سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سفر به زمين!!!
        ارسال شده توسط

        م فریاد(محمدرضا زارع)

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۰۳:۱۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۹۹ | نظرات : ۱۴

         بي ريا در آسمانها در خدا شناور بودم
        كه فرشته اي صدايم زد و گفت:آن گوي سبز-آبي را مي بيني؟
        گفتم: كدام گوي؟
        جايي در كناره هاي كهكشان راه شيري نشانم داد و گفت: همان گوي سبز-آبي كوچك... اسمش زمين است.
        گفتم : خُب!... چه كار كنم؟
        گفت: امروز 25 ارديبهشت است و تو بايد به آنجا هجرت كني!
        گفتم: شوخي مي كني؟
        دستي به محاسن شش هزار ساله اش كشيد و در حالي كه با احتياط، اطرافش را ورانداز مي كرد، دانه اي از دانه هاي تسبيح زيبايش جابجا كرد و گفت: سبحان الله... فرشته ها كه شوخي نمي كنند.
        وقتي ديدم قضيه جدي است با اضطراب پرسيدم: مگر خطايي از من سر زده؟
        با مهرباني دستي به سرم كشيد و گفت: از تو كه نه... ولي... آدم... حوّا... ابليس... ميوه...
        با بي حوصلگي گفتم: من كه چيزي نفهميدم... واضح تر حرف بزن!
        دوباره دانه اي از تسبيحش جابجا كرد و گفت: سبحان الله... بيش از اين نمي توانم...
        فكر دور شدن از خدا، موج اندوهي در وجودم انداخت، طوري كه نتوانستم جلوي ريختن اشكهايم را بگيرم.
        فرشته با ديدن اشكهايم، سر بر سجده گذاشت و در همان حال، تند تند دانه هاي اشكم را به تسبيحش اضافه مي كرد...
        بارش اشكهايم كه پايان يافت فرشته با شادماني سر از سجده برداشت و شروع به دلداري دادنم كرد:
        آنجا زياد هم بد نيست... ميوه هاي زميني دارد... پرنده هاي زميني... حوري هاي زميني... غذاهاي زميني... راستي! يك غذا دارد به اسم كباب... مي گويند محشر است... حتي بعضي از انسانها كه مأموريتشان در زمين تمام شده، آنقدر شيفته ي كبابند كه مدام به اين در و آن در مي زنند دوباره برگردند زمين... فقط به خاطر كباب!... باورت مي شود؟
        نگاهي به فرشته انداختم و گفتم: بازار گرمي بس است... اذا اراد شيءً يقول له كن فيكون.
         
                                                          ***** 
        امروز 25 ارديبهشت است و از سفر من به زمين، درست چهل و يك سال مي گذرد. گوشم پر است از وعده ي ميوه هاي بهشتي... پرنده هاي بهشتي... حوري هاي بهشتي... غذاهاي بهشتي... ولي راستش را بخواهيد فرشته راست مي گفت: كباب غذاي خيلي خوشمزه ايست... به قول فرشته: محشر است!... بگذار ببينم!... از يارانه ي سه روز پيش، هنوز چند هزار تومني مانده... بي خيال! قبض برق را فعلا نمي دهم...
        - صبا!... دخترم!... اين شماره ي كبابي چشم بينُ كجا گذاشتي؟
         
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۸۵۱ در تاریخ پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۰۳:۱۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸ ۱۸:۳۴
        بین گریه ها خندیدم
        با لبخند اشک ریختم
        تبعید شدیم و گناه اجدادمان را به دوش کشیدیم
        دنیا را جهنم کردیم
        انسانیت را فروختیم
        زیبا بود استاد
        شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۷ ۱۲:۴۱
        درود استاد بینظیر بود خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2