من از اینکه احساس مىکنم که بحمد لله در جامعهى ما شعر این چنین با مفاهیم زندهى این جامعه آمیخته شده،و از یکنواختى و تکرار بیرون آمده،به عنوان یک دوستدار ادبیات و شعر احساس خوشحالى مىکنم…البته استثناء همیشه بوده و هست…اما قبلا جریان شعر کلا تکرارى بود و شعر در خدمت آرمانهاى عالى و بلند انسان و در اختیار مسائل اساسى زندگى انسانها،نبود. (۶۷)
در هر دورهاى که تحولى در جامعه بوجود آمده،تغییرى در خط مشى جامعه ایجاد شده و…شعر هم تغییرى کرده لکن باز برگشته به روال معمولى.مثلا در کشور خود ما
،شعر در دوران مشروطیت تکانى خورد،مضمونها نو شد و در خط جدیدى افتاد اما باز تدریجا برگشتبه همان آهنگ و روال سابق. (۶۸)
…آنچه بود تکرارى بود و چیز جدیدى براى مردم زمان خودشان نداشت،پیامى،خبرى،احساسى.انقلاب ما بحمد لله در ادبیات و هنر و بخصوص درشعر یک تحول ایجاد کرده است. (۶۹)
یکى از پرشورترین موضوعات…همین موضوع شهادت و شهید است…همین چند تا شعر که خوانده شد…اینها را بگذارید پهلوى مرثیههاى معروفى که در تاریخ هست…مثل خاقانى که مرثیه براى پسر خودش سروده…بینى و بین الله،این شعرى که امروز براى یک شهید گفته شد،با آن تلقى از شهادت،با آن معناى زیبا و فاخر،مردن در راه خدا و به خون غلطیدن در راه آرمانهاى انسانى،که این شاعر آن را حس مىکند،لمس مىکند…این شعر اصلا یک نوع دیگر است…و قابل مقایسه با آن شعر بلند و محکم فلان شاعر بزرگ در مرثیه فلان عزیزش نیست.اگر چه زبان آن شاعر بزرگ و هنر شعرى او ممکن استبالاتر هم باشد،این یک راه و یک پدیدهى تازه است و باید آن را دنبال گرفت. (۷۰)
…این مفاهیمى که امروز در انقلاب ما وجود دارد:مسالهى مجاهدت در راه خدا،مسالهى طرفدارى از مستضعفین،مسالهى مبارزه با مستکبران و ظالمان این مسالهى همگانى عشق به رهبر و احساسات عاشقانه و صادقانه نسبتبه امام…اینها همه موضوعات جدید و پر طراوتىست. (۷۱)
آدم معمولى براى اینکه بفهمد،احتیاج دارد که توجهش جلب شود…دل و نگاهش کشیده شود…چه موقع نگاه خواهد کرد؟آن وقتى که جاذبه وجود داشته باشد،آن وقتى که هنر باشد،زیبایى باشد،شعر،تجسم زیبایى است پسبراى تبیین و تفهیم قیقتشعر باید رشد کند
. (۷۲)
این برادران جوان که اینجا شعر خواندند،این استعدادها و چشمههاى جوشان…من تعجب مىکنم که اینهمه استعداد در این مملکت کجا بود،چرا قبل از انقلاب نبود یا پیدا نبود؟آنروزها ما خبر داشتیم در عالم ادبیات و شعر چه مىگذرد،این همه استعداد جوشان وجود نداشت و خود انقلاب بود که دلها را براى جوشش این استعدادها آماده کرد…تا دلى آتش نگیرد حرف جانسوزى نگوید.این دلها که باز شد،زبانها هم باز شد،گنجینههاى هنر از جانها استخراج و آشکار شد. (۷۳)
بحمد لله این همه استعداد خوب در جامعهى ما وجود دارد،اینها باید کار کنند.من توصیهام به جوانهاى هنرمند،به جوانهاى شاعر این است که استعداد،کافى نیست،کار باید بشود. (۷۴)
در گذشته…شجاعتى چشم یک شاعر را بخود جلب مىکرد…در وصف شجعان چه سخنها که گفته شده.خوب بفرمایید امروز،این شجاعتها در میدان نبرد،…شجاعت جوانان،شجاعت مردان،شجاعت زنان و همسران،شجاعت مادران،آن مادرى که چهار یا نجشهید مىدهد،هیچ دلى به شجاعت این گونه خانوادهها در تاریخ نبوده است…این زیبایىهاى چشمگیر گوناگون معنوى که همیشه شعرا و اهل زبان و اهل دل به دنبال آنها بودند تا هنر خودشان را به پاى آن زیبایى معنوى بریزند.پس آنانکه هنر دارند بریزند در پاىاین زیباییها. (۷۵)
کارگردانان سلطهى فرهنگى غرب،تلاش گستردهاى کردند که شعر و ادب فارسى را در خدمت هدفهاى انحرافى یا پوچ در آورند و در اوج حرکتى که«تجدد مآبى»نامیده و پنداشته مىشد،کوشیدند شعر را…به فساد و هرزگى و پستى آلوده کنند…حجم شعرى که به کار ضلال ذهن و دل مردم گرفته شد یا به آستان جباران قدر ناشناس نثار گشت،در دوران سلطه فرهنگى کم نیست. (۷۶)
اسلام کلام والا،و نیز،سخنسراى خداجوى را ارج مىنهد.سخن زیبا نشانهاى از خداوند جمیل است و خداوند،زیباترین گفتهها را که کلام الهىست،بر بالهاى فصاحت و بلاغت نشانیده،به پروازى جاودانه درآورده و همهى تاریخ را با فروغ درخشان آن،منور ساخته است. (۷۷)
رسول امین پروردگار…شاعران متعهد را فرمانروایان کشور سخن مىخواند.
این سیرهى نیکوى اولیاء الله است که ارجمندترین حقایق را در نفیسترین حلههاى بیان،بر دلهاى پاک عرضه کنند و سخن فاخر و برندهى خود را همچون ذوالفقارى پیروز بر پیکر سیه کاران دوران فرود آورند. (۷۸)
به برکت صدور همین بیانات شیوا و شور انگیز کربلاست که عاشورا فقطیک حادثه نیست،یک فرهنگ است،تابلویى است که در آن شعر بلند عشق را با خون نگاشتهاند و بر تاریخ عرضه کردهاند. (۷۹)
جنگ،خود شعرىست که رساتر از هر سخن بر صفحهى روزگار نقش مىبندد و آزادگان جهان بیت الغزل عشق و ایمان و ایثار را بر سنگرهاى جوانمردان رشید،خواهند خواند. (۸۰)
چگونه مىتوان هنرمند و شاعر بود و جدال خونین حق و باطل را
،و نور و ظلمت را،که امروز از همه جا برجستهتر در جبهههاى نبرد شجاعانهى ما با دشمن مهاجم و متجاوز در جریان است،ندید و حس نکرد و از آن سخن نگفت؟ (۸۱)
من گاهى دیدهام که در صفحهى اول روزنامه شعرهایى از یک برادر خوب،آوردهاند که آن برادر خودش خوب است اما شعرش خوب نیست…آنوقت این شعر را در صفحهى اول و با حروف برجسته چاپ کردهاند.در حالیکه از نظر معیارهاى ادبى خیلى پیش پا افتاده است،غلط هم دارد آنهم غلط چاروادارى،نه غلط انجمنى(×)،یعنى قافیه و وزن و همه چیزش خراب استیا حشو زشت چشمگیرى دارد که وقتى یک آدم اهل ذوق و شعر روزنامه را بردارد،ولو به عنوان اینکه خبرش را بخواند و چشمش به چنینچیزى بیفتد،روزنامه را دور مىاندازد. (۸۲)
بدون مجاهدت وقفهناپذیر شما شاعران،آگاه و متعهد،جبران خسارتهاى دوران سلطهى فرهنگى میسر نخواهد شد و شعر انقلابى آن شکوفایى و جهش متناسب را نخواهد یافت.باید:
اولا-همهى ظرفیتشعرى جامعه به کار بیفتد،استعدادهاى جوشان شناخته و تربیتشود و فعلیتهاى فراموش شده و به دست غفلتیا تغافل سپرده شده در صورت سلامتبه صحنه باز گردانده و نواخته شود.
ثانیا-باید شعر به فخامت و شیوایى لازم برسد و سخافت و سستى و خشکى مطلقا از آن زدوده شود.
ثالثا-در موضوعات و اهداف شعرى بیشتر به مسائل مهم کنونى جامعه و نیز به معارف اسلامى که مایهى رسوخ پایههاى نظام اسلامىست،پرداخته شود و شعر کاملا در جهت هدفهاى انقلابى حرکت کند.
رابعا-در زبان و تعبیر و زیبایى آرایش،و اگر لازم شود،در شیوه و قالب،ابتکار و نوآورى شود.و بسى بایدها و کارهاى دیگر نیز هست که کمال مطلوب ارباب شعر این زمان از آن بىنیاز نیست. (۸۳)
استمرار و تداوم این حرکت دانشجویى،نوید بخش آن است که نهال شعر جوان انقلاب،در کار بالندگى و شکوفایىست…در قیقتشعر دوران انقلاب باید چاووش خوان قافلهى انقلاب باشد. (۸۴)
شاعران جوان مىتوانند منعکس کنندهى همهى آرمانها،سیاستها،روشها و واقعیتهاى انقلاب در آثار شعرى خود باشند…پیام انقلاب باید به زبان شعر و هنر که اصیلترین و خالصترین و گیراترین زبانهاستبه آنان منتقل شود. (۸۵)
ضمیمهى ۱
صحبتبا اعضاى«سومین کنگرهى شعر و ادب دانشجویان سراسر کشور»جهاد دانشگاهى-۲۷/۹/۱۳۶۵
بسم الله الرحمن الرحیم
ترجیح مىدادم که بقیه وقت را به همین ترتیب (۸۶) ،بنده مستمع باشم و شما سراینده و خواننده،لیکن برنامه را اینجور تنظیم کردید و من هم تسلیم مىشوم…
لازم مىدانم قبل از هر سخنى تشکر صمیمانه خود را از برادران و خواهرانى که دستاندرکار تشکیل این کنگرهى شعر بودهاند، عرض کنم.همچنین از یکایک شما که هر کدام سهمى در برگزارى این اجتماع با ارزش داشتید،بخصوص کسانى که شعرهاى سازنده و مفید سرودهاند،تشکر مىکنم.
در بارهى مسائل مربوط به شعر مطالب زیادى هست که اى کاش فرصتهایى مىبود یا باشد که گاهگاه این مطالب مطرح شود، لکن حالا،در محدودهى این وقتى که گذاشته شده
،من فقط به چند مطلب کوتاه اکتفا مىکنم.اولا در دنیاى ادبیات و هنر،شعر ویژگى و امتیازى دارد.البته هنر با همهى قالبها و شیوههایش،چه هنرهاى نمایشى چه هنرهاى تجسمى و چه هنرهایى که شاید بتوان هنرهاى آوایى به آنها اطلاق کرد مثل شعر و قصه و نمایشنامه و نثرهاى گوناگون،همهى اینها هر کدام در جاى خود در ابلاغ یک پیام و تجسم بخشیدن به احساسات-که در جاى خود از اندیشه و عقل کمتر نیستند بلکه شکل مصفاى اندیشه و عقل هستند-نقش فراوانى دارند.ارزش هنر اساسا در همین است.هنر یک شیوهى بیان است،یک شیوهى ادا کردن است،حقیقت هنر چیزى جز این نیست.منتها این شیوهى ادا و این شیوهى بیان وقتى که هنر به معناى حقیقى کلمه شد،از همه چیز دیگر،از هر تبیین دیگر،رساتر،دقیقتر،نافذتر و سازگارتر است،ارزش هنر در این است.هر کدام از این چند تعبیرى که عرض کردم:رساتر بودن، دقیقتر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،هر کدام بحثى دارد و شاید دقت در هر یک از اینها به فهم معناى هنر،کمک کند.ممکن استیک ارائه و گزارش گر چه على الظاهر علمى و تحقیقى و دقیق،اما حاوى ارائهى هنرى نباشد.همهى هنرها در این هتیکسانند و البته اگر در همهى اینها،جنبهى ارائه،گزارش و ابلاغ پیام باشد،باز فقط یک بعد از هنر است،باز همهى هنر نیست.
ابعاد دیگرى هم در ماهیت و عنصر هنر وجود دارد که حالا جاى بحث در آنها نیست ولى همه ارزش دارند.و بنده بارها گفتهام که هر پیامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ریخته نشود،شانس ماندن ندارد،شانس نفوذ و گسترش ندارد و فرقى هم بین پیامهاى حق و باطل نیست.
هنر یک ابزار فوق العاده است،اما در بین شیوههاى گوناگون هنر بعضى خصوصیتى دارند و از آن جمله شعر است.شعر امتیاز دارد: مىبینید که یکى از قدیمىترین پدیدههاى تمدن بشرى شعر است،شاید نقاشى هم تا حدودى همین گونه باشد.اما در بقیهى انواع هنر این را کم مشاهده مىکنید.زبان شعرو ارائهى شعر بسیار قدیمى و باستانىست و نشان مىدهد بشر از آغاز به شعر احتیاج داشته است.مىگویم بشر و منظورم:هم شاعر،هم هنرمند و هم مخاطب هنرمنداست،همه به این امر احتیاج داشتهاند،اگر نداشتند اینقدر زود پدید نمىآمد و اینگونه در طبیعت،در آفرینش و در تاریخ نمىماند.
شعر چنین خصوصیتى دارد.الآن هم اگر شما بخواهید در میان فرهنگها و تمدنها و انقلابها و همهى پدیدههاى معنوى بشریت کاوش کنید،مثلا فرهنگ و تمدن و تاریخ و ذهنیت کشورى را…بشناسید،عمق آنها را بشناسید،یکى از بهترین و در دسترسترین کارها این است که به شعرشان نگاه کنید.
شعر در حقیقت عنصر اصلى ادبیات است.این ارزش نفس شعر است.باید به این نکته در انقلاب توجه داشت و به آن بها داد.شعر را نسبتبه دیگر هنرها باید اولى شمرد،اگر چه دیگر هنرها هم در جاى خود،ستایشهاى شایستهى خود را دارند.و اى بسا در بعضى از آنها کیفیتى هست که اگر شعر با آنها همراه باشد،تجلى هنر به حد اعلى مىرسد.
…اگر ما قدر این تحول عظیم تاریخى ملت ایران را بدانیم و انشا الله بتوانیم نگهش داریم و پر بارش کنیم،این امر به ادبیات و هنر نیاز فراوانى دارد…تمدنى که به دنبال این تحول مىآید و خواهد آمد و دنیا را،بلا تردید تحت الشعاع قرار خواهد داد،ایدئولوژى و فرهنگى که با این انقلاب درخشید و طلوع کرد…نیز این بار عظیم معنوى،همه به ابزارهاى فراوان احتیاج دارند.و بهترین و رساترین و نافذترین این ابزار هنر است از جمله شعر.انقلاب و اسلام به شعر نیاز دارد.درست همین جا باید عرض کنم:کسانى که تصور مىکنند انقلاب اسلامى با ادبیات و با هنر سر و کارى ندارد بسیار اشتباه مىکنند و نمىدانند چه مىگویند.این انقلاب بیش از همه به یک ادبیات قوى و فرهنگ غنى نیازمند است.من…واقعا در فکرم که اگر این انقلاب در کشورى پدید مىآمد که خودش یک زبان غنى نداشت-مثل بعضىکشورهاى آفریقایى-چه مىشد،زبانى مثل زبان فارسى با آن سابقهى تاریخى و با این ظرفیت عظیم،[مىدانید زبان فارسى از لحاظ ظرفیت فوق العاده است،و آنطور که اهل زبان و زبانشناسها مىگویند،یکى از بهترین زبانهاست]…اگر چنین ظرفیتى نداشت و قرار بود با همان زبان گنکلاس (۸۷) محلى،این فرهنگ انقلابى را انتقال بدهد یا از یک زبان بیگانه استفاده کند،چه بلایى بر سر این انقلاب مىآمد؟
این بلیهاىست که ما امروز دچارش نیستیم.ما امروز یک زبان قوى داریم،یک فرهنگ عمیق و تاریخى غنى داریم،یک ذهنیت فرهنگى در ملتمان و همهى مردممان داریم.اما هنر سطح بالا نداریم.این نکتهاى است که در باره آن صحبتخواهم کرد زیرا به شدت به آن نیازمندیم.همهى ابزارهاى لازم هست اما آن هنر برندهى تیزى که امروز بتواند این ابزارها را سر هم سوار کند و
این ظرف را از محتواى فرهنگى این انقلاب پر کند و ارائه دهد،وجود ندارد.این مشکل بزرگ کار ماست و باید دنبالش باشیم.
به عنوان مقدمه در ذهنتان نگاهى به صدر اسلام بیندازید.مفاهیمى که من از آنها حرف مىزنم،همان مفاهیم اسلامىست،مفاهیم صدر اسلام است.آنچه کهنه نمىشود،مفاهیم است.کهنگى در همه چیز راه مىیابد جز در مفاهیم اصیل انسانى.اینها کهنگى بردار نیست.ابزارها عوض مىشوند،رابطهها عوض مىشوند،قالبها عوض مىشوند،اما مفاهیم اصیل انسانى هیچ وقت عوض نمىشوند: شرافتهاى انسانى،کرامتهاى انسانى،حسنها و قبحهایى که عقل انسان آنها را تشخیص مىدهد،عوض شدنى نیست.
بنابر این معرفت اسلامى همواره براى ما یک معرفت نو است.خود اسلام از اول در یک قالب صد در صد هنرى ارائه شده و آن قرآن است.قرآن از لحاظزبان هنرى،پدیدهاى بىنظیر و استثنایىست.ما که فارسى زبان هستیم،عمق مفهوم یک جملهى فارسى،یک ترکیب فارسى،یک لغت فارسى را مىفهمیم،محال استیک آدم بیگانه آنطور بفهمد.مگر بیگانهاى که از کودکى سالهاى متمادى در بین شما بوده یا داراى استعداد فوق العادهاى باشد و سالها با آن زبان سر کرده باشد.و الا امکان ندارد که اعماق زیبایى هنرى الفاظ و ترکیبات را بداند.اهل زبان یعنى شعرا،فصحا،بلغا و کسانى که در ادبیات و هنر صاحب نظرند،همه متفقا از اول تا امروز در مقابل اوج هنرى قرآن اظهار عجز کردهاند…ما در انقلاب چنین چیزى نداشتیم،البته در بین مسؤولانى که با نهضت و انقلاب سر و کار داشتند،و بهتر از همه و از جهات متعدد در شخص امام،امتیازاتى وجود دارد.ادبیات ویژهى امام،ادبیات باب انقلاب است:ساده، روان،بلیغ،مردمى،همه کس فهم و در عین حال درست.اصولا ادبیات اسلام خصوصیاتى دارد.اما این،یعنى ظرفیت ادبى ما و زبان انقلاب ما،اصلا با قرآن قابل مقایسه نیست.
علاوه بر این خود رسول اکرم (ص) از ظرفیتهاى بالاى ادبى استفاده مىکردهاند،و نیز از کلمات رهبران اسلام در آن روزگار،از صحابهى بزرگ و پیشوایان و علاوه بر اینها از شعر شعراء.پیغمبر از شعر شعراء،که آن روز رایجترین و برندهترین ابزار فرهنگى بود،تا آنجا که ممکن بود استفاده کردند.با این که شما مىدانید که در قرآن آیاتى هست،در آخر سورهى شعرا،که به شعرایى که خصوصیت«ایمان»را ندارند به شدت حمله مىکند:«و الشعرا یتبعهم الغاوون».تا آنجا که مىفرماید:«الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات…»،سه چهار خصوصیتبراى شعراى خوب که مستثنى هستند،ذکر کرده است.پس با آن نظر آنچنانى نسبتبه شاعر، مىبینید که پیغمبر در مورد شعر و شاعر،جذب شاعر،و وادار کردن شاعر به شعر،لبخند زدن به شاعر،تحسین کردن شاعر و ارزش دادن به شعر،آن همه سرمایه گذارى مىکند این در صدر اسلام کاملا مشهود است و پیغمبر در زندگى شعرا را احترام مىفرمود. جامعهاى که در آن چیزهاى تجملى و زیادى و غیر اصولى اصلا مطرح نبود و جامعهاى که سیاحتش جهاد و لذتش جهاد بود.در روایات گوناگونى آمده است:هر کس بخواهد از دنیا ببرد و رهبانیت پیشه کند،برود جهاد کند،هر کسى بخواهد سیاحت کند برود جهاد کند.در چنین مکتبى و جهادى و مبارزه و انقلابى و در چنین جامعهاى که حتى بعضى ممکن استخیال کنند شعر دیگر در آن جایى ندارد،شما مىبینید شعرایى پیدا مىشوند که پیغمبر به آنان احترام مىکند و شعر آنها،در بارهى جهاد هم نیست،در بارهى مسائل اصولى اسلام هم نیست.شعر است در مقابل شعر،چون دشمن،چون ضد انقلاب آن روز از ظرفیت ادبى بالایى برخوردار بود و شعراى برجستهاى داشت،پیغمبر شعراى اسلام را تشویق مىکرد که بروند به مقابلهى آنها تا فقط حرف آنها در تاریخ ثبتشود و اسلام در مقابل این حربهى تاریخى ماندگار که اسمش شعر است
،بىدفاع نماند.
حالا ما در انقلاب خودمان به این ظرفیتبالاى هنرى و توان بالاى هنرى نیازمندیم،همانطور که گفتم فعلا در بارهى شعر بحث مىکنیم.زبان شعر زبان غنىست.ما در زبان شعرى شاعرى مثل حافظ داریم.شعرایى مانند مولوى و سعدى داریم.اینها در زیباترین کلمات که گاهى زیبائیش هیچ اندازه برنمىدارد و اصلا نمىشود درجهاى براى زیبایى آنها تعیین کرد،دقیقترین و مشکلترین مفاهیم را ریختهاند،به طورى که خوب هم فهمیده مىشود.این آن حد بالاى شعرىست.بنده شعر عربى را تا حدودى مىفهمم،-زبانهاى دیگر را نمىدانم و نمىتوانم قضاوت کنم-شعر ما در مقایسه با شعر عربى در سطح و حد بالاست،یعنى به این خوبى و به این قدرت و قوت ما،در زبان عربى که زبان شعر است،شعر،کم داریم،و بهتر از آن شاید اصلا نباشد.پس زبان ما یک زبان پر کشش و یک زبان کاملا با ظرفیتىست مىتوان با آن همه چیز را ساخت.باز هم از اهمیت زبان بگویم،زبان ما به نحوىست که شاعر غیر فارسى زبان هم…بار کلمات را در آن درکمىکند…یک نمونه بسیار خوب و عالى اقبال لاهورى است که با شعر حافظ و مولوى آشنا شد و فارسى را از آن طریق یاد گرفت.
حالا چرا ما از لحاظ هنر شعر،متناسب با انقلاب نیستیم؟یک علتبسیار آشکارى دارد و روشن است.علتش این است که آن افکار و ایدههایى که انقلاب از آنها سرچشمه گرفت و جزو رگههاى اصلى انقلاب است،در جامعهى کنونى ما سابقهى زیادى ندارد و قبل از اینکه این افکار نو اسلامى،تفکرات انقلابى اسلامى مطرح بشود و در قالب شعر بیاید،دو نوع تفکر دیگر در جامعهى ما وجود داشته و اگر کسى مىخواسته شعر ایدهاى،و یا شعر دعوت-به آن اصطلاحى که بنده اطلاق مىکنم-بگوید،در بارهى آن دو نوع تفکر مىگفته،نه در بارهى آنکه ما الان با آن سر و کار داریم.
آن دو نوع تفکر یکى عبارت است از تفکر اسلام منهاى گرایشهاى انقلابى.شما مىبینید در بارهى مفاهیم گوناگون اسلامى اشعار بسیار خوب و عالى گفته شده،منتها اینها زمینههایى از فکر اسلامىست که جنبههاى انقلابى و ردههاى انقلابى ندارد…مثلا ترجیع بند معروف جمال الدین عبد الرزاق،ترجیع بند هاتف و برخى از شعرهاى دیگران.مىبینید در توحید چقدر شعر گفتهاند.این شعرها از لحاظ هنرى ممتاز است و واقعا بعضىها در اوج هنرىست.آنچه در مقدمهى منظومههاى نظامى گنجوى یا در برخى کتب عرفانى وجود دارد،یا قصائد سعدى در توحید و اخلاقیات،اینها همه مفاهیم اسلامىست که گفته شده.اما اینها على رغم داشتن حیثیت و بعد بالاى هنرى شعر انقلاب ما نیست.اگر چه بنده عرض خواهم کرد،شعرىست که انقلاب مىتواند از آن در عین حال استفاده کند،اما شعر انقلاب نیست،اسلامىست،هنرى هم هست اما شعر انقلاب نیست.به خاطر این که ابعاد انقلابى اسلام در این شعرها دیده نمىشود.این یک نوع ایده و شعر.
نوع دوم ایدههاى غیر اسلامى و ضد اسلامىست.مثل آنچه در این چهل پنجاه سال اخیر داخل ادبیات ما شد،که بعضى ایدههاى مارکسیستىست و بعضىایدههاى ضد اسلامى و گرایش دارد به فرهنگ غربى،تجدد غربى و این نوع چیزها،مانند شعرهایى که در سرودههاى بعضى شعراى اوائل این قرن شمسى مشاهده مىشود،اینان شعرهایى دارند که ایده و فکر دارد،بعضى دنبال یک چیزى هستند،حرفى را مىخواهند بزنند.اما این حرفها بهیچوجه رنگ و بوى اسلامى ندارد و گاهى به طور واضح ضد اسلامى هم هست… امروز هم هنوز هستند شعرایى که همان خط را ادامه مىدهند…پس شعرى که مىخواست ایدهاى،یا هدفى را تعقیب کند،در دوران و تاریخ گذشتهى ما،اگر اسلامى بود از گرایشهاى انقلابى اسلام خالى بود و اگر غیر اسلامى بود که تکلیفش روشن بود، هیچکدام براى انقلاب و شعر انقلاب مفید نیست.
تازه این«شعر دعوت»بود،شعر بیان فکر و اندیشه بود.از این که بگذریم شعرهاى فراوانى هست که در آن اصلا بیان اندیشه و فکر نیست،ارائهى یک مرام نیست،یا مدح است،یا هجو است،یا وصف الحال است،یا غزل استیا عاشقانه است،به انواع و اقسام،که بعضى هم در آسمان هفتم هنر قرار دارند،خیلى بالا هستند.اما در آنها هیچ ایدهاى وجود ندارد.شما در تاریخ شعر
،در این هزار و خردهاى سال و در شعرهاى گوناگون،از زمان روکى به بعد،مشاهده مىکنید که چنین چیزهایى وجود دارد:شعرها در نهایت استحکام،در نهایت زیبایى و از لحاظ شعرى خیلى خیلى خوب،اما در آن هیچ نیست.هیچ ایدهاى در آن وجود ندارد جز همان وصف حال عاشقانه یا چیزى شبیه آن،یا مدح و هجو بنده یکبار موضوعات گوناگونى را که در شعر فارسى هستیکجا جمع کردم،دیدم حدود ده پانزده تا موضوع کلى در شعرهاى فارسى وجود دارد که شما هم مىدانید.خلاصه شعر انقلاب نیست.
البته یک نکته را همین جا بگویم که وقتى ما مىگوییم فلان شعر،شعر انقلاب نیست،بدین معنا نیست که ما آن را مطلقا رد مىکنیم،ابدا،شعر انقلاب نیست ولى ابزارىست که یک نفر ممکن است از آن لذتى ببرد،چون راه ذهنیتهاى لطیف و ذوقى که بر روى انسانها بسته نمىشود.
مىگوییم شعر انقلاب نیست،نه اینکه شعر نیست،و چون شعر است و چون هنر است و چون زیبایىست،بنابر این ممکن است مطلوب باشد و مطلوب هم هست.و هیچ اشکالى ندارد که اینها در جامعهى ما وجود داشته باشند اما اعتبار و افتخار شعر انقلاب را نخواهند داشت.
این گذشتهى شعر ماست.حالا ما تفکر نو و بینش نوى را از بیست و چند سال پیش در جامعه مىبینیم که بعد با پیروزى انقلاب به اوج مىرسد و ابعاد این تحول عظیمى که امروز مشاهده مىکنیم همچنان براى اکثر ناشناخته است و هر چه فکر مىکنیم مىبینیم ابعادش از آنچه فهمیدهایم وسیعتر است.
با بروز این تحول،این اندیشه و فکر به تحقق و تجسم پیوسته.خوب،این یک پیام دارد.این پیام را که مىخواهد ارائه بدهد؟ طبیعىست که:انقلابیون.کسى که درک انقلابى نداشته باشد،نمىتواند این پیام را ارائه بدهد:ذات نایافته از هستى بخش،کى تواند که شود هستى بخش؟.پس باید انقلابى باشد که بتواند.انقلاب ما چنان سابقهاى ندارد مگر در مورد عده کمى.البته شعرایى هستند که از وزن و مایهى شعرى بالایى و تجربه و ظرفیت و هنر شعرى بالایى برخوردارند و در خدمت انقلاب هم هستند.و این هنر را در اختیار افکار و ایدههاى انقلاب مىگذارند.بسیار کارشان ارزشمند و قیمتىست،و بنده نسبتبه همهى آن کسانى که هنرشان را در خدمت انقلاب گذاشتهاند،اظهار احترام و ادب و ستایش مىکنم،اینها بزرگترین خدمت را به این انقلاب مىکنند، در این شک نداشته باشیم.اما تعداد آنان زیاد نیست،آنها همه سخنوران عصر نیستند.پس این کافى نیست،عناصر جوانى که از راه مىرسند،انقلابیون مثل شما جوانهاى دانشجو،طبقهى اندیشمندان،با ذهنیت فکرى بالا و درک صادق و خالص و ناب از انقلاب و البته داراى هنر.اینها حالا مىخواهند ارائه بکنند.اینها به چه احتیاج دارند،باید چه بگویند و چه راهى را باید بپیمایند؟به نظر من آن چیزى که باید در این گرد هم آیىها بتدریجبراى ما حاصل بشود پیدا کردن پاسخهاى همین سئوال است.
من در اینجا گلهاى،در واقع بیان حقیقتى بکنم.بسیارى از کسانى که مىتوانستند هنر بالاى خود را در خدمت انقلاب و در خدمت مردم قرار بدهند،این کار را نکردند.شعراى خوبى بودند از لحاظ پایهها و مایههاى شعرى.البته بعضى از آنها ادعایى نداشتند و نمىگفتند مال مردمند.یکى مىگفت:من مرثیه خوان دل دیوانهى خویشم.براى خودش شعر مىگفت.به ایدهها و هدفهاى انقلابى کارى نداشت.با اینها ما کارى نداریم،از آنان هیچ انتظارى نبود که بیایند و براى این انقلاب قدمى بردارند و ذهنیتى را براى این انقلاب صرف کنند.رفتند،گوشهاى خزیدند،بعضى کار خودشان را مىکنند،بعضى هم هیچ کار نمىکنند.
اما بعضى ادعا داشتند،اینها نیامدند به مردم بپیوندند.نیامدنشان هم علل گوناگونى داشت:بعضى به خاطر این بود که افکار و عقاید دگمى که بر ذهنهایشان حاکم بود،یکباره با پیروزى این انقلاب باطل شد.مثل سحرى که در مقابل معجزه به خودى خود باطل مىشود.تا وقتى که عصاى موسى اژدها نشده بود،همهى این ریسمانها روى زمین مىغلتیدند و یک معجزهى کاذبى را نشان مىدادند.اما به مجرد آنکه معجزهى حقیقى به میدان مىآید،دیگر جایى براى آنها باقى نمىماند.معجزه انقلاب آمد و همهى بافتهاى ذهنى آنان را باطل کرد:هم غربىهایشان را،هم شرقىهایشان را،هم لیبرالهاى نوع غربى را که از انسان و انسانیت و ارزشهاى انسانى و اینجور چیزها حرف مىزدند،یا زیبایى را مىستودند،محبت را مىستودند،حرفهاى پوچى که هیچ مصداق خارجى نداشت.و هم چپىها را،کسانى که مردم و طبقهى زحمتکش و اینجور چیزها را ایدهى خودشان قرار داده بودند و عمرى به آنها دل بسته بودند.این انقلاب آمد و معلوم شد که همهى آن حرفها پوچ بوده و حقیقتى و جانى نداشته
است.
اگر مىخواستند این افکار را کنار بگذارند و آن را که واقعیت دارد و خودش را با همهى درخشندگى نشان مىدهد،قبول بکنند، این دیگر گذشت مىخواست.آنان این گذشت را نداشتند و به انقلاب نپیوستند.ایدهى انقلاب را قبول نکردند.وقتى ایدهى انقلاب را قبول نکنند،طبعا حرفى هم نمىتوانند بزنند.یک عده از این قبیل بودند که تسلیم فکر انقلاب نشدند.
یک عده دیگر بودند که مىخواستند هم شاعر مردمى باشند هم افتخار انقلابى بودن را یدک بکشند و در عین حال عیاشى و الواطى و الدنگى و سیاه مستى خودشان را مثل آدمى که اصلا کارى بکار مردم ندارد و دنبال تفکرات مردمى نیست،داشته باشند. در دوران مبارزه هم از این قبیل افراد داشتیم.بنده مىشناسم کسانى را،از نام و نشان دارهاى عالم ادبیات و شعر،که وقتى پهلوى شما مىنشستند و جاى حرف بود-یعنى بیان مبارزه و حکایت مبارزه نه خود مبارزه-آنجا بلند پروازیها و گندهگویىهایشان بزرگان تاریخ را به مزدورى و خدمتکارى مىکشید!در قبال شخصیت عظیم انقلابى آنان،ماکسیم گورکى داخل آدم نبود!و دیگر کسانى که ادعاى شعر و شاعرى و ادبیات انقلابى داشتند،اصلا قابل ذکر نبودند!این در مقام حرف زدن و ادعا.اما به مجرد اینکه پاى عمل به میان مىآمد،اینها بهیچوجه حضور نداشتند،نه حتى حاضر بودند یک کلمه بگویند که اندکى خطر آنها را تهدید کند، یا یک کارى بکنند،از این قبیل.یک وقتى هم اگر اشتباهى کرده بودند و یک سیلى خورده بودند،براى صد سال توبه کرده بودند! زندگى معمولى اینها زندگى عیاشگونه پستى بود که شبها باید ساعت ۱ و ۲ بعد از نیمه شب.آنها را مست و بدبخت روى کول مىکشیدند،از توى میخانههاى تهران یا جاهاى دیگر بیرون مىآوردند و به خانههاشان مىرساندند.اینها اینجور زندگى کرده بودند،انقلاب را هم همینطور مىخواستند.دلشان مىخواست جامعهى انقلابى هم همینجور باشد.خوب،انقلابى که بر دوش تودهى مردم حزب الله مؤمن،با آن حرکت عظیم راه مىافتد،طبیعىست که با اینجور آدمهاى بىخیال،بیهوده خوش و بیکاره سر و کار ندارد.اینها در انقلاب جایى نداشتند.اینها هم پس زدند.پس یک گروه هم اینها بودند که رفتند چون خواستههایشان ومنافعشان تامین نمىشد.
یک عدهى دیگر انتظار داشتند که بشوند ستارهى درخشان انقلاب،به کمتر از آن دیگر راضى نبودند!یک ذره پایینترش را قبول نداشتند.و به مجردى که از طرف یک کسى یا یک جمعى بهشان یک ذره بىمحلى شد،در میان مردمى اسمشان نیامد یا یادشان مطرح نشد،از انقلاب قهر کردند و رفتند کنار.البته اگر انقلابى صادق بودند،یک چنین چیزى پیش نمىآمد.اینها همهاش مربوط به آن قشرهایى است که به معناى واقعى انقلابى و متعهد به اسلام و انقلاب نبودند.دلشان مىخواست این مردم،بعد از آنکه رژیم ستمشاهى را واژگون کردند و خاک این حصار هفت تو را آنطور به توبره کشیدند،اول کارى که مىکنند آن باشد که بروند سراغ آقایان،و آقایان را روى سرشان بگذارند و بیاورند مطرح کنند.خوب،چنین چیزى پیش نیامد و طبیعى هم بود که مردم هم چنین نمىکردند.اینها بهشان برخورد که چرا ستارههاى این انقلاب نشدند.
یک عدهى دیگر هم،حالا یا مخلوطى از اینها یا در کنار اینها،جز خباثت و بد جنسى و وابستگى به اردوگاههاى مختلف ضد انقلابى هیچ انگیزهاى نداشتند و نیامدند در خدمت این انقلاب،و نخواستند بیایند و حتى علیه این انقلاب هم کار کردند.بعضىها ناسپاسى و نامردمى کردند و نمک خوردند و نمکدان شکستند.بعضى افراد در عالم ادبیات بعد از انقلاب ما بودند که بدون اینکه حتى یک لحظه زحمت تامل و دقتبخود بدهند،قلم برداشتند و روى کاغذ بردند،یک خزعبلاتى را سر هم کردند و یک ملت را، یک فرهنگ عظیم و ریشه دار را و یک انقلاب به این عظمت را با حرفهایى که شایستهى انسانهاى آگاه و متعهد و فاضل نیست، تخطئه کردند.و داریم از این قبیل که الآن هم در این مملکت زندگى مىکنند،از همین فضایى که این انقلاب به وجود آورده،بهره بردارى مىکنند و قلم مىزنند و حرف مىزنند و مىگویند و مىنویسند.اینها کسانى هستند که بعد از انقلاب ما در عالم ادبیات بروز کردهاند.البته همانطور که عرض کردم یک اقلیتى هم از هنرمندان و شاعران،از هنرمندان با ارزش و زبان آوران بنام بودند که پایهها و مایههاى هنرىشان بالاست،غنىست،اینها در خدمت انقلاب بودند،بعضىشان قبل از انقلاب همواره براى انقلاب شعر مىگفتند.از این افراد تعدادى داریم که کتک خوردند و براى اسلام و انقلاب شعر گفتند و الآن هم در خدمت انقلاب کار مىکنند. اینها را داریم که ما براى آنها احترام و اجر زیادى هم قائل هستیم اما چنانکه عرض کردم معدودند.
اما این انقلاب،زبان خود را از خودش مىخواهد و آن شما هستید.نسل نوى که مىخواهد براى خودش و براى آن چیزى که با همهى وجود درک مىکند،بگوید.به نظر من براى این منظور،چند مساله را حتما رعایت کنید:
اول پایهى هنرى را.اگر آنچه شما مىگویید پایه و رتبهى هنرىاش در حد شایسته نباشد،ارزش ندارد.براى این که مىشود یک حرف زدن معمولى.اما آن خصوصیاتى که گفتم متعلق استبه هنر فاخر و ممتاز،آن هنر فاخر را باید پیدا کنید.البته استعدادها خیلى خوب است،در شعرهایى که اینجا خوانده شد و جوانان عزیزى که شعر خواندند-حالا آقاى مردانى که از پیران عالم ادب انقلابى هستند،جدا-آن برادران و خواهرى که شعر خواندند،خوب،من دیدم که یک چیز جدیدى در نفس آنهاست که بسیار ارزنده و جالب است.البته هنوز زود است که ما بخواهیم خصوصیات پدید آمدهى قهرى شعر انقلاب را تا امروز مرزبندى کنیم. تجدید کنیم و چارچوب برایش تعیین کنیم.نمىتوان.باید مقدارى بگذرد و تسجیل بشود
.اما آنچه من،على العجاله،احساس مىکنم آن است که انقلاب در واژههاى نو و شاد و در ترکیبهاى تازه ارائه شده است،چقدر ترکیب تازه در این شعرها فراوان بود و مضامین وحشى که تا حالا به دام لفظ کمتر آمده.با این خصوصیات مىشود شعر امروز را تا حدودى توصیف کرد:
شعر انقلابى امروز واژههاى نو و زیبا مىخواهد،نو،نه به معناىواژه تراشىهاى بىربط یا فارسى گویى همراه با عربىگریزى و عربى ستیزى-عربى هم جزو زبان ماست.آن مقدارى از زبان عربى که ما داریم حرف مىزنیم جزو زبان فارسىست.به قول مرحوم آل احمد که وقتى مىپرسند چرا در تعبیراتت اینقدر عربى هست؟مىگوید من از شما سؤال مىکنم:چرا نباشد؟!این عربى زبان من است.من با این واژههاى عربى متولد شدهام و رشد کردهام.کى مىتواند به من تحمیل کند که بیایم موضوع و محمول و تعبیرات گوناگون این واژههاى عربى را که به اندازه واژههاى فارسى در زبان من هست،دانه دانه برچینم و دور بریزم و بجایش یک چیزهاى نامانوس بیاورم؟عربى جزو زبان من است-پس نوبودنى که ما مىگوییم به معناى این نیست که برویم سراغ آن گرایشهایى که عدهاى یا از کجسلیقگى یا از بد دلى،پیش از انقلاب داشتند که با عربى در حال ستیز و نبرد بودند.اما اکنون تعبیرات نو است، واژهها نو است و ترکیبات جدید است.میدانهاى فکر باز است.همهى اینها وجود دارد مسلما و حاکى از استعداد جوانهاست.شاید بعضى از برادرانى که آمدند اینجا شعر خواندند،دو سه سال است،پنجسال است که وارد وادى شعر شدهاند و ممکن استسابقهى شعرى نداشته باشند اما استعدادهایشان بسیار روشن و درخشنده و چشمگیر است.و من مىبینم در بین شما کسان زیادى خواهند بود که در این وادى رشد خواهند کرد و شعر آیندهى ما،اگر همینطور پیش برود چیزى خواهد شد با برخى از خصوصیات سبک هندى صائبى-نه سبک هندى عبد القادر بیدل-سبک هندى شسته رفتهى قابل فهم و با شیوایىها و لطافتهاى سبک عراقى حافظى،یعنى چیزى بین صائب و حافظ،اوج شعر امروز ما این خواهد بود.
البته عرض کردم که الآن نمىشود خصوصیات شعر امروز را که بعد از انقلاب روئیده و جوشیده تعیین کرد.من شخصا در باره این مساله فکر کردهام و خواستهام که خصوصیات آن را پیدا کنم،ولى دیدم هنوز خیلى نامنظم است و نمىتوان آن را مسجل و تثبیت کرد.زمانى باید بگذرد.بهر حال در این تقویت هنرى،هر چه مىتوانید،کار کنید.مبادا شاعر جوان،به مجرد این که پنجاه یا صد غزل گفت و در هر غزلى یکى دو بیتخوب بود و تحسین افرادى را برانگیخت،پیش خود فکر کند که دیگر از درست کردن شعر خود، بىنیاز است ابدا.حتى شاعران قوى،شاعرانى که بیستسال استشعر مىگویند،از تصحیح و اصلاح بىنیاز نیستند.تقویت روح شعرى و هنرى چیزىست که شاعر تا آخر بدان احتیاج دارد،براى اینکه هنر حد ندارد.همینطور بالا و بالا مىرود،مگر خودتان بخواهید متوقف بشوید.انتقاد را حتما بخواهید.دنیاى شعر از دنیاهایىست که در آن باید انتقاد را بخواهید.حتى انتقاد پذیرفتن و گوش کردن به انتقاد هم کافى نیست.چیزى که واقعا لازم است،انتقاد خواستن و دنبال انتقاد دویدن است.ما انجمنهاى ادبى دیدهایم،در مشهد در عرض سالهاى متمادى انجمن ادبى داشتیم.اگر شعرى در آن خوانده مىشد و حضارى که در مجلس بودند، در مورد آن شعر سؤال نمىکردند،اعتراض نمىکردند،تردید نمىکردند،نشانهى آن بود که این شعر،شعر بیخودىست.وگرنه در مورد شعر خوب،ممکن نبود که حرف نزنند.گاهى بعضى از شعرا از جاهاى دیگر به عنوان میهمان به این انجمن مىآمدند و به احترام آنها حرفى زده نمىشد ولى غالبا سطح اشعار این کسان پایینتر از سطح شعرهایى بود که در آن انجمن مىخواندند.به هر حال،شعر را باید چکش کارى کرد.باید در مورد آن کار کرد.ما در هر شهر انجمنهاى ادبى،لازم داریم.البته این کنگرهى شعرى بهانهى بسیار خوبى براى اجتماع شماست.اما کافى نیست.من نمىدانم آیا در جریان این کنگرهها هرگز اتفاق افتاده است که یک نفر،چند نفر بلند شوند چند نکته را بگویند.بگویند آقا این بیت این ایراد را دارد،جاى این کلمه باید عوض شود.آن دو تا مصرع باید جایشان با هم عوض شود،این ترکیب،ترکیب غلطىست،این مضمون تکرارىست،یا نه؟
پس ظرفیت هنرى و مایهى هنرى شعر هم موضوع دوم است.این کار باید درانجمنهاى ادبى و حتما با عرضه به اساتید انجام بگیرد و از حالا در این باره که شعر انقلاب از لحاظ قالب،از لحاظ مضمون و جهتگیرى چه چیزهایى لازم دارد،فکر بشود.
متاسفانه فرصت زیاد نیست،من همین قدر به شما بگویم که شعر انقلاب باید روح انقلابى داشته باشد،جهتگیرى انقلابى داشته باشد،وگرنه هیچ موضوع خاصى را نمىتوان براى شعر انقلاب مشخص کرد.خیال نکنید که شعر انقلاب فقط آن است که راجع به انقلاب حرف بزند یا ر
اجع به جنگ،یا راجع به شخص امام یا راجع به رزمندگان،نه لزوما.اى بسا شما اخلاق را در شعرتان مىآورید اما با جهتگیرى انقلابى،که معناى این جمله را شما امروز خوب مىفهمید.یک روز هست که اخلاق را با جهتگیرى غیر انقلابى و گاهى ضد انقلابى مطرح مىکنید،شما مىتوانید اخلاق را با جهتگیرى انقلابى مطرح کنید.اگر ما بتوانیم مردم را به قناعت انقلابى،صبر انقلابى،تعلم انقلابى،حلم انقلابى و شجاعت انقلابى،در قطعاتمان،در قصائدمان و در غزلیاتمان دعوت کنیم این چیز کمى نیست،بلکه مطلب بسیار انقلابى و باارزشىستیعنى شعر انقلابى این نیست که همه از خوزستان حرف بزند و دشتهاى خونین آن سامان.مىتواند در زمینههاى اخلاقى هم باشد.منتها با جهتگیرى انقلابى.البته بهترین شعر انقلابى آن است که ایدههاى منحصر بفرد انقلاب را ارائه بدهد.ببینید،ما ایدههاى فراوانى داریم که منحصر به فرد است.مثلا در زمینههاى سیاسى، شعار نه شرقى نه غربى،شعار مستکبر ستیزى،شعار مستضعف گرایى در سطح جهان،اینها ایدههاى منحصر به فرد سیاسىست. اینها را ارائه بدهید.شعار فلسطین،شعار آفریقا،شعار مبارزه با آپارتاید و تبعیض نژادى در هر جاى دنیا،اینها شعارهاى منحصر به فرد است.کس دیگر اینها را ندارد.مدعى چرا،اما به عنوان یک انقلاب،به عنوان یک نظام،به عنوان مجموعهى جهتگیرى،خیر.یا بعضى ایدههاى منحصر به فرد در زمینهى بناى جامعه بر مبناى ارزشهاى الهى،این یک موضوع مخصوص ماست.در هیچجاى دنیا وجود ندارد.حتى گاهى ارزشهاى الهى دارند ولى اسمش را مىگذارند«ارزشهاى انسانى»،مثلا انسان گرایى یا جمع گرایى.به هر حال،ارزشها گاهى ارزشهاى الهىست،اما جامعهاى بر مبناى جامعهى الهى وجود ندارد.این جزو خصوصیات ماست.این جزو پیامهاى اصلى شعر ماست.مردم گرایى ویژهى جامعهى ما در هیچ جاى دنیا نظیر ندارد و حتى آن را در جوامع انقلابى هم پیدا نمىکنید.در جامعهى ما روحیهى مردمش همکارى قشرهایش،سادگى مسؤولینش،عدم تمایز بین قشرهاى گوناگونش جزو خصوصیات انقلابى ماست.رهبرى الهى و معنوى ما،رهبرى عرفانى و این که فرمانده کل قواى آن یک عارف است،این را شما اصلا در تاریخ امروز که هیچ،اصلا در تاریخ سراغ دارید؟عرفا را شما کجا پیدا مىکردید؟همیشه توى خانقاهها،توى م