شکارچی موش
موشهای زیادی به مزارع کشاورزی حمله کردند، اما داروهایی که برای کشتن آفت کشاورزی به کار میرفت، موشها رو مصونیت میداد و موشها را چاقتر میکرد. تمام راههای علاج بسته شده بود، تا این که مهندسی راه علاجی پیدا کرد.
دستور داد چند هکتار بیابان را بتون ریزی کردند. دور این چند هکتار را دیوار بلند کشیدند. و در خیلی محکمی برای این حصار قرار دادند هر چی موش صحرایی بود تا جایی که جا داشت به این چند هکتار راهنمایی شدند.
مهندس دستور داد غذاهای مورد علاقه موشها را به خوردشان بدهند؛ گندم، جو، دانهی نباتی، نخود، لوبیا و... که موشها خوب قوی شوند و زاد و ولد کنند.
چند هکتار زمین را موش گرفت. بعد یک مرتبه دستور داد مواد غذایی را قطع کنند. نه آب و نه مواد غذایی.
موشها گرسنه شدند و به جان هم افتادند. به جای آب، خون همدیگر را و به جای مواد غذایی، گوشت یکدیگر را میخوردند.
این قدر همدیگر را خوردند تا ده هزار موش باقی ماندند که غیر از خوردن خون و گوشت کار دیگری نداشتند، آن وقت دستور داد در را باز کنند و این موشها را در همه زمینها و صحراها بریزید.
موشها به چیزی جز خون و گوشت علاقه نداشتند و از موشهای دیگر تغذیه میکردند و همة موشهای دشت و صحرا را خوردند.
وقتی دیگر موشی باقی نماند، ماندهها به جان خودشان افتادند. آنها نیز همدیگر را خوردند تا تنها دو تا موش باقی ماند.
یکی از موشها دیگری را خورد و دیگری هم از گرسنگی مُرد.