(((من شاعرعجیبی هستم))))
آهای طوفان
تبر زنگارزده ات را دور بینداز
نرگس میخواهد بروید
تفنگها
خاموش شوید
کودک فلسطینی میخواهد بخوابد
تمام پادشاهان
گوش فرادهید
شاعری عجیب میخواهدسخن بگوید:
شاعر عجیبی هستم
گاهی چون درویش وارسته ای میشوم و
دراین جهان
به جز نور خدا
هیچ چیز دیگر نمی بینم
بعضی وقتها
میخواهم
روی سنگ فرش پیاده رو
دورکعت نماز برای قامت دختری بگذارم
چیزهای زیادی رادوست دارم
مثل عینک پزشکی،دزدیدن تاج فراعنه مومیایی شده
تف بر جنازه داعشیها انداختن
ستردن غبار کفشم با ریش هرتزل وپرچم صهیونیست
ش..........دن بر تاج وتخت نادر شاه
من شاعر عجیبی هستم
میخواهم کفنم سیاه باشد
مثل رنگ سیاه چشمان تو
اما همیشه دوست داشتم
ابری سفید شوم
جنگل تارک گیسوان توراخیس کنم و
پرنده هارا ازخواب بیدارکنم
میخواهم باد شوم
مخفیانه در دلت بخزم
من که نه پیامبرم
نه جادوگر
ای خدا
شاعر چگونه میتواند
ابری سفید یا باد شود!!!!!!!!!
((((((تقدیم به شاعران عجیب تر از خودم در ناب )))))))))
شماها چطوری عجیبید؟؟؟؟