معروف است که رضا شاه هر از گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی
میرفت تا از نزدیک اوضاع را بررسی کند؛
در یکی از این شبها که سوار بر جیپ به طرف پادگانی میرفت، در بین راه سربازی
را که یواشکی جیم شده بود و بعد ازعرق خوری های فراوان، مست و پاتیل، به
پادگان بر میگشت را سوار کرد ؛
رضا شاه با لحنی شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد،** **به سرباز گفت: ناکس!
معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟
سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر
رضا شاه: یه لیوان زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه چتول زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه بطر زدی؟
سرباز:بزن قدش
بعد رضا شاه میگه: حالا میدونی من کیم؟
سرباز کمی جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: افسری؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: تیمسار؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: سردار سپه؟
رضا شاه: بزن قدّش
همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از اومیپرسد:
چیه؟ ترسیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: لرزیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: زرد کردی؟
سرباز: بزن قدّش