يکشنبه ۲ دی
قلب کوچک
ارسال شده توسط امیر ابراهیمی در تاریخ : چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲ ۲۱:۳۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۱۱ | نظرات : ۷
|
|
قلب کوچک
سلامی چو بوی خوش آشنایی
سلام و عرض ادب
سلام به همه دوستانم؛اساتیدم؛و تمام کسانیکه با محبت در این سایت ادبی حضور دارند و هر کس بنوبه خودش و براساس احساس و استعداد و برخی از دیدگاه دوستی و پیوند با شعر و ادبیات در اینجا حضور عاشقانه دارند.یکی از دوستان میگفت که سروده های زیایی را که میبینم و لذت میبرمغحس عاشقی در من شدیدتر میشود و با شتاب در زیر ان سروده و نوشته "یک شکلک گل" میگذارم و به امید آنکه تشویق کنم آن شاعر عزیز را که بیشتر و بااحساس عاشقانه عمیقتری بنویسد..
و اینگونه دست تمام کسانی را میفشارم و میبوسم که با حضور پرمهرشان موجب دلگرمی و بروز استعدادهای ناب میشوند......
همواره بدرخشید و دلتان با خدا....
******************************************************************************
نادر ابراهیمی جزو شاعران و هنرمندان بی بدیل سالهای اخیر کشورمان است که بخاطر فلم ناب و شور نویسندگی و هنر خاصش معروف و محبوب است و بنظر همه اساتید و هنرمندان باید که مطالب و شعرهایش را با دقت خاصی خواند و سرمشقی باشد برای افرادیکه تمایل دارند عرصه هنر را عمیقتر بشناسند. نوشته های اد بی ایشان فوق العاده پرشور و سرشار از آیه های ادبی و بسیار دلنشین و اموزنده است...
به امید انکه بپذیرید..
«قلب کوچک» داستان کوتاهی است نوشته زنده یاد نادر ابراهیمی
مادربزرگم میگوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر میکنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ دلم میخواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...
یا... نمیدانم...
کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.
خب راست میگویم دیگر . نه؟
پدرم میگوید: قلب، مهمان خانه نیست که آدمها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانهی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمیدانم چیست، اما این را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...
خب... بعد از مدتها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...
اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم میرسید و قلبم را به هر دوتاشان میدادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش میدانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...
فورا تصمیم گرفتم آن گوشه خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
پدرم میگوید: قلب، مهمان خانه نیست که آدمها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانهی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر میشود؟
اما وقتی نگاه کردم،خدا جان! میدانید چی دیدم؟
دیدم که همه این آدمها، درست توی نصف قلبم جا گرفتهاند؛ درست نصف!
با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و میگفتند و میخندیدند. و هیچ گلهیی هم از تنگی جا نداشتند...
من وقتی دیدم همهی آدمهای خوب را دارم توی قلبم جا میدهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا میگرفت، صندوق بزرگ پولهایش بیرون میماند و او، دَوان دَوان از قلبم میآمد بیرون تا صندوق را بردارد...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۸۸۹ در تاریخ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲ ۲۱:۳۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.