سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 29 دی 1403
    19 رجب 1446
      Saturday 18 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        دو چیز در جهان بی انتهاست: عظمت جهان و حماقت بشر انیشتین

        شنبه ۲۹ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        زندگی کن که زندگی...
        ارسال شده توسط

        نیره ناصری نسب

        در تاریخ : شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲ ۲۲:۵۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۹۷ | نظرات : ۱۲

        دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمید كه هیچ زندگی نكرده است . تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود .
        پریشان شد و آشفته و عصبانی ، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .
        داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سكوت كرد . آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا سكوت كرد . جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سكوت كرد .
        به پر و پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سكوت كرد . كفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد .


        خدا سكوتش را شكست و گفت :
        «عزیزم اما یك روز دیگر هم رفت . تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی،تنها یك روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یك روز را زندگی کن. »
        لا به لای هق هقش گفت: « اما با یك روز ! با یك روز چه كار می توان كرد !؟ »


        خدا گفت : « آن كس كه لذت یك روز زیستن را تجربه كند ، گویی كه هزار سال زیسته است و آنكه امروزش را درنمی یابد ، هزار سال هم به كارش نمی آید .»
        و آنگاه سهم یك روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : « حالا برو و زندگی كن .»
        او مات و مبهوت، به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می درخشید .


        اما می ترسید حركت كند ، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد .
        قدری ایستاد...
        بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد . بگذار این یك مشت زندگی را مصرف كنم .
        آن وقت شروع به دویدن كرد زندگی را به سر و رویش پاشید ، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد كه دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد ، می تواند...


        او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نكرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد اما ...
        اما در همان یك روز دست بر پوست درخت كشید . روی چمن خوابید . كفش دوزكی را تماشا كرد .
        سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی كه نمی شناختندش سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد .


        او در همان یك روز آشتی كرد و خندید و سبک شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد .
        او همان یك روز زندگی كرد
        اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند :
        « امروز او در گذشت ، كسی كه هزار سال زیسته بود ! »

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۶۰۲ در تاریخ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲ ۲۲:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3