روزی که همه شاعر می شوند
در ادوار پیشین مردم برای بیان مقاصد خود به زبانی که دیگران آن عاجز بودند و نمی توانستند آنگونه مطالبشان را بیان کنند افرادی با استفاده از این استعداد خدا دادی و یا طبیعت، با بیان خود دیگران را تحت تاثیر خود قرار می دادند. از دوران باستان تا امروز همواره افرادی که اینگونه بوده اند به انان شاعر می گفتند. شاعران مردم را وادار به قیام می کردند، وادار به صلح می کردند ، وادار به انسانیت می کردند، وادار به قتل و یا گاهی هم جنایت می کردند، منظور این است که در کل شاعران تاثیر ژرف و عمیقی بر محیط و انسانها داشتند تا جایی که شاعران را جادو گر می دانستند و آنان را به دار می آویختند...! قبل از اسلام در میان عرب شاعران بسیار ی بودند که با شعر خود میدانهای شهر ها را پر از مردم می کردند و هر وقت در میدان جار می زدند که شاعر ی آمده ... مردم همه صف می کشیدند تا بدانند شاعر چه می گوید و همان کار را انجام دهند....! در جنگها شاعران جلو دار بودند و با اشعار خود جنگ جویان را دلگرم می کردند. در عزا داریها مردم را می گریاندن و در شادمانی ها می خنداندن. القصه.....همه ی مردم زیر لوای تربیت شاعران بودند تا جایی که پیامبران را هم شاعر می دانستند این روند بعد از اسلام و تا امروز هم ادامه دارد . اما بعد از جنگ جهانی دوم شاعرانی ظهور کردند که شعر را از کنج دنج و دست نیافتنی عروض و قافیه بیرون راندن و با استفاده از آهنگ درونی و بیرونی واژه ها شعر سرودند و باز هم آنان دراین راه تا حدودی موفق بودند اما دیگر کم کم شعر از دایره ی تخصص بیرون رفت و از شاملو به بعد کم کم شعر سپید روی به عرصه جامعه آورد و تمام بند ها را آب داد ...! شعری که هر گونه حرفی در آن جای می گرفت و این در واقع کار دشواری بود چون هم باید شاعرانگی خود را حفظ می کرد و هم مانند مردم صحبت می کرد ...! حفظ شاعری در شعر نو و سپید دراین است که شاعر با آوردن کلماتی ذهن مخاطب را در گیر می کند بخصوص آوردن کلمات و تعابیری که کمتر شنیده شده باشند مانند طاقدیس مانند دست نرم باران مانند چراغانی رود و..... این واژه سازی های بدیع بود که شعر سپید را در چهار چوب شعر باقی می گذاشت. در شعر سپید ملاک نه قافیه است نه وزن و نه عروض تنها ملاک شعر سپید یک نوع آهنگ درونی کلمات است با بدیع سرایی و آوردن مفاهیمی که تا آن زمان نبوده اند و هر گاه شاعری سپید گوی این موارد را رعایت می کرد شعرش به عنوان شعر شناخته می شد. اما با گذشت یکی دو دهه از این روند متاسفانه شاعران نو پرداز آن بدیعه سرایی و بازی با کلمات را هم به حرفهای روزمره تغییر دادند که دیگر نه اثری از شعر دارد و نه بویی از تازگی :
من می روم
روز ها گرم هستند
تابستان رسیده است
و برای ماندن من زیر این نور
نایی نمانده است
من میروم تا خود را به دریا برسانم..!
این نمونه ی شعری از شاعری سپید گو است و من نمیدانم کجایش شعر است...؟!
همین متن اینگونه شعر می شود:
من میروم
دم کشیده اند روزها
تابستان بر سرم چادر گرمش را ....
و برای ماندن جز نوشیدن خاطره ی آب راهی نیست
به دریا می رسم و....
با این وجود می بینیم که تنها چیزی که امروزه سخنی را شعر می کند تصویر سازی است
تصاویری که در آدم شک و شوق و تعجب بر انگیزد
اما با کمال تاسف می بینیم که شاعران جوان امروز شعرشان بوی نان نپخته می دهد هنوز خمیری است که نمی دانند در کدام تنور آن را پخت کنند...؟! بیشتر شاعران که شعرشان را می خوانیم یا در گیر و دار شعار دادن هستند یا حرفهای عادی را به عنوان شعر تحویل بازار ادبیات می دهند..!
حتی امروزه انانی هم که کلاسیک می سرایند تنها توجه شان به ساختار شعر است و اصلا توجه به این نداردند که شعر باید مغز دار باشد وگرنه می توان با کمی مطالعه صنعت شعر را فرا گرفت و این لزومی به استعداد ندارد
اما شعر امروز باید تمامی تصویر باشد زیرا هم دایره ی لغات امروز وسیع تراست و هم دایره معنا
ما شاعران موفق زبادی در شعر نو و سپید داریم و دراینجا تاسف از این دارم که دوستان عزیزم چرا با هم تعارف دارند چرا اگر کسی در بالای جدول نظرات بود دیگر او را استاد می دانند ...! و یا افرادی هستند که چون مسن هستند دیگر آنان را استاد می نامیم ...!
البته این فرهنگ در بین ما هست ..! من فردی را می شناسم که در زمانی که جوان بود به قول معروف تره هم براش خرد نمی کردند اما حالا که ریش سپید محله شده همه جا او را در صدر می نشانند و گوش به حرفهایش می دهند ...! و جالب اینکه او اکنون هم مانند بچه ها حرف میزند و دو جمله را درست نمی تواند بیان کند...!
اما چکار میشه کرد...؟
اینجا میدان شهر شعر است ما اگر به خاطر ادای احترام به دیگران فقط انان را بنوازیم یقین داشته باشیم که هیچ پیشرفتی صورت نمی گیرد جوانی که به اینجا می آید از وقت و عمر و مال و اندیشه ی خود هزینه می کند تا چیزی بیاموزد البته سوا از آنهایی که تنها برای خود نمایی و شهرت به این مکانها می آیند ...!
آنها بحثی جدا دارند...
اما هستند عزیزانی که واقعا شاعرند و ما با تشویق بی مورد و یا از سر ترس از دلخوری آنان به آنان تبریک می گوییم در واقع به انان خیانت می کنیم و این خدمت نیست .
این آزادی که ما به افراد داده ایم باعث شده است که همه خود را شاعر بدانند و هر کس اجازه دارد که بیاید و هر مطلبی را به عنوان شعر به ما نشان دهد و ما هم با کمال تاسف به او نمی گوییم آخه عزیزم این شعر نیست ..! گاهی کاریکلیماتور می شنویم گاهی نثر مسجع می آورند گاهی نثر ساده می آورند گاهی نظم بی معنا می آورند ...! من می خواستم اشعار دوستان را نقد کنم اما دیدم که گاهی جبهه گیری می شود . ما نباید از شعر خود کور کورانه حمایت کنیم اگر شعر، شعر باشد ، مانند فرزند آدم می ماند و باید از ان حمایت کرد اما حمایت کور و بدون برنامه حتی کودکانمان را به بیراهه می کشاند چه برسد به اشعارمان
اینجا در واقع میدان جنگ است کی گفته اینجا مکانی است برای دوست یابی ...؟
کی گفته اینجا مکانی است برای ابراز وجود و شهرت ؟
کی گفته اینجا مکانی است برای تعارق و تعریف ؟
اینجا اگر اینچنین مکانی باشد جایی برای ادبیات ندارد جایی برای رشد ندارد . دراینجا باید با واژه ها جنگید با کمال احترام به همدیگر بی رحمانه همدیگر را نقد کرد البته اشعار را .. باید اگر عزیز متنی می اورد آن را معلوم می کند که مثلا چه نوع است نو فرانو سپید .... باید اگر راه را بیراهه می رود به او گفت که این راه نیست اگر اینگونه باشد این میدان میدان زیبایی برای تحول تغییر و پیشرفت می شود الا غیر ....
درود بر شما