سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        آیا انوشیروان دادگر بود؟
        ارسال شده توسط

        بهروز عسکرزاده

        در تاریخ : سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۸۹۶ | نظرات : ۶۴

         
        آیا انوشیروان دادگر بود؟!
         
        پیش ­گفتار:
             در تاریخ ما ایرانیان، در بیش­ تر نوشته­ ها، کسری انوشه روان (انوشیروان، انوشروان، خسرو قبادان، خسرو کواتان) را با لقب "دادگر = عادل" ستوده­ اند. در این نوشته به کردار او نگاهی می­اندازیم تا ببینیم که آیا لقب "دادگر = عادل" برازندۀ او هست یا نه.
             برای این کار ضرور است که شخصیت انوشیروان را، پیش از آنکه شاه شود، بشناسیم  و ویژگی ­های برجستۀ آن زمان ـ زمان شاهی قباد، پدر نوشیروان، و پیش از آن ـ را برشمریم و هم بدانیم که او چگونه دستش را برای ربودن افسار شاهی دراز می­کند و نیز ببینیم که پس از آن، در دوران شاهی اش، چه "دادگری"هایی او را چنین نامزد و نامور کرده است.
             جوانی انوشیروان مصادف است با دوران پرشور و پرسوز و گداز مزدک بامدادان: خردمندی ارجمند که در بسیاری از نوشته ­های تاریخی ما ـ که از دروغ و فریب پُر است ـ اهریمن و قطاع الطریق و شوم و ... نام گرفته است! شاهنامۀ فردوسی را به حق باید از این نوشته های پردروغ و فریب جدا کرد چه فردوسی آزاده، این حکیم بزرگ توس، آنجا که سخن از مزدک در میان است او را ستوده است و یا دست کم جانبدار او بوده است:
        "بیامد یکی مرد مزدک بنام
        سخنگوی بادانش و رای و کام
        گرانمایه مردی و دانش فروش
        قباد دلاور بدو داد گوش." (شاهنامه جلد 2: 1181)
             این دلاوری در جانبداری از مزدک، هنگامی پررنگ ­تر و ارجمندتر می شود که بخوانیم آنچه را که دیگر نگارندگان نزدیک به زمان فردوسی ـ در زمانی که به گفتۀ بیهقی، سلطان محمود غزنوی انگشت به ­در کرده و "قرمطی" می جست ـ در بارۀ مزدک چه نوشته اند:
        "مزدک، فرزند بامداد، اهریمنی بود آدمی روی، به صورت زیبا و به سیرت زشت، به ظاهر پاک و در درون ناپاک، شیرین زبان و تلخ کار،..." (تاریخ ثعالبی ـ غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم ـ 385-386)
             خواجه نظام الملک در سیاست نامه (سیرالملوک)، در فحاشی و ناسزاگویی به "خارجیان" و "بدمذهبان" و "بواطنه"، آنان را چنین می نامد: شوم ترین، بددین ترین، بدفعل ترین، بنفرین ترین، این سگ ها...!! (← فصل چهل و سوم 254 و 255). البته او مزدکیان و خرم دینان و رافضیان و شیعیان را با خارجیان و بدمذهبان یکی می داند و می گوید:
         "اول کسی که در جهان این مذهب معطّله آورد مردی بود که اندر زمین عجم بیرون آمد و او را موبد موبدان گفتندی نام او مزدک بن بامدادان ..." (همان جا، فصل چهل و چهارم 256 به بعد)
             بررسی علل پیدایش جنبش مزدکیان (مزدکیکان)، راز گسترش سریع، ژرفش شگرف، اقتدار کم نظیر و همچنین تکانه های دنبالین آن، مقوله ای جداگانه است که هدف این نوشتۀ کوتاه نیست و نمی تواند هم باشد؛ ولی برای پرداختن به هدف این نوشته، ناگزیر چند سطری اشاره وار آورده می شود:
             در دورانی که بلایای بزرگی مانند: قحطی و خشکسالی، فقر شدید، مالیاتهای سنگین، ... گریبانگیر جامعه بود و ناخرسندی در طبقات فرودست و زحمتکش اجتماع گسترش روزافزون داشت، به گفتۀ فردوسی "مردی" از پیروان کیش زرتشتکان (درست دینی، در متون سوریایی Deristhen، در برابر بهدینی زرتشتی) ظهور می کند و می بالد. مردی مقتدر در اندیشه و منطق و اقناع، دارای زبانی فصیح و بی پرده، با دلیریِ کم مانندی آیین قاطع و روشن خود را در روان طبقات فرودست رسوخ می دهد و حتی کسانی از طبقات و کاستهای حاکم را جذب می کند و جنبشی شگرف و ژرف پدید می آورد و امیدها بر می انگیزد و سرانجام هستی مبارکش را در راه ارجمندش می بازد.
             آنچه در بارۀ مزدک، جنبش مزدکی و چگونگی و چرایی گسترش آن گفته و نوشته شده است و نیز در بارۀ کیفیت پیوند این آیین با قباد، و فراز و فرودهای آن جنبش تا محاکمۀ کذایی و سرکوب آن و قتل عام و زنده به گور کردن مزدکیان و گریختن برخی از مزدکیان و دامن گستردن جنبش در زمان شاهی انوشیروان و حتی دنباله یافتن آن تا زمان استیلای اعراب بر ایران در جنبشهایی مانند خرم دینان و قرامطه و ... همه مبهم است. بر روایات گاه متناقض موجود اعتباری نیست. آنچه به یقین درست است، گسترش و رسوخ بی مانند این جنبش در میان مردم زحمتکش است؛ چه دوست و دشمن بدین اقرار داشته اند. فردوسی فرموده است:
        "ببُد هرک درویش با او یکی
        اگر مرد بودند اگر کودکی
        ازین بستدی چیز و دادی بدان
        فرو مانده بد زان سخن بخردان
        چو بشنید در دین او شد قباد
        ز گیتی به گفتار او بود شاد." (شاهنامه جلد 2: 1183)
             و خواجه نظام الملک، که دشمنی اش با مزدک و همۀ آزادیخواهان بر کسی پوشیده نیست، مجبور است اقرار کند:
        "... و از ولایتها و نواحیها مردم روی به حضرت نهادند و پنهان و آشکارا در مذهب مزدک همی شدند." (سیرالملوک 260)
             طبری نوشته است:
        "[مزدکیان] می گفتند خدا روزیها را در زمین نهاد تا بندگان به مساوات تقسیم کنند و مردم در کار آن با یکدیگر ستم کردند و پنداشتند که از توانگران برای بینوایان می گیرند و از دارا به ندار می دهند و هرکه مال و زن و خواسته بیش از آن اندازه دارد که باید، بیش از دیگران نسبت به آن حق ندارد. فرومایگان این را پسندیدند و غنیمت شمردند و همدل مزدک و یاران وی شدند و بلیۀ مردم شدند و کارشان قوت گرفت..." (تاریخ طبری، جلد سوم 639-640)
             گیرشمن نوشته است:
        "ملت جمعاً تابع نهضت مزدکی شده بود." (← ایران از آغاز تا اسلام 303-305)
         
        بررسی فشردۀ دوران قباد:
             قباد پسرِ فیروز پادشاه ساسانی که بر اساس شاهنامه، در جنگ فیروز با شاه هپتالیان با او بود، اسیر خوشنواز ـ پادشاه آنان ـ می شود و پدرش نیز در آن لشکرکشی کشته می شود. فیروز، پیش از این لشکرکشی،  بلاش، برادرِ کوچک قباد را بر تخت می نشاند و سوفزای (سوخرا) را نگهبان پادشاهی بلاش می کند. فردوسی، سوفزای را پهلوانی با رای و سنگ و نیک ­خواه، ناموری پاکیزه ­رای، جهان ­دیده، سپهبد­دل، گردن ­افراز، مرزبان زابلستان و بست و غزنین و کابلستان خوانده است. (← شاهنامه جلد 2 : 1169)
              سوفزای، به کین توزی فیروز به جنگ خوشنواز می رود. قباد و دیگر اسیران را بازپس می گیرد و چون بلاش را لایق شاهی نمی داند، قباد را ـ در شانزده سالگی ـ بر تخت می نشاند و خود زمام امور را در دست می گیرد تا آنکه قباد بیست و سه ساله می شود. آنگاه ادارۀ امور را به دست قباد می سپارد و خود به زادگاهش ـ شیراز ـ باز می گردد.
             داستان برکنار کردن بلاش و جای نشین کردن قباد، در شاهنامۀ فردوسی به گونه ایست که قدرت و استواری و نفوذ سوفزای ـ این شاه بی تخت و تاج! ـ را بهتر می نمایاند:
        [سوفزای (= سوخرا) به بلاش:]
        "بدو گفت شاهی نرانی همی
        بدان را ز نیکان ندانی همی
        همی پادشاهی به بازی کنی
        ز پُرّیُ وز بی­نیازی کنی
        قباد از تو در کار داناترست
        بدین پادشاهی تواناترست
        به ایوان خویش اندر آمد بلاش
        نیارست گفتن که ایدر مباش (!)
        همی گفت بی­رنج تخت این بود
        که بی کوشش و درد و نفرین بود." (شاهنامه جلد 2: 1174)
             می بینید که بلاشِ شاه، به سوفزای پهلوان "نیارست گفتن که ایدر مباش"!! این گونه هنرنمایی­ های جانبدارنۀ حکیم توس است که شاهنامه، یا به تعبیری "پهلوان نامۀ" فردوسی را دوست داشتنی و مانا می کند.
             روایت طبری با روایت فردوسی تفاوت دارد. در تاریخ طبری چنین آمده است که قباد پادشاهی بلاش را گردن نمی نهد ولی از او شکست می خورد و به خاقان ترک ـ خوشنواز ـ پناه می برد... (تاریخ طبری، جلد سوم 637 به بعد)
             [برداشت دیگر این است: خشکسالی و قحطی هفت سالۀ دوران شاهی پیروز و جنگهای متعدد او با هپتالیان و بیزانس خزانۀ دولت را خالی کرده بود. در نتیجه بر میزان مالیاتها افزوده شد. شکست پیروز در برابر خوشنواز نیز، از سویی سبب تحمیل خراج سنگین بر حکومت بلاش شد و از سوی دیگر روم از پرداخت خراج سر باز زد. در نتیجه، بلاش مالیات سنگینی بر اشراف و زمینداران بزرگ ـ که دستگاه مذهبی موبدان را نیز شامل می شد ـ تحمیل کرد و این عمل او سبب شد که آنان، به سرکردگی سوخرا (سوفزای) بر او بشورند و از تخت شاهی به زیرش کشند و کورش کنند... همین در بارۀ قباد نیز محتمل است؛ یعنی قباد از سویی بر اشراف و زمینداران، مالیاتهای سنگینی تحمیل کرد و از سویی چشم بر گسترش آیین مزدک بست. و این دو کار، سبب به بند کشیدن او شد...]
            در واقع، قدرت و نفوذ سوفزای (سوخرا) بسیار بیش ­تر از بلاش، و سپس از قباد بود؛ چه همو بود که شکست پیروز را جبران کرد و قباد و همراهانش را از اسارت رهانید و کشور را در طول هفت سال نخست شاهی قباد (به علاوۀ چهار سال زمان شاهی بلاش) سامان داد ... و این شاهان خودکامه را خوش نمی­آید. خودکامگان نمی توانند کسی را بزرگ ­تر و برتر از خود ببینند. آنان بزرگان و دلیران و خردمندان را از میان می برند و یا به بند می کشند تا خُردی آنان پوشیده بماند؛ که نمی ماند! 
             باری، فتنه انگیزی اطرافیان در قباد کارگر شد و سوفزای را به بند کشید و سپس کشت. به گفتۀ فردوسی "سپاهی و شهری" جنگ افزار بر گرفتند و شوریدند و فتنه گران را کشتند و برادر کهترش، جاماسب (زاماسپ)، را بر جایش نشاندند و بند بر پای قباد زدند و او را به پسر سوفزای ـ زرمهر ـ سپردند تا هرچه خواهد با او بکند. قباد می گریزد و نزد خوشنواز ـ شاه هپتالیان ـ می رود و در ازای خیانت به کشور و بخشیدن بخشی از سرزمین به خوشنواز، سی هزار سپاهی از او می گیرد و به تیسفون برمی گردد. پیران و بزرگان از ترس تسلیم می شوند و قباد، چنین، شاهی را بازپس می گیرد.
             قیام مردم و سپاهیان بر ضد قباد، خیانت او به کشور، بازپس گیری حکومت با تکیه بر نیروی بیگانه (هپتالیان) ... همه و همه، قباد را در موضع ضعف حکومتی قرار داده بود و این اوضاع نابسامان و آشفته و بی اعتبار و متزلزل، گرایش او به مزدک و پذیرش آیین مزدکی ـ یا چشم پوشی بر گسترش آیین مزدک ـ را ، تا اندازه ای، توجیه می کند؛ یعنی قباد با این کار، محدود کردن قدرت کاستهای حکومتی ـ اشراف و موبدان زمین دار و... ـ را پی می گیرد و ناگزیر می اندیشد که سپس به آسانی بر مردم کوچه و بازار و کشاورزان ـ فرودستانی که به آیین مزدک گرویده بودند ـ چیره خواهد شد...
             البته، همان گونه که پیش تر در بارۀ بلاش گفته شد، این احتمال را نیز نباید نادیده گرفت که قباد به راستی و با باور و ایمان به مزدک گرویده و آیین او را گرامی می داشت؛ زیرا کودتای انوشیروان ـ که در دنباله خواهید خواند ـ ابتکار عمل را از دست قباد و ولیعهدی را از کاووس ـ پسر بزرگ تر قباد که او نیز مزدکی بود ـ ربود. قباد، به گواهی فردوسی، از مالیات کشاورزان کاست و می خواست باز بکاهد تا "کهتر چو مهتر کند"! یعنی می کوشید تا جامعه ای به دور از طبقات به وجود آورد! و این یعنی کاشتن نهال مزدک؛ بخوانید از زبان فردوسی عزیز:
        "سه یک بود یا چار یک بهر شاه
        قباد آمد و ده یک آورد راه
        ز ده یک برآن بُد که کمتر کند
        بکوشد که کهتر چو مهتر کند
        زمانه ندادش بر آن بر درنگ
        به دریا بس ایمن مشو از نهنگ..." (شاهنامه جلد 2: 1189)
         
        توطئۀ انوشیروان و اشراف و زمین ­داران بزرگ:
            پسر بزرگ قباد ـ کاووس = کیوس ـ که ولیعهد به شمار می رفت و فرمانروای تبرستان بود، به مزدک گرویده بود و امید داشت که پس از شاه شدن، فرش اندیشه های والای مزدک را بگسترد. پس مزدکیان پشتیبان او بودند. انوشیروان (خسرو کواتان) مزدکی نشده بود. مزدک نزد قباد گله می کند که انوشیروان بر آیین نیست و باید از او نوشته ای گرفت که بر آیین ما اقرار کند. انوشیروان پنج ماه فرصت خواست و گفت که در ماه ششم نظرش را اعلام خواهد کرد...
             او که می دانست پس از قباد، برادرش کاووس شاه خواهد شد نه او، کینۀ مزدک و مزدکیان را پرورید و دست به کار شد تا اوضاع را به سود خود تغییر دهد. او توطئه ای چید: او با هماهنگی شومی با سپاهیان و زمین داران بزرگ و موبدان زرتشتی و کشیشان مسیحی ـ که زمینه ­چینی آن شش ماه به درازا کشید ـ هنگامه ای برپا کردند و در پی یک تبانی آشنای کودتا مانند، مزدک و صد هزار مزدکی را، با کینه توزی نامردانه و ددمنشانه کشتند!... (روایت خواجه نظام الملک دوازده هزار مزدکی است و از تفصیل بیش تری نسبت به دیگر منابع برخوردار است.) ارمغان این کشتار شگفت و نامردانه، برای انوشیروان (پیشاپیش؟) ولیعهدی او، و کنار زدن کاووس بود.
             این یکی از کارهایی است که انوشیروان برای آن "دادگر = عادل" نامیده شده است! زیرا با این عمل وحشیانه و کشتار مردم زحمتکش، امنیت و آرامش را برای زمینداران بزرگ از سویی، و زمینۀ تحمیق بیش ­تر مردم را از سوی دیگر به ارمغان آورد؛ پس این زمینداران بزرگ و مفتخواران و نیز قلم فروشان کاملاً حق دارند که او را "دادگر= عادل" بخوانند و مزدکیان را بددین و بی دین و کافر و قطاع الطریق و اوباش و سگ و مانند اینها! زیرا مزدکیان مساوات طلب نظم و سلطۀ هزاره ها ستم را برهم زدند!
             بی چیزان را چه به این غلطها! که (مزدک و مزدکیان) بگویند:
        "همی گفت [مزدک] هر کو توانگر بوَد
        تهی دست با او برابر بود
        نباید که باشد کسی برفزود
        توانگر بود تار و درویش پود
        جهان راست باید که باشد به چیز
        فزونی توانگر چرا جست نیز..." (شاهنامه جلد 2: 1183)
             به گفتۀ فردوسی ـ با مرگ مزدک و مزدکیان و سرکوب آیین مزدکی ـ:
        "بزرگان شدند ایمن از خواسته
        زن و زاده و باغ آراسته"! (شاهنامه جلد 2: 1185)
             و چنین، راهی که به کاخ ستم شاهی انوشیروان ختم می شد، کوبیده شد.
             انوشیروان پس از کشتار مزدکیان، روی به پدرش (قباد) کرده می گوید:
        "دیدی رای فرزانگان [را]. اکنون مصلحت تو در آن است که یک چندی در خانه بنشینی تا لشکر و مردم بیارامند که این فساد از سست رایی تو است." ... "و نوشیروان پدر را بند برنهاد و بزرگان را بخواند و به حجّت به پادشاهی بنشست..." (سیرالملوک 277-278)
             نشانۀ خامی ست اگر باور کنیم که منظور انوشیروان از "ستم دیدگان" در بیت زیر، کشاورزان و بی چیزان و زحمتکشان بوده است!
        "بدان گه شود شاد و روشن دلم
        که رنج ستم دیدگان بگسلم" (شاهنامه جلد 2: 1195)
           بی گمان منظور او، اشراف و زمین داران و موبدان بود؛ زیرا کسی که صد هزار تن (به روایتی دوازده هزار تن) از کشاورزان و بی چیزان و زحمتکشان را می کشد، چگونه می خواهد و می تواند رنج ستم دیدگان واقعی را بگسلد؟!
             کشتار کینه توزانۀ مزدکیان و سرکوب خونین جنبش مزدکی به سرکردگی انوشیروان نه تنها نتوانست اندیشۀ مزدکی را بمیراند، بلکه ریشه دوانی این اندیشه در همان دورۀ ساسانیان و پس از آن، در دورۀ چیرگی اعراب نیز، به گونه ها و در ابعاد مختلف نمایان شده است. برخی بر این باورند که نام خرمدینی به خرمک دخت پاتک ـ همسر مزدک ـ منسوب است که توانست با گروهی از مزدکیان، از تیسفون بگریزد و اندیشۀ مزدکی را در ری بگستراند؛ هرچند که این باور با بزرگ نمایی های افسانه مانند همراه است. شورش ابرزی (ابروی؟) ـ فرزند خاقان ترک ـ و پیروانش، در 583 میلادی و دوام سه سالۀ آن جنبش، نشانه های روشنی از اندیشه های مزدکی دارد. قیام خورزاد، برادر شاه خوارزم، در سدۀ هشتم میلادی نیز با اندیشه های مزدکی شکل گرفت ...
        "اول کسی که در جهان این مذهب معطّله آورد مردی بود که اندر زمین عجم بیرون آمد و او را موبد موبدان گفتندی نام او مزدک بن بامدادان ..." (سیرالملوک، فصل چهل و چهارم 256 به بعد)
                  خواجه نظام الملک، بر اساس گفتۀ بالا، همۀ جنبش های پس از مزدک را مزدکی، یا تأثیر پذیرفته از اندیشه های او می داند. این وزیر کبیر دربار سلجوقیان پُر بیراه هم نمی گوید زیرا اندیشۀ مزدک در درازای تاریخ این سرزمین، رسوخ و گسترش شگرفی داشته و بارها درفش فکری بی چیزترین مردم بر ضد اشراف و خلافت عرب شده است.
             شهرستانی نیز در "تاریخ ملل و نحل"، همچون خواجه نظام الملک بر این باور است. او سیاهۀ بالابلندی از گروه های مزدکی ارائه می دهد... بر اساس نوشته های این دو کتاب، باید گروه های زیر را مزدکی، یا دست کم دارای گرایش روشن مزدکی دانست: کودکیان یا کودک شاهیان در خوزستان و فارس و کردستان (شهر زور)، پیروان ابومسلم خراسانی، سپید جامگان یا مبیّضه ـ پیروان مقنع ـ، ماهانیان، پیروان به آفرید پسر ماه فروردین، خرمیّه یا پیروان بابک خرّمدین در آذربایجان و اصفهان و...، سندبادیه در ماوراءالنهر و غیره.
        "جنبش مزدکی از این جهت که برای نخستین بار شعار مساوات طلبی و خواست اصلاحات عمقی در سیستم تملک اموال را به پرچم یک شورش وسیع اجتماعی در یک امپراتوری پهناور مبدل ساخت، مقام کاملاً ویژه و ممتازی در تاریخ بشری دارد. مزدک بامدادان که روایات موثقی چهره ی او را به مثابۀ مردی هوشیار و سخنور و نکته دان و مهربان و انساندوست بیزار از ستم و آزار وصف می کنند، مردی که موفق شد با شراره ی سخنان عادلانه ی خود جامعه ای را به شور درآورد و حتی زورمندان جامعه را تحت سیطره و نفوذ بکشد، بدون تردید یکی از چهره های فروغناک تاریخ است ..." (مزدک بامدادان)
             یکی دیگر از تجلیات این اندیشه، در همان دورۀ ساسانی و در زمان خود انوشیروان، جنبش مزدکیان در دیلم (گیلان) است که در دنباله می خوانید.
         
        انوشیروان در گیلان و مازندران:
             گروهی از مزدکیانی که توانسته بودند از تیغ "دادگستری!" انوشیروان بگریزند، به تبرستان پناه بردند که کاووس فرمانروای آنجا بود. کاووسِ مزدکی سپس آنان را به دیلم فرستاد. این مزدکیان مساوات طلب، در کوهستانهای امن دیلم، آزادانه به نشر اندیشه های خود پرداختند و رهپای آن ماندند که قباد بمیرد و کاووس شاه شود. ولی این رهپایی بیهوده بود؛ زیرا اشراف و زمینداران و موبدان زرتشتی، خسرو انوشیروان را به پاس کشتار و سرکوب مزدکیان بر تخت شاهی نشاندند ولی بسیاری از سرزمینها را شورش و نافرمانی فرا گرفت و انوشیروان برای تثبت شاهی خود، چاره ای نداشت که از سویی دستور سرکوب و قلع و قمع مزدکیان را برای فرمانداران همۀ سرزمینهای تحت سلطه صادر کند و از سوی دیگر، خود̊ لشکرکشی را بیاغازد و بکشد... و چنین، باز در هر سامان کشتار دادجویان و مساوات طلبان بیداد می کند!
            نافرمانی کاووس، جز مرگ او بهره ای برای او نداشت:
        (انوشیروان)
        "ازین گونه لشکر به گرگان کشید
        همی تاج و تخت بزرگان کشید...
        ز گرگان به ساریُّ آمل شدند
        به هنگام آواز بلبل شدند..." (شاهنامه جلد 2 : 1196)
             اما دیلم، زیر فرمان انوشیروان نبود و مزدکیان، که در آن چند سال در کوهستان دیلم بیکار ننشسته بودند، در آنجا ارجمند بودند ... :
        "به راه اندر آگاهی آمد به شاه
        که گشت از بلوجی جهانی سیاه
        ز بس کشتن و غارت و تاختن
        زمین را به آب اندر انداختن
        ز گیلان تباهی فزونست ازین
        ز نفرین پراگنده شد آفرین." (شاهنامه جلد 2: 1198)
             خسرو انوشیروانِ "دادگر!" به ناچار، خود به "بلوج" یورش بُرد؛ کشتار بی رحمانه اش را از زبان فردوسی بشنوید:
        "ازیشان فراوان و اندک نماند
        زن و مرد جنگی و کودک نماند
        سراسر به شمشیر بگذاشتند
        ستم کردن و رنج برداشتند (!!)
        ببد ایمن از رنج شاه جهان
        بلوجی نماند آشکار و نهان." (شاهنامه جلد 2: 1199)
             [این یعنی: نسل کشی! و صد البته "دادگرانه"! زیر "رنج را برداشتند"؛ از چه کس؟ از "شاهِ جهان"! این نمونۀ دیگری است از بیداد، که "داد" نام می گیرد! هرگاه که "شاه جهان" در رنج و خطر است، "ایران و دین" در خطر است...]
             و از آن جایگاه به دیلم لشکر کشید تا کار مزدکیان را یکسره کند! باز هم بخوانیم از کلک فردوسی:
        "و زان جایگه سوی گیلان کشید
        چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید
        ز دریا سپه بود تا تیغ کوه
        هوا پر درفش و زمین پر گروه
        پراگنده بر گرد گیلان سپاه
        بشد روشنایی ز خورشید و ماه
        چنین گفت کایدر ز ریز و درشت
        نباید که ماند یکی میش و گرگ
        چنان شد ز کشته همه کوه و دشت
        که خون در همه روی کشور بگشت
        ز بس کشتن و غارت و سوختن
        خروش آمد و نالۀ مرد و زن
        ز کشته به هر سو یکی توده بود
        گیاها به مغز سر آلوده بود..." (شاهنامه جلد 2: 1199)
             و سرانجام دویست تن از سران دیلم و گیل را "به نوا" می گیرد و با خود می برد تا مبادا دوباره "راه بد" پیش گیرند:
        "نوا خواست از گیل و دیلم دو صد
        کزان پس نگیرد یکی راه بد." (شاهنامه جلد 2 : 1199)
             این هم نمونه ای دیگر از "دادگستری" انوشیروان! افزون بر اینها هم می توان از نوشته های تاریخی و شاهنامۀ فردوسی بیرون کشید.
         
        نتیجه و یک نکته:
             آشکار است که با بررسی کرده های خسرو انوشیروان، هر انسانی به این نتیجه خواهد رسید که او ستمگر بوده است نه "دادگر = عادل"؛ ولی به یک نکته باید توجه کرد و آن این است که "داد" dâd= دات dât= داتَ dâta، در زبانهای ایرانی به معنی قانون و قانون شاهانه بوده و سپس از آن "عدل" اراده شده است  و چون خسرو انوشیروان تعلقی خشک و متعصبانه به حفظ قوانین ستمگرانۀ پادشاهی و مقررات کاست مانند جامعۀ ساسانی داشت ـ که بی گمان سبب شد هزاران هزار استعداد درخشان شکوفا نشود ـ او را چنین خوانده بودند؛ نه اینکه "عادل" بود!!
        "فارسی باستان dâta: قانون [دستور] اوستا dâta، فارسی نو dâd(وجه وصفی خنثی از dâ(ساختن، آفريدن، گذاشتن)." (فارسی باستان، رولاند 611)؛ "پارسی باستان : داتم dâtam: داد، قانون شاهانه." (← داریوش و ایرانیان، والتر هینتس 344. نیز ← حاشیۀ دکتر معین بر برهان). پهلوی dât: قانون.
             زمان آن فرا رسیده است که نوشته های تاریخی را با نگاهی باریک بینانه و انتقادی بخوانیم و آن نوشته ها را با نوشته های همانند بسنجیم تا شاید حقایقی بر ما آشکار شود؛ زیرا تاریخ مکتوب ما پر از دروغ و فریب است. ستمگران و تاریک اندیشان، تا آنجا که توانسته اند، گوهرهای گرانبها را در میان خروارها خرمهره پنهان کرده اند و بسا خردمندان ارجمند را، خُرد و بی ارج نمایانده اند و کرکسان بسیار را بر مسند شاهینان نشانده اند! امید داریم که پژوهندگان زبردست و باریک نگر ما بتوانند آن گوهرهای گرانبها را بیرون بکشند و در پیش چشمان ما بدارند تا از درخشش آنها بهره مند شویم.
        پایان.

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۲۵۸ در تاریخ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۴۵ شاعر این مطلب را خوانده اند

        میثم دانایی

        ،

        امیر منصور جلالی

        ،

        صدف عظیمی

        ،

        طاها محبی (حزین)

        ،

        ابراهیم فیروز

        ،

        سیدخلیل جبارفلاحی

        ،

        رضا نظری

        ،

        فرمیسک

        ،

        ئاریو

        ،

        بیژن آریایی(آریا)

        ،

        بهروز عسکرزاده

        ،

        منوچهر مجاهدنیا

        ،

        مهدي ازوج (هومن )

        ،

        حوریه دردانی حقیقی

        ،

        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        ،

        فاطمه رضایی برما(آینه عدم)

        ،

        فرانک برادران تخلص فاخته

        ،

        جواد کاظمی نیک

        ،

        فیروزه سمیعی

        ،

        م فریاد(محمدرضا زارع)

        ،

        محمد اکرمی (خسرو)

        ،

        جواد مهدی پور

        ،

        محمد رضا خوشرو (مریخ)

        ،

        رحیم فخوری

        ،

        نرگس زند (آرامش)

        ،

        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق

        ،

        اصغر ناظمی

        ،

        محمد حسین اخباری

        ،

        علی نظری سرمازه

        ،

        مهدي حسنلو

        ،

        مریم کاسیانی

        ،

        عارف افشاری (جاوید الف)

        ،

        شاهزاده خانوم

        ،

        مهدی عبدلی حسین آبادی

        ،

        مجید بهلول (میثم)

        ،

        ابراهیم کریمی (ایبو)

        ،

        مهدی محمدی

        ،

        محمدرضا صدقی

        ،

        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        آذر مهتدی

        ،

        بابک ایرانی

        ،

        مرتضی میرزادوست

        ،

        سیاوش آزاد

        ،

        محمد گلی ایوری

        نقدها و نظرات
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۲:۱۶
        آیا انوشیروان دادگر بود؟
        درود و آفرین بر شما مرد آزاد اندیش_آقای عسکرزاده عزیز_🌹
        مقاله‌ی متین و منطقی و تفکربرانگیزی بود. کشف حقیقت از میان اکاذیب و اشتباهات تاریخی کاری بس دشوار است، و لازمه‌ی چنین کشفی، حقجویی و آزاداندیشی و خردورزی مبتنی بر دانش و آگاهی و تجربه است، و صد البته دوری از تعصب و جزم اندیشی... و مقاله‌ی آگاهی‌بخش شما دقیقاً از این ویژگی‌ها برخودار بود.
        سپاس که می‌اندیشید و ما را به اندیشیدن وا‌می‌دارید🌹

        در این آمدن ها... رفتن ها،
        در اين دستهاي خوني پنهان در آستينهاي بلند،
        در اين جامهاي تهي
        كه نعره هاي اساطيري را
        به آغوش فرداهاي خورشيدناپذير مي رانند،
        در اين فريادهاي زانو زده در پيشگاه سكوت،
        در سخن راندن تاريخ-اين كذّاب حاكم دوست-...
        ناگفته هايي هست
        كه گوش را كر مي كند گاهي
        و انسان
        در عرفات تنهايي
        ميان سكوت و هبوط
        سرگردان است
        با دستهاي بسته اي
        كه بوي سيب مي دهد همه عمر...

        (م. فریاد)

        تندرست و شاد باشید🌹
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۲:۲۱
        ببخشید اشتباهی تیک نقد خورد!
        ارسال پاسخ
        نرگس زند (آرامش)
        نرگس زند (آرامش)
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۷:۵۸
        درود بر استاد فریاد ارجمند خندانک
        پنجره ی سبز شما سبب خیر شد تا ما بتونیم مقاله استاد رو مطالعه کنیم ..سپاس از شما خندانک
        ارسال پاسخ
        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۸:۴۲
        درود بر شما استاد فریاد بزرگوار 🌺💐🌺
        بسیار عالی خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۰۹:۱۷
        انسان
        در عرفات تنهايي
        ميان سكوت و هبوط
        سرگردان است
        با دستهاي بسته اي
        كه بوي سيب مي دهد همه عمر...
        بلی ، راز این سرگردانی و آشفتگی آدمیان چیست ؟.
        می گوییم ، باواکاوی ذهن در خویشتن ، هرکسی می تواند به اسرار ورازهایی دست بیابد که یافتن آنها شرط آرامش همیشگی انسان است . راز و سرّی که هنوز قابل انتقال به دیگران شاید نیستند .... خندانک
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۳۲
        درود بر شما شاعر و ادیب جناب فریاد ارجمند

        سپاس که قلمتان را در همراهی این نوشتۀ ناقص و کهنه خرامانیدید؛ هرچند که هنوز یکسره تازه می‌نماید این کهنه.

        از گندِ باورهای دروغ‌اندود پُر شده است
        این جای پُردود
        و بوی روزافزون ترشیدگی
        از اندیشه‌های کپک‌زده
        خفقان‌آور است...

        امیدوارم جان و تن و کلکتان از هر گزند دور بماند و همچنان سوافشان بمانید برای ما دچاران به تاریکی.
        با مهر و احترام
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۰۸
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فرانک برادران(فاخته)
        جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۲۶
        سلام وسپاس کاش وقت وفرصتی بیشتر میداشنیم تا بخوانیم این همه مطالب وشعر را زنده باشید
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۳۶
        درود خانم برادران گرامی
        و سپاس از حضور ارجمندتان.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۰۸
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۲:۲۲
        آیا انوشیروان دادگر بود؟
        درود و آفرین بر شما مرد آزاد اندیش_آقای عسکرزاده عزیز_🌹
        مقاله‌ی متین و منطقی و تفکربرانگیزی بود. کشف حقیقت از میان اکاذیب و اشتباهات تاریخی کاری بس دشوار است، و لازمه‌ی چنین کشفی، حقجویی و آزاداندیشی و خردورزی مبتنی بر دانش و آگاهی و تجربه است، و صد البته دوری از تعصب و جزم اندیشی... و مقاله‌ی آگاهی‌بخش شما دقیقاً از این ویژگی‌ها برخودار بود.
        سپاس که می‌اندیشید و ما را به اندیشیدن وا‌می‌دارید🌹

        در این آمدن ها... رفتن ها،
        در اين دستهاي خوني پنهان در آستينهاي بلند،
        در اين جامهاي تهي
        كه نعره هاي اساطيري را
        به آغوش فرداهاي خورشيدناپذير مي رانند،
        در اين فريادهاي زانو زده در پيشگاه سكوت،
        در سخن راندن تاريخ-اين كذّاب حاكم دوست-...
        ناگفته هايي هست
        كه گوش را كر مي كند گاهي
        و انسان
        در عرفات تنهايي
        ميان سكوت و هبوط
        سرگردان است
        با دستهاي بسته اي
        كه بوي سيب مي دهد همه عمر...

        (م. فریاد)

        تندرست و شاد باشید🌹
        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۱۱:۳۱
        سلامی گرم
        بردوست بزرگوارم جناب زارع عزیز
        بااجازه ، من تغییری درسطر فوق می آورم .
        در اين جامهاي تهي
        كه نعره هاي اساطيري را
        به آغوش فرداهاي بی خورشيد مي رانند،
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۳۸
        درود و عرض ادب جناب ناظمی عزیز

        کلامتان همیشه بوی جان می‌دهد؛ جانی سوایِ تن.
        سپاس که هستید و مهر می‌ورزید.
        خندانک
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۰۸
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد اکرمی (خسرو)
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۶:۵۱
        درود استاد عسکرزاده عزیز
        توضیحاتتون بسیار مفصل و قانع کننده بود ولی دو نکته وجود داره
        یکی اینکه اطلاعات ما از باور ها و اعتقادات واقعی مزدک به شدت ناچیز هست و حتی نمیشه مطمئن بود اطلاعاتی که دادیدبرگرفته از باور های مزدکی بوده یا نه چون همونجور که گفتید تنها اطلاعاتی که درباره مزدک وجود داره از متون مخالف اون بوده و تماما بدگویی بوده و کشف این همه واقعیات خوبی که امروزه به مزدک نسبت میدهند فقط گمانه زنی هست .
        دوم اینکه انوشیروان همونجور که گفتید با مزدکیان به شدن مخالف بود و مزدکیان زیادی رو قتل عام کرد ولی دلیل گرفتن لقب دادگر توسط مردم دلیل دیگری داره
        همونجور که گفتید قباد پدر انوشیروان توسط توطئه طبقه اشراف و دیهقانان (طبقه زمینداران) بر کنار شد پس انوشیروان با سیاستخاصی شروع به کم کردن قدرت این دسته میکنه که به طور طبیعی تاثیر مثبتی بر مردم عادی میذاره و عموم مردم در دوره انوشیروان زندگی راحت تری داشته اند نسبت به پیشینیان و همچنین پس از آن چون بعد از انوشیروان شاهان بعدی سعی می کنند باز هم از قدرت اشراف بکاهند ولی چون سیاست انوشیروان رو نداشتند با کودتا و قیام روبرو می شدند و از بین می رفتند. پس کلمه دادگر از عموم مردم به انوشیروان اطلاق شده و ربطی به جریان مزدکیان که اغلیت بودند نداره
        .
        در مورد نظامی باید گفت که نظامی برعکس چیزی که از شعر هاش به نظر میرسه که آدم به شدت روشن فکری که حقوق زنان و مردان رو ارج مینهد و خشک مذههب هم نباشه ، نیست . برعکس طبق چیز هایی شواهدی ظاهرا خیلی خیلی خشک مذهب بوده . پس مخالفتش با آیین های دیگه زیاد هست و از طرفی تاریخی که نظامی تهیه کرده از بی ارزش ترین تاریخ ها هست . یکبار دیگه هم به داستان رودکی و شعر بوی جوی مولیان و شاهر نصر سامانی اشاره کردم که هیچ ربطی به واقعیت نداره .
        اما در مورد فردوسی همین یک جمله بس که از نسل دیهقانان ساسانی بوده و بدگویی از انوشیروان هم کاملا طبیعی است
        البته مطالبی که گفتید کاملا صحیح هست فقط من از دیدگاه دیگه ای نوشتم
        بری بررسی تاریخ حتما باید خارج از گود نشست و قضاوت کرد
        نتیجه: اینکه مزدک خوب یا بد بود مشخص نیست ولی مسلما در حق اون و پیروانش ظلم شد و مورد قتل و غارت قرار گرفتند
        انوشیروان از دیدگاه مزدکیان و اشراف و دیهقانان ظالم بود و نسبت به عموم مردم ایران (احتمالا ناخواسته) و عرب ها فردی دادگر بود (ظاهرا انوشیروان از مردم جزیره عربستان _ جهت کم کردن قدرت روم در منطقه_ حمایت می کرده)
        امیدوارم جسارت بنده رو ببخشید
        منبع بیشتر مطالبی که گفتم کتاب ایران در زمان ساسانیان نوشته پروفسور کریستن سن
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۰۱
        درود جناب اکرمی گرامی
        سپاس از حضور ارجمند و اظهار نظر صریح شما.
        البتۀ متوجّه نشدم «نظامی» در این میانه چه تقصیری دارد و چه ربطی به موضوع.
        اوّل: در نوشته تأکید شده که منابع و مطالب ضد و نقیض دربارۀ جنبش مزدکی و انوشیروان بسیار است و نمی‌توان بدون بررسی دقیق و مقایسۀ متون، چیزی را تأیید کرد و یا مردود دانست. این، یعنی همین نوشته هم که از میان منابع گوناگون سردرآورده است، قطعیت ندارد بلکه برداشت و نظر نویسنده است.
        امّا دربارۀ آنچه که شما نوشته‌اید:
        «... انوشیروان با مزدکیان به شدّت مخالف بود و مزدکیان زیادی رو قتل عام کرد ولی دلیل گرفتن لقب دادگر توسط مردم دلیل دیگری داره»؛
        یا: «... پس کلمۀ دادگر از عموم مردم به انوشیروان اطلاق شده و ربطی به جریان مزدکیان که اقلیت بودند نداره»!
        دقّت نکرده‌اید که اصل ماجرا همین است که لقب «دادگر» را «مردم» واقعی به انوشیروان نداده‌اند. خطای محض است چنانچه منظور از «مردم» یا «ستمدیدگان» در چنان نوشته‌ها را مردم واقعی، یعنی توده‌های مردم فرض کنیم بلکه منظور همان «بزرگان»، یعنی اشراف و زمینداران و موبدان است.
        وقتی که هم دوستداران و هم دشمنان مزدک نوشته‌اند که عموم مردم (یا بی‌چیزان و پابرهنه‌ها) به مزدک یا جنبش مزدکیان گراییدند، پس چرا باید همین مردم، سرکوبگرِ مزدک و جنبش مزدکی، یعنی سرکوبگرِ خودش را عادل بنامد؟ این ممکن نیست؛ چون بی‌پایۀ و غیرمنطقی، بلکه مضحک است.
        قباد در راستای تحقّق آرمان مزدک، مالیات مردم را از یک‌سوم یا یک‌چهارم به یک‌دهم کاهش داد (فردوسی). طبیعی است که مردم دل با قباد و مزدک داشته باشند. با کودتای انوشیروان، وضع به روال پیش از آن برگشت؛ یعنی به نفع زمینداران و روحانیان (دارندۀ بهترین زمینها) شد. نتیجه این است: وقتی به نفع زمینداران شد پس به ضررِ مردم واقعی از جمله دهقانان شد، چون منافع این دو طبقه متضاد بود و هست و خواهد بود.
        با این حال، مردم واقعی (یعنی دهقانان و پیشه‌وران و مانند اینان در جامعۀ آن روز) بر چه اساسی باید پدیدآورندۀ این وضع را دادگر بخوانند درحالی‌که ناچار شدند سه برابر مالیات بدهند؟ می‌بینید که با یک حساب سرانگشتی + دو دو تا = چهارتا هم می‌توان فهمید که در چنان نوشته‌ها از نام «مردم» سوءاستفاده شده است؛ چنانکه هنوز هم می‌شود! ستمگران (از هر نوع و با هر نام) وقتی قدرت خود را در خطر ببینند، هیچگاه نمی‌گویند که خودشان در خطرند بلکه مثلاً می‌گویند مملکت در خطر است، دین در خطر است، مردم در خطرند و مانند اینها؛ که منظورشان از مملکت و دین (هر دینی) و مردم، خودشان است! نه واقعاً مردم. ستمگران هویّت واژه‌ها را می‌دزدند یا به بیان دیگر واژه‌ها را تهی و بی‌مغز می‌کنند و یا آنها را مصادره می‌کنند! دو نمونۀ تازه را مثال می‌زنم و خودتان این را تعمیم بدهید:
        الان حیات سیاسی آقای نتانیاهو و گروهش که حاکمان فعلی اسرائیلند، به علل داخلی در خطر است و اینان بقای خود را در جنگ و کشتار و گسترش آن می‌بینند امّا هرگز نمی‌گویند که مثلاً ’من در خطرم یا ما در خطریم‘ و یا ’حزب من در خطر است‘ بلکه می‌گویند کشور اسرائیل یا قوم یهود در خطر است و یا مردم اسرائیل.
        نمونۀ دوم: همین چند روز پیش ظاهراً داعش در کرمان بمب منفجر کرده و مسئولیت آن را هم پذیرفته است امّا نپذیرفته است که این جنایت است بلکه به شیعیان لقب «کافر» داده است یعنی می‌خواهد بگوید که ما کافران را کشتیم نه مردم را؛ تا کردۀ غیرانسانی خود را توجیه کند. یکی نیست به این قاتلان بگوید که کافران هم حق حیات دارند، تو مگر برتر از خدایی؟ (به گفتۀ زنده‌یاد پدرم: اسلام را کرده‌اند «رزین چاروغ»! هرکس خود را به آن منسوب می‌کند: شاه یا ارباب می‌گوید مسلمانم رعیّت هم؛ کارخانه‌دار می‌گوید مسلمانم کارگر هم؛ قاتل می‌گوید فقط من مسلمانم مقتول هم خود را مسلمان می‌دانست؛ و الی انتها. [re(a)zin-châruγ = چارُغِ رِزینی. نوعی پاافزار از لاستیکِ نازک، مانند تویی یا تیوپ دوچرخه و موتورسیکلت بود که کش می‌آمد چنانکه اگر در حالت عادی مثلاً برای پای شمارۀ 40 مناسب بود، پای شمارۀ 44 و 45 هم در آن جا می‌شد.])
        حالا «تو خود حدیث مفصّل بخوان ازین مجمل».
        و باید بیشتر دقّت کرد.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۲
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک

        روح پدر مهربانتان شاد استاد مهربان خندانک
        محمد اکرمی (خسرو)
        محمد اکرمی (خسرو)
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۲۰:۵۶
        درود مجدد جناب عسکرزاده عزیز
        در صحبت های شما واقعیاتی هست غیر قابل انکار
        فقط من چند نکته کوچک رو تصحیح کنم
        ۱_دهقان ها طبقه اشراف درجه دو بوده اند یعنی همان زمین داران و با معنی دهقان امروز ما تفاوت داره، تفاوت که چه عرض کنم تضاد داره
        تا اونجا که من خوندم اشراف دل خوشی از انوشیروان نداشتند
        البته من این کتاب رو دو سه سال پیش خوندم و شاید خیلی چیز ها رو اشتباه و یا ناقص به خاطر بیارم
        ولی این کتاب رو پیشنهاد می کنم چون بیشتر از اینکه به تاریخ سیاسی بپردازه به تاریخ تمدن ساسانیان پرداخته و مفصل درباره انوشیروان طبق گفته های متفاوت بررسی کرده هم مخالفان و هم موافقان و همچنین مزدک رو هم به طور نسبتا جامعی مورد بررسی قرار داده
        واقعا ممنون از شما که همچنین گفت و گو هایی رو ایجاد می کنید و مباحث رو از جهات متفاوت بررسی می کنید
        البته امیدوارم نظرات بنده رو نقل بر گستاخی نگذارید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        جواد مهدی پور
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۸:۰۲
        درود بر شما جناب استاد عسکر زاده گرامی

        بهره مند شدم از مطالب ارزشمندتان

        زنده باشی به مهر

        خندانک خندانک خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۳۹
        درود جناب مهدی‌پور عزیز
        سپاس از حضور ارجمندتان.
        باشید و بیافرینید.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        نرگس زند (آرامش)
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۸:۰۵
        درود وعرض ارادت خدمت استاد عسکر زاده بزرگوار خندانک

        مطالب اگاه کننده ای بود ..
        راستی برام جالبه بدونم چند سال بعد حکومت اسلامی ایران رو عادل می نامند ؟؟؟
        تاریخ پیچیده وعجیب است ..
        ومردم نادان وجاهل زیاد 😔😔😔
        همیشه سلامت وسعادتمند باشید خندانک
        در پناه حق خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۴۱
        درود بر شما خانم زند گرامی
        سپاس از حضور نازنینتان.
        کسی چه می‌داند...

        باشید و بتابید.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بابک ایرانی
        بابک ایرانی
        چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲ ۲۱:۱۳
        سلام

        بانوی گرامی سرکار خانم زند ، نظر شخصی حضرتعالی در خصوص موضوع عدالت در جمهوری اسلامی جای بحث دارد و میتوان در له یا علیه آن گفتگو کرد.
        آنچه پذیرفتنی نیست انتساب صفت جاهل و نادان به افرادی است که تفکری مشابه شما ندارند.
        صدور چنین احکام توهین آمیز بدون اینکه فرصت دفاع به محکومان داده شده باشد خود از مصادیق بارز بیعدالتی است.

        موفق باشید.
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۱۰:۰۸
        درود وعرض ادب خدمت استاد گرامی ام جناب آقای عسکر زاده
        بامطالب قابل تعمقی که نگاشته اید ، اما
        انسان موجود خودمحوری ست که فعل او جز افسانه پردازی و خیال بافی نیست واین از ترفندهای ذهن شرطی شده اوست که همگان را در اسارت خود دارد . قدرت طلبی و زیاده خواهی و شهوت پرستی عارضه هایی هستند که ناخودآگاه مارا درچنبره ی خود گرفتار می کنند (وباز تاکید می شود که این از ترفندهای ذهن در هرکسی ست که فرد را کورکورانه مطیع خود دارد ) وبااین بلیه های هستی سوز هیچگاه ، عدالت همسو و همگام نمی شود . مگر کسانی که به خودآگاهی رسیده باشند و کسی که به خودآگاهی نایل شده باشد ، دیگر فریب قدرت و ثروت و شهوت ودیگر بازیهای فریب را نمی خورد که بخواهد جذب آنها شود ، ولی هنوز در جوامع بشری اینگونه افراد نیز اندک اند .بی عدالتی نفس قدرت طلبی و ثروت اندوزی ست ، باید خودآگاهانه از این بلای خانمان سوز نجات بیابیم .....
        باعرض پوزش ، چون چشم هایم توانایی بیشتر نگاشتن را ندارند به همین مطالب اندک بسنده می کنم. به امید نجات جمعی تمام جوامع انسانی که هنوز راه امید روشنی روبرو نیست.. خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۴۱
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        علی نظری سرمازه
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۱۱:۱۳
        درود بر استاد گرامی جناب عسکر زاده
        بسیار زیبا و آموزنده است
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        با این حساب تاریخ پر از تحریف است
        به قولی
        تاریخ ، تار ِ یخی است که به نفع حاکمان آب می شود تا با آن
        چند صباحی دم نوش آرام بخش میل کنند خندانک خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۴۳
        سلام جناب نظری گرامی
        سپاس از حضور ارجمندتان.
        طنزی عطارانه است کلامتان؛ سپاس.
        باشید و بر ما بتابید.
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۱۱:۱۵
        این اغراق ومبالغه ویافریب خود نیست؛
        ما یکایک اعمال ورفتارهای ذهن را می توانیم در صورت آرام بودن ذهن در خویشتن مشاهده کرده وببینیم ونفس همین نظاره و شهود مارا از اسارت تمام رفتارهای ذهن به شکل معجزه آسایی آزاد و رها می سازد وبه روشنی وقوف می یابیم که ناخودآگاه دراسارت چه جرثومه ودام هلاکتی در خود هستیم که هرگز مارا به حال خود رها نمی کند حال در هر موقعیت و مقام علمی نیز باشیم.ودلیل _خودمحوری _آدمیان جز _خودباختگی_ آنان به ذهن شرطی شده خود نیست ، که از آنان ابزارهایی مطیع وبی اختیار می سازد... خندانک
        بندی از شعر ی چاپ نشده از بنده که به دلیل طولانی بودن چند سطری از آن را می آورم :
        *) مثلث برهوت

        مادر محاصره ی مثلث برهوتیم
        خردو کلان و ، ریزودرشت
        (به ظن واحه ی ایمن
        وان کیمیای سعادت)
        چون طلسم جادوی خضرموت وادی یمن
        شرطی شده گان قلعه ی وحشت
        ترویج دهیم
        ظلمات را ، در کشاله ی هجرت
        در تاریکی بی طلوع شهر
        باید شکافت
        رمز رزم گله تا
        در هم شکست
        ارکان جادورا
        قوس قدرت و
        سُم ثروت و
        شکاف شهوت
        .......
        مشقی که هندسه ی معکوس است
        جبرتنک شده ی اجداد
        با جبروت ارعاب
        .......
        ادامه دارد
        اصغر ناظمی
        خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۴۳
        درودی دیگر جناب ناظمی عزیز
        و باز سپاس.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۰۸:۵۵
        سلام واحترام استاد عزیز

        سپاس از شما خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۴۴
        درود و عرض ادب جناب انصاری نازنین

        سپاس از حضور ارجمندتان.
        تندرست و شادکام باشید و بیافرینید.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۳۴
        خندانک
        شاهزاده خانوم
        شاهزاده خانوم
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۰۶
        درود
        و سپاس از حضور اجمندتان.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدی عبدلی حسین آبادی
        سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۵:۴۰
        درود بر شما خندانک
        زیبا سرودید خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۰۷
        درود
        و سپاس از حضور ارجمندتان جناب عبدلی گرامی
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا صدقی
        چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲ ۰۱:۳۴
        درود استاد عسکر زاده بزرگوار پست بسیار عالی بود 🌹
        آموزنده 🌹

        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        🌹╬♥¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸🌹╬♥╬ ¸¸.•*´•.🌹.•`*•.¸
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۰۷
        درود جناب صدقی گرامی
        و سپاس از حضور ارجمندتان.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ ۰۲:۰۷
        درودبرشما استاد عزیزم جناب عسکر زاده عزیز بسیار عالی بود 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵
        🩵💙💙💙
        💙💙💙
        🩵🩵
        💙
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۳۳
        درود جناب کاظمی گرامی
        و سپاس از حضور ارجمندتان با این دلها و گلهای رنگارنگ.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲ ۰۱:۳۶
        درود استاد عسکرزاده‌ی ارجمندخندانک

        سپاس از اشتراک آموزه‌های پربارتان در سایت ادبی شعر نابخندانک

        خندانک خندانک
        خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۳۵
        سلام و عرض ادب سروربانوی گرانقدر

        سپاس از حضور ارجمند، مهر کلام و نگاه آفتابی شما.
        باشید و بر ما بتابید.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲ ۲۰:۵۱
        درود استاد گرامی
        بسیار عالی
        به این مهم پرداختید که نتیجه آن پرده برداری از پلشتی هایی ست که بر مردم عام پوشانده است و چه خوب تاریخ را ورق زدید تاریخی که دروغ بر آن سایه افکنده.
        درود بیکران خندانک خندانک خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۳۶
        درود بر شما خانم مهتدی گرامی
        سپاس از حضور ارجمند و نگاه نازنینتان.
        باشید و بیافرینید.
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۰۹
        سلام
        چقد عالی بود و مندر واقع بیشتر از پیش به نوشته ای شما علاقه مند شدم
        اگر مطلب و یا مقاله های دیگری هم دارید ادرس بفرمایید تا مطالغه کنم .
        من هم دارم روی سیر اجتماعی و ایجاد تمدن و صنعت در شاهنامه تحقیق میکنم
        .
        مطالبتون برام خیلی ارزنده بود
        و در اطلاق نام دادگر به انوشیروان با شما کاملا موافقم
        بابک ایرانی
        چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲ ۱۰:۳۹
        سلام

        از جناب عسکرزاده بابت به اشتراک گذاشتن مطلب تشکر و قدردانی میکنم.
        قضاوت در مورد عملکرد شخصیت های تاریخی با توجه به روایت های مختلف و گاه متناقض از زندگی آنها و تردید جدی در صحت وقایع ثبت شده توسط مورخان بیشتر بر حدس و گمان و گرایش های سیاسی-مذهبی استوار است از اینرو اینگونه داوری ها بعنوان باور شخصی قابل احترام است ولی قابل استناد نیست.
        در خصوص باورهای مزدکیان ، شخصیت مزدک و دلایل دشمنی انوشیروان با آنها در میان مورخین اختلاف نظر وجود دارد و نمیتوان در مورد صحت یک روایت حکم قطعی صادر کرد.
        در نظر داشته باشیم در روزگار خودمان و علیرغم دسترسی به منابع مختلف جهت کسب اطلاعات گاهی شاهد قضاوت و تحلیل های ناصواب در برخورد با رویدادهای گوناگون هستیم و در تشخیص ظالم و مظلوم دچار اشتباه میشویم.
        این شرایط میطلبد رفتار شخصیت های تاریخی را با احتیاط بیشتر قضاوت نماییم.

        موفق باشید.
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1