سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      خواب این اواخر
      ارسال شده توسط

      فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)

      در تاریخ : چهارشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۳ ۲۱:۳۹
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۲۶ | نظرات : ۱۲

      هر شب خواب یه اسب رو می بینم که توی بارون شیهه میکشه ، هر شب توی خواب یه اسب رو میبینم که روی پاهاش بلند میشه و با دو دستش بر یه در چوبی بزرگ می کوبه، رعد و برق میاد و چهره ی اسب در نور رعد سفید سفید میشه به صورتی که فقط چشماش طبیعیا ، البته نه چندان طبیعی چون انگار رنگشون قرمزه یا مثل خون ، مثل زمانی که فلاش در تاریکی مطلق با عث میشه در عکس ما چشمامون قرمز بشن. نور آبی مهتاب پس از رعد همه جا رو آبی میکنه ، همه جا را مه می گیره و اسب همچنان بر در می کوبه، بعد اسب رو می بینم که سر یه نوزاد از دهانش بیرون زده و خون تمام صورت نوزاد رو گرفته ، سر نوزاد کنده میشه و میفته روی زمین ، جلوتر میرم احساس می کنم دارم خودم را می بینم که روی زمین افتادم و یه خون به رنگ بنفش از نوک انگشتام بیرون میزنه ، بعد اسب رو در اسمون می بینم که به سمت آفتاب میره و ناگهان جزغاله میشه ، خورشید مثل یه عقاب میشه و به سمت زمین میاد و من احساس می کنم سوار خورشید شدم در حالیکه یه نوزاد در دستمه ، ناگهان نوزاد بال در میاره و شکل یه موجود عجیب میشه با خورشید گلاویز میشه و من میفتم در فضا و همینجور تو آسمون می مونم ، هی احساس میکنم که به سمت پایین به سرعت میام و هیچوقت به زمین نمیرسم، یه زن رو میبینم که با چتر تو یه خیابون خیس داره همه درها رو میزته ولی کسی در باز نمیکنه ، یه امبولانس رو میبینم که خودم رانندشم و اون زن درحالیکه شکمش پاره شده رو تخت آمبولانس دراز کشیده و داره میخنده ، ناگهان همون نوزاد از شکمش میاد بیرون و میپره پشت گردنم و محکم گلوم رو فشار میده بعد از خواب بیدار میشم و هرشب دارم این خواب رو میبینم

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۵۸۷ در تاریخ چهارشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۳ ۲۱:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1