سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 10 دی 1403
    1 رجب 1446
    • ولادت حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام، 57 هـ ق
    Monday 30 Dec 2024

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۱۰ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      تو برو کفن بخر !
      ارسال شده توسط

      ژیلاراسخ

      در تاریخ : پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۷:۵۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۱۰۲ | نظرات : ۱۰

      تو برو کفن بخر !

      خاطره این بار از سفرم به خانه خدا ست

       که تاکنون دوبار سعادت زیارت خانه خدا را داشته ام

      در سفر دومم به کشور سعودی در شهر مکه بدلیل اینکه من تنها بودم مرا با پیرزنی

      هم اتاق کردند البته اتاق که نه ،سوئیتی بسیار شیک وتمیز نصیبمان شد

      پیرزنی بود اهل یکی از شهرستانهای کوچک فارس ،

      که بسیار صعیف ولاغر وتقریبا بیمار بود وباید مرتب اورا یدک می کشیدم

      واز آنجایی که من عاشق سفرم ودر مسافرت نمیتوانم یک جا بند شوم ومرتبا

      دلم میخواهد به همه جا سرک بکشم(فضول نیستما) ودیدنی هارا ببینم

      امّا این پیرزن را همچون وزنه وزنجیری به پایم بستند

      از طرفی دلم برایش می سوخت هرچه باشد سفرزیارتی بود

      بماند که باید برایش خرید می کردم و ای داد وبیداد !

       

      وباید مرتب ریال ایرانی را به ریال سعودی برایش محاسبه می کردم

      اما گاهی هم گریزی میزدم و او تا خواب بود برای سیاحت وزیارت

       وصد البته خرید کردن جیم می شدم

      در همان چند روزی که مکه بودیم چون هتل ما فاصله کمی تا بازار ابوسفیان داشت

      این حاج خانم گویا خودشان قدم رنجه فرموده بودند وبه بازار رفته بودند

      واز پارچه ایی که برنگ سرمه ایی بود خوششان آمده بود

       وقصد خرید آنرا برای دختر وعروسش کرده بود

      و مغازه دار هم که اهل افغانستان بود گویا پارچه را به ایشان نفروخته بود

      وگفته بود  تو چه به پارچه لباس شب !

      وکفن آورده بود وگفته بود این لباس مناسب توست !

      هنگامی که به هتل آمدم پیرزن بیچاره گریه می کرد وبمن میگفت مرا تنها گذاشتی

      واین فروشنده بجای پارچه برایم کفن آورده !

      واز من خواست تابهمراهش بروم هم برای اعتراض وهم برای خریدن پارچه لباسی ،

      فردا قبل از رفتن به زیارت کعبه ،به سراغ مرد افغان فروشنده پارچه رفتیم

      ومعترض شدم که این چه لحن برخورد با این بنده خدا بوده تو پولت را می شناسی

      دیگر به تو ارتباطی ندارد که لباس شب باشد یا کفن !

      فروشنده کمی شرمنده شد وخلاصه با سلام وصلوات پارچه لباسی را خریدیم

      وهم چنین دو دست کفن فرد اعلا برای پیرزن هم اتاقی ام ، وحالا از\" پیرزن خانم\"  او اصرار

      که توهم کفن بخر ، گفتم من کفن نمیخوام هروقت مُردم بالاخره پارچه ایی

      پیدا میشه برای کفنم !

      واما حکایت من با این هم اتاقی عزیز بسیار جالب بود که از گفتن بقیه

      بدلائل اصول بهداشتی معذورم

      اگر زنده هست خدا سلامتی به او عطا کند واگر هم به رحمت خدا رفته

      خدای اورا قرین رحمت خود قرار دهد


      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۳۲ در تاریخ پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۷:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1