يکشنبه ۴ آذر
تاوان سکوت 5
ارسال شده توسط سامان سعیدی در تاریخ : جمعه ۲۹ شهريور ۱۳۹۲ ۱۸:۰۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۶۷ | نظرات : ۶
|
|
کلاس زبان آرزو نزدیک جایی بود که من کلاس کامپیوتر میرفتم....
تو کلاس ما هم یه دختر فضول و زبون دراز شبیه خود آرزو بود.....
اسمش پریسا بود....
رفتم بهش گفتم پریسا پایه ای حرص یکی رو دربیاریم ...
فورا گفت آره داداش...
بعد که فهمید طرف حساب یه دختره جا زد و گفت نه....
با هزار وعده و وعید که کارای کلاس کامپیوترشو براش انجام میدم و میبرمش سینما و...
بالاخره قبول کرد.....
با هم رفتیم دم در کلاس زبان آرزو.....
تا آرزو آومد بیرون یقشو گرفت و گفت چرا با نامزد من میری بیرون ...
چرا باهاش تا صبح تلفنی حرف میزنی و.....
گریه میکرد و میزد تو صورت آرزو....
آرزو اولش جا خورده بود بعدش...یهویی گفت روانی ولم کن اصلا تو منو میشناسی...؟
پریسا گفت آره عوضی تو همونی که نامزد منو هوایی کردی...
چند روزه سراغم نمیاد...
آرزو گفت : دیوانه اصلا اسم من چیه که خرمو گرفتی ...؟ عوضی گرفتی ...
گفت تو آرزوی ورپریده ای دیگه...
همون که سامانمو ازم دزدیده....
تا اسم منو شنید...
تازه دوزاریش افتاد که من پشت این ماجرا هستم....
همه داشتن به آرزو میخندیدن و سرزنشش میکردن....
آرزو یه نگاه به اطراف کرد و منو دید که دارم میخندم...
دست پریسا رو گرفت آورد کنار من...
گفت اینه سامانت...
پریسا گفت آره همینه ...عشقمه....
منم شرع کردم به فیلم بازی کردن...
و گفتم پریسای من ...رویای من ..زندگی من کجایی ...دارم از دوریت دق میکنم...
یه دفعه آرزو گفت ...
اه اه حالمو بهم زدی سامان ...
مرده شور تو و عشقتو ببرن ...
جلوی دوستام ...
آبرومو بردی ...
میرم به مامانت میگم...
گفتم آخی کوچولو گریه نکن مامانم باور نمیکنه....
اشک تو چشاش بود ولی گریه نمیکرد....
زد زیر دست پریسا گفت برات دارم سامان....
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۲۷۷ در تاریخ جمعه ۲۹ شهريور ۱۳۹۲ ۱۸:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.