يکشنبه ۲ دی
داستان*هر روز چه از دست می دهیم؟
ارسال شده توسط امیر ابراهیمی در تاریخ : يکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲ ۱۸:۱۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۸۱ | نظرات : ۳۴
|
|
با سلام و احترام به محضر..
این داستان و پیام آن را تقدیم میکنم بتمام صاحبدلان و هنرمندان گرامی..
در روانشناسی همیشه به "موقعیت" چه از نظر زمانی و چه مکانی و چه از نظر انسانی,بسیار اهمیت میدهند.
و شما با خوندن این داستان؛خودتان را در موقعیت خواندن یک شعر و سروده و یا موقعیتی که میخواهید نقدی را بنویسید؛قرار دهید.....
دست پرمهرتان را میبوسم و برای همه شما عزیزان آرزوی ایامی خوش و سربلندی در همه زمینه ها دارم..
باتشکر و احترام"امیر
*****************************************************
هر روز چه از دست می دهیم؟
مردی در ایستگاه مترو واشنگتن دی سی روی یک نیمکت نشست و شروع به نواختن گیتار کرد. ماه ژانویه بود و هوا خنک بود. او شش قطعه کامل را به مدت 45 دقیقه نواخت. ساعات اوج شلوغی روز بود و هزاران نفر از مقابل او عبور می کردند درست وقتی بود که بیشتر مردم به محل کار خود می رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال توجهش به او جلب شد. گام هایش را کند کرد تا صدای آن موسیقی دل انگیز را بشنود اما برای اینکه به موقع به محل کار خود برسد به ناچار دوباره با عجله به راه خود ادامه داد.
یک دقیقه بعد نوازنده ما اولین دلار خود را بدست آورد. خانمی بدون آنکه سرعتش را کم کند فقط این پول را در داخل کلاه او انداخت و رفت.
چند دققه بعد یک نفر به دیوار تکیه داد تا به نواختن او گوش فرا دهد. اما بعد از چند لحظه به ساعت خود نگاه کرد و با عجله حرکت کرد. مشخص بود که او هم دیر کرده است و باید به محل کارش برسد.
کسی که بیشترین توجه را به او داشت یک پسر بچه 3 ساله بود. مادرش او را می کشید اما او دوباره می ایستاد و به نوازنده نگاه می کرد. بلاخره مادرش او را با یک تکان محکم کشید و با خود برد ولی آن کودک سرش را برگردانده بود و تا جاییکه می توانست به نوازنده ما نگاه می کرد. این صحنه چندین بار تکرار شد و تمام والدین بدون استثنا فرزندان خود را هل می دادند و با زور آنها را با خود می بردند.
در طول این چهل و پنج دقیقه فقط شش نفر برای لحظاتی توقف کردند و به او گوش دادند. و در حدود بیست نفر به او پول دادند اما بدون توقف به راه خود ادامه داند. او 32 دلار پول جمع کرد. وقتی که کارش تمام شد و ویلون خود را جمع کرد هیچ کس او را تحسین نکرد هیچکس برایش دست نزد و حتی کسی او را نشناخت.
هیچ کس متوجه این حقیقت نشد که این نوازنده کسی نبود جز جاشوا بل. یکی از بهترین نوازنده های ویلون در دنیا. او یکی از پیچیده ترین قطعاتی را که می شد با یک ویلون نواخت با آن ویلون که 3.5 میلیون دلار ارزش داشت اجرا کرد!
دو روز قبل از نوزندگی در مترو او در سالنی در بوستون اجرا داشت و به طور متوسط از هر صندلی 100 دلار دستمزد گرفت.
****************************************************
کاری که جاشوا انجام داد توسط واشنگتن پست ترتیب داده شده بود جزئی از یک تحقیق اجتماعی از توجه مردم، درک و اولویت های آنها.
به طور کلی این تحقیق می خواست مشخص کند: در یک محل عمومی در یک زمان نا مناسب وقتی که همه عجله دارند و همه جا شلوغ است، ما چگونه زیبایی را درک می کنیم؟ آیا برای قدر دانی و تحسین اوج هنر متوقف می شویم؟ آیا در محلی که انتظار آنرا نداریم متوجه استعداد های ناب می شویم؟
اما نتیجه این بود که ما متوجه نمی شویم و برای آن توقف هم نمی کنیم حتی وقتی که بهترین نوازنده و موسیقی دان با گرانترین ساز بهترین قطعه ای را که تا به حال نوشته شده است اجرا می کند. حال سئوال اینجاست ما چه چیز های دیگری را در طول روز از دست می دهیم؟
فقط برای بو کردن رز ها و بو کردن آنها توقف نکنید بلکه توقف کنید و برای هر چیزی که در این مسابقه بی پایان زندگی از دست می دهید وقت بگذارید.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۹۳۲ در تاریخ يکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲ ۱۸:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.