سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تو و دوستات، من و دوستام، یادته؟! (بمناسبت آزادی خرمشهر)
        ارسال شده توسط

        ابوالقاسم افخمی اردکانی(واحد)

        در تاریخ : شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۲۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۵۵ | نظرات : ۵

        تو و دوستات،من و دوستام،یادته؟!
        یادت میاد روزایی که من و دوستام بر می گشتیم به اون زمین ...پشت خط؟ آره! همون مسجدی که دشمن، مناره ی بیرونیشو با توپ دونیم کرده بود و ما هم فضای درونیشو با یه پرده ی بِرِزنتی؟
        یادته خدا خنده ش گرفته بود که ما بچّه هاش خونه شو بین خودمون تقسیم کرده بودیم؟ یه طرفِ پرده تو و دوستات بودی، یه طرفم من و دوستام. یادته؟
        یادته وقتی تنگ غروب قهقهه های مصنوعی من و دوستام از صد قدمی
         تا دم درِ مسجد همرامون میومد تا تو و دوستات دلگیر نباشین و هِقهِقتون بند بیاد؟ فکر می کردین نمی دونستیم دخترای هِرهِرتون همون پسرای هِقهِقن؟! شایدم پسرای هِرهِرتون دخترای هِقهِق! (لباسِ هِرهِر تنشون میکردین تا دل من و دوستام نگیره! آره؟!!)
        راستی یادته یه شب تو و دوستات بشقابای نیمه پُر رو از زیر همون پرده ی بِرِزنتی رد کردین اینوَر برای من و دوستام، بعد تو و دوستات نشستین اونوَر و با قاشقای تَر و فِرز، تهِ بشقابای فلزّی و گشنه رو تراشیدین تا من و دوستام بوی گشنگی که از بشقابای تو و دوستات بلند شده بود رو حس نکنیم؟! یادته؟
        یادته یه شب وقتی تو ودوستات بشقابا رو رد کردین اینور یه چند تاییش رو من و دوستام دست نخورده از زیر همون پرده ی بِرِزنتی برگردوندیم به نیمه ی تو ودوستات؟ راستی چند تا بود؟... یادته؟ آره....! آره اون چند نفر رفته بودن مهمونی! هنوزم بر نگشته ن! مثل اینکه بهشون خوش گذشته!
        من و دوستام هیچوقت تو و دوستات رو ندیدیم! ولی تو و دوستات که یواشکی منو دوستامو میدیدین؟! ولی من هنوز صداتو خوب یادمه! یادته یه بار انگشت کوچولوتو گذاشتی لای دندونات تا صداتو عوض کنی، بهم گفتی لباسات بدجوری تو آفسایده! زودباش از خط وسط ردشون کن بیان! می خوام با دستام بهشون پنالتی بزنم؟ یادته؟ یادته؟!!
        من ولی انگار می دیدمت ، فکرمی کردم انگشتتو گذاشتی بین لبات می خوای صداتو عوضی کنی و سوت بزنی و بگی اَوت شدی!!!!
        راستی هنوزم داوری می کنی؟ چی؟!!! تو استادیوم راهت نمی دن؟! خُب این که گریه نداره! سالهاست استادیوم به روی ما هم بسته شده!
        می گم یادته وقتی لباسامو شستی و خشک کردی یه نامه ی عاشقونه هم گذاشتی تو جیب پیرهنم؟ یادته وقتی می خواستی پاسش بدی به نیمه ی من و دوستام از بس خسته بودی نزدیک خط وسط  خوردی زمین؟!!!
        چرا خطا نگرفتی؟!!! از تماشاچیا ترسیدی؟هنوزم از تماشاچیا می ترسی؟!!!
        راستی اون نامه رو همین امروز پیداش کردم. ولی من دستخط خودت رو  می خواستم! تو برام دست خطِّ خدا رو
        میفرستی؟ او نو که وقتی می خواستم بیام سرِ قرار، مامانم هم یه جلدشو گذاشته بود تو جیبم!!!
        جدّی یادته؟! یادته یه بار تو و دوستات چند تا کنسرو بادمجون رو از زیرخط وسط قِل دادین تو نیمه ی من و دوستام و با کِرکِرِ خنده بهمون گفتین: "بادمجون بَم آفَت نداره" لطفاً اینا رو بازکنین!... ولی دیدی آفَت داشت!!!
        یادته! وقتی بازشون کردیم و برای تقسیم امتیازات لیگ!!، پاسشون کردیم به نیمه ی تو ودوستات، یهو بی اختیار جیغ کشیدی و گفتی:
         وای!!! یکی از این قوطیا که قرمزه! کدومتون دستتونو بُریدین؟!!!
        یادته من تَر و فِرز جواب دادم کسی دسّشو نبریده!  دست من رُبّ گوجه ای شده! تو هم اینقدر حواست پرت بود که نپرسیدی رُبّ گوجه از کجا اومده!
        یادته یه تیکّه باند گولّه کردی و این دفعه امّا از بالای اون پرده ی بِرِزنتی پرت کردی اینوَر؛ منم پریدم باهاش هِد(سر) زدم؟  تو ندیدی! ... ولی یادته که دوستام چه جوری از ته دل، زدن زیرِخنده و تو با دلهره و دستپاچگی پرسیدی: چی شد؟؟!!! دوستام زود جواب دادن: افتاد تو کوزه ی آب! بعد یکی دیگه انداختی و گفتی با این، رُبّ گوجه ها رو پاک کن! من هنوز اون تیکّه ی باندو نیگه داشته م . دست کم یه بار هم که شده روی همه ی زخمام بستَمِش... اینو دیگه یادت نمیاد! درسته؟!
        یادته گفتی فراموشت نمی کنم، منم زدم زیر خنده و گفتم نمی تونی فراموشم کنی چون من همین الآن "فراموشم!" گفتی من بازیِ "مرا یاد تو را فراموشو" دوست ندارم.
        حالا امّا نمی دونم اوّل من تو رو فراموش کردم یا تو منو!!! من موجی شدم، همه چی از کلّه م پرید، منو بردن جهنّم!!! تو چه بلائی سرت اومد؟؟؟!!!
        خیلی بی معرفت شد ی تازگیا !!! تا کِی می خوای قالم بذّاری؟!! ببین! من فردا شاهد میارم که من اومدم سرِ قرار ، تو نیومدی! مگه قرارمون توی همین تنگه نبود؟ آره اون روزا بهش تنگه.... می گفتن. من خیلی وقته اینجام. ولی تو منو اینجا کاشتی و قالم گذاشتی....
        چی...؟!!! منو نمی بینی؟!!! درسته که تنم یاری نکرد و  نیومد ولی روح سرگردونمو هم نمی بینی که اینجا وایساده داره روپایی میزنه و از خستگی این پا اون پا می کنه؟!!!...
        ... می بینم که اینجا توی این تنگه خیلیا اومده ن نشسته ن دارن گریه میکنن ولی تو بدجوری در حقّم نامردی کردی! اون روزا نگذاشتی حتّی یه بار هم که شده صورتتو که نه...حتّی نگذاشتی مقنعه تو ببینم. اگه گذاشته بودی حالا خودم میون اونایی که دارن گریه میکنن پیدات می کردم.
        میخوای بگی همه ی مقنعه های تو و دوستات یه فُرم و یه رنگ بود؟!!! درسته ولی رَوِش بستن هر کسی که خاصّ خودش بود؟!
        ......باشه! نیا!
        مجبورم خودم تنهائی بِرَم. تا کِی پات صبر کنم؟ چی؟!!! تقصیر کنم؟! آخه من که هنوز تو عرفات چذّابه وایساده م! من که هنوز به مِنای دو کوهه نرسیده ام! از اونجا حتّی یه شوط (نیمه) هم تا مروه ی موسیان نرفته ام! چه جوری تقصیر کنم؟!!
        اگه الان حرکت نکنم دیگه به هفت شوط طواف شلمچه وسوسنگرد وهویزه و بُستان وفکّه ودشت عبّاس و هور و جزیره ی مجنون و...و...و...نمی رسم. تازه دوستام سر پل ذهاب سفره ی هفت سین پهن کرده ن منتظرن؛ باید بِرَم عزیزم! ... عُذرمو که میپذیری؟!!
        بلندتر بگو! نمی شنوم. گوشام هم مثل خودم موجیه! ... چی؟!!.... بِرَم از کرخه برات آب بیارم؟! بفرما ! قمقمه ام هنوز چند قطره ای تهش مونده! بفرما ! نوش جونت! دیگه چی؟!!!.....چی؟!!!...بلند تر بگو....!  برات آواز بخونم؟! عجله دارم باید برم......باشه ولی فقط برای تو ! فقط برای همین یه بار!
        تنگه چذّابه ! دل ما تنــــــگ شد
                                      اشکهــای سرخ ما بی رنگ شد
        از دو کوهـه رفته ام تا موسیان
                                      در صفــا و مـروه پایم سنـگ شد
        دشتِ عبّاس و شلمچـه لاله زار
                                      لاله ها را سینـــه ام  ارژنـگ شد
        کرخـــه آهنگ جدائـی می زند
                                      هِقهِقم با اشـک،هم  آهـنگ شد
        تختـه هائی بود بر دوش زمان
                                       استخوان ها شاهِ این اورنـگ شد
        رخشِ یارانم جهید ازنعش من
                                       وایِ من،ای وای اسبم لنگ شد
        ننگ ونام ونام وننـگم نم کشید
                                      نامـــه ام نام و نمـــاد ننـگ شد
        کاســه ها از آش ما شد داغ تر
                                     دل گریبان چاک ازین نیرنگ شد
        فکّه ام درصلح مکّه خفته است
                                      باز بِیـنِ عشق وعقلم جنگ شد
        واحـد از خورشیـد آویزان شده
                                      ساعتش تنظیـمِ ایــن آونـگ شد
         
        خوب خوندم؟ پسندیدی؟ چی؟!! بلندتر بگو! مگه نگفتم گوشم سنگین شده میگی چرا رنگم زرد شده؟ چرا صِدام گرفته؟ چرا غمگین می خونم؟ چیز مهمّی نیست.دکترا میگن آلرژی دارم.حالیشون نیست! من که خودم می دونم سرما خورده م!!!
         
        چیه؟ داری میخندی؟ به ریش نتراشیده ی من؟عیبی نداره تو هم بخند! همه خندیدند تو هم بخند! ولی نمیدونم آیا هنوز خدا هم مثل اون روزایی که خونه شو بین خودمون تقسیم کرده بودیم می خنده یا نه!
         
        راستی یادته یه روزی دوتاییمون به ریش عزرائیل می خندیدیم؟!حالا به ریش من می خندی؟ حالا من شدم عزرائیل؟!!! ... تو امّا بخند! وقتی می خندی قند تو دلم آب میشه! مهم نیست به چی می خندی؛ فقط بخند!
         
        "مشتاق خنده های توام بیشتربخند!
         
        خورشید آرزوی منی گرمتر بتـاب!"
         
        .......دیگه باید بِرَم عزیزم ..... سلامِ من و دوستام  رو به خودتو دوستات برسون!

        nullnullnull

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۸۹۶ در تاریخ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2