يکشنبه ۲ دی
سفر به لبنان
ارسال شده توسط رضا محمدی (شب افروز) در تاریخ : جمعه ۶ تير ۱۳۹۳ ۰۰:۵۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۶۰ | نظرات : ۲
|
|
روز دوشنبه 27/2/93 ساعت 30/7 از فرودگاه امام خمینی به سمت بیروت پرواز کردیم و ساعت یازده بعد از گذراندن مراحل اداری و گمرکی وارد شهر بیروت شدیم
چون این دعوت توسط یکی از مدیران حزب الله به جهت مشاعره و معارفه با شاعران شیعه ی لبنان بود با ماشین سیاه رنگی به یکی از شهر ها و منزل این عزیز رفتیم
این عزیز که به زبان فارسی تسلط کامل داشت به اشعار معاصر مخصوصن اشعار اهلبیت بسیار ابراز علاقه می کرد بطوری که هر شب جلسه شعر خوانی به راه بود و به هدایت حقیر در جلسات اشعار شما عزیزان را به عربی ترجمه می نمود
از جذابیت های این سفرم
- ابراز علاقه ی مردم لبنان مخصوصن شیعیان به مردم ایران و مخصوصن مقام رهبریت بود در جلسایت یک صدا می گفتند خوش آمدید
- در لبنان همانند زمان دفاع مقدس دلها به هم نزدیک تر بود چون خود را برای محافظت نیازمند معنویت می دانستند در یکی از شب ها بعد از دعای کمیل خانمی پیش من آمد و در خواستی نمود وقتی من متوجه ترجمه فارسیش شدم یاد فضای آشنای دفاع مقدس افتادم بله آن خانم از من می خواست تا برای شهادت همسرش دعا کنم
- هر شب منزل یکی از علاقمندان به شعر دعوت بودیم با ورودمان متوجه تصاویر شهدای آن خانه می شدیم جوانانی که رفتند تا بمانند جایشان خالی نبود چرا که بودنشان معنای دیگر داشت
- به شدت عبادات ما را زیر نظر داشتند و با مستحبات می سنجیدند با نگاه مهربانیشان دلتنگی دوری از وطن را کاهش می دادند
- هدیه را بی دلیل قبول نمی کردند جالب است برای محبت دلیل می خواستند و سریع جبران می کردند که این هم از عزت نفسشان بود
- بر سر سفره تعارف نداشتند می پرسیدند می خوری یا نه اگر جوابت منفی بود تمام می شد در صورتی که شما چیزی را تعارف می کردید سریع قبول می کردند
- در ازدواج هایشان جهیزیه با مرد بود و مردها بدون چشم داشت ازدواج می کردند زنها خود را موظف به تامین رضایت و نشاط مردها می دانستند یک روز بعد از ورودمان برای زیارت حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) راهی سوریه شدیم هرچند به دلیل مسائل امنیتی حزب الله با این کار ما موافق نبود و خارج از برنامه می دانست ولی از آنجا که احساسات ایرانی را می شناخت همکاریهای لازم انجام شد در حرم حضرت رقیه(س) فقط دو نفر بودیم مظلومیت موج می زد ساعتی به نماز و دعا گذشت ولیکن مانند دقیقه ای گذشت از آنجا راهی حرم حضرت زینب (س) شدیم جایتان خالی در ان مکان شریف به ده نفر نمی رسیدیم آنجاهم مظلومیت معنای خودش را داشت
ساعت چهار بعد از ظهر بود طبق هماهنگی با حزب الله باید به طرف لبنان حرکت می کردیم ولی مگر می شد بدون دیدن مناطق جنگی سوریه را ترک کرد از راننده جوانی که سنی بود خواهش کردیم تا حد ممکن ما را به مناطق جنگی (خطوط دشمن) نزدیک کند که بتوانیم یک سنگی به طرف آنها پرتاب کنیم و تا حدی به دشمن نزدیک شدیم که تحرکاتشان را می دیدیم
شب را مهمان رزمندگان اسلام بودیم و صبح خاک سوریه را ترک کردیم
هرچند به دلیل مسائل امنیتی نتوانستم توضیحات بیشتری دهم امیدوارم حق مطلب ادا شده باشد و نیابت شما را داشته باشم
یا حق
شب افروز 5/4/93
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۴۰۴۷ در تاریخ جمعه ۶ تير ۱۳۹۳ ۰۰:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.