سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تاوان سکوت 11
        ارسال شده توسط

        سامان سعیدی

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲ ۰۰:۳۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۰۱ | نظرات : ۱۲


        رسیدم خونه دیدم پدر آرزو داره سوار ماشین میشه بره...

        گفتم چی شده ؟مادرم گفت برو کمکشون...

        پرسیدم چی شده...؟

        پدرش گفت : سامان دعا کن زنده باش میگن تصادف بدی بوده....

        گفتم کیو میگین کی تصادف کرده؟

        گفت رضا تصادف کرده ....

        گفتم کجا چطور...؟

        گفت تو سبقت بوده که ماشین بغلی بهش راه نداده و شاخ به شاخ شده...

        گفتم نه.................... انشاالله که طوری نیست...

        رسیدم دم در بیمارستان دیدیم پدر و مادر رضا دارن گریه میکنن...

        ما هم ناخواسته گریه کردیم...

        بعد فهمیدیم رضا تو راه بیمارستان جون داده و تموم کرده...

        باورم نمیشد آدم خوبی مثل رضا به این راحتی از بین رفته باشه...

        پدر رضا رو به من کرد و گفت تو داداش آرزویی برو یه طوری این خبرو بهش بده که جا نخوره و اون طوریش نشه...

        گفتم نه نه...

        من نمیتونم اصلا فکرشم نکنین...

        بابای آرزو گفت حداقل برو خونه به مادرت بگو یه طوری به خونواده ما بگن که سکته نکنن...

        اومدم خونه رفتم دم در در زدم مادرم اومد در خونه ...گفت چی شد...

        گفتم اونم تموم کرد....

        گفت دروغ نگو سامان من قلبم ضعیفه...

        گفتم نه بخدا رفت...

        شروع کرد به گریه کردن و منم رفتم تو خونه...

        نمیدنم چطور به آرزو گفتن و چی شد...

        ولی فهمیدم که اونم از حال رفته و بردنش بیمارستان...

        حالش که خوب شد مراسم ختم رضا هم تموم شده بود اونم آوردن خونه پدرش تا استراحت کنه...

        تا چند ماه هرکاری کردن از خونه رضا تکون نمیخورد...

        و خونه خودش بود مادرش هم اغلب اوقات میرفت خونشون...

        منم گیج شده بدم ...

        نمیدونستم چیکار کنم....

        نه جرات حرف زدن با آرزو رو داشتم نه...میتونستم فراموشش کنم...

        شک و دو دلی داشت داغونم میکرد...

        بالاخره بعد از یک سال از فوت آقا رضا تصمیم گرفتم تمام ماجرا رو برای مادرم بگم...

        یه روز که همه رفته بودن بیرون من و مادرم تو خونه بودیم ...

        رفتم تو حیاط و صداش زدم...

        سلام مامان خانمی مهربان..

        گفت سلام باز چه نقشه ای برام کشیدی...؟

        گفتم سلام کردم فقط...

        گفت سلام سامان بی طمع نیست اونم با این عناوین و القاب...

        گفتم عجبا من پیش مادرم هم اعتبار ندارم؟

        گفت چی میخوای سامان فقط تو رو به جدت بالا منبر نرو حوصله قصه هات و خیالبافیاتو ندارم...

        گفتم میخوام باهات حرف بزنم...

        گفت خوب بنال دیگه مگه الان داری راه میری؟ داری حرف میزنی دیگه..

        گفتم نه حرف حساب..

        گفت به قیافت نمیاد..

        گفتم میخوام برات یه رازی رو بگم...

        گفت بگو...

        گفتم قول بده به کسی نمیگی...

        گفت نمیتونم مادر شاید از دهنم کشیدن...

        گفتم شما بخواید نمیگید...

        گفت باشه قول میدم بین من و دوستام باشه...

        گفتم مامان اذیت نکن دیگه تو محرم راز منی...

        گفت باشه دیگه بگو..

        خلاصه تمام ماجرا رو براش گفتم و اون گریه کرد...

        و آخرش گفت مادرت بمیره الهی چرا هیچی نگفتی احمق...

        گفتم این احمقو نمیگفتی خیلی بهتر بود...

        گفت تو از احمق هم دو پله اون ور تری...

        و.....

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۳۷۲ در تاریخ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲ ۰۰:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2