سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نعره باد
        ارسال شده توسط

        امیر

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۲ ۰۷:۰۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۷۸ | نظرات : ۸

        باد نعره می کشید
        برگ سبز همچو گذشته درکنار دیگر برگ ها بر روی دستان درخت پدر به فکر فرو رفته بود،او مثل همیشه غرق در افکارش بود،در فکر زندان فرضی اش بر روی درخت پدر آری؛او از آن که می بایست عمرش را همچون پدر و مادرش بر روی شاخه ای بی حرکت می گذراند نا راضی بود.
        پدر و مادرش رنگشان زرد شده بود،دست محکم باد ترک های تجربه را بر روی تن زردشان نقش داده بود؛بر خلاف فرزند پدر و مادر از زندگی با درخت بسیار خوشحال بودند و از فرزندشان خرسند؛ آن ها عاشقان از فرزندشان در برابر دستان وحشی باد محافظت می کردند و از نارضایتی فرزندشان از زندگیش اگاه بودند ولی تنها راه برای زندگی باهم سپردنش به دست روزگار بود،چرا که آن ها هم مانند فرزندشان محدود بودند و نمی توانستند کاری بکنند.
        بر خلاف پدر مادر، فرزند دوست داشت که با باد همسفر شود و به آزادی برسد قافل از آن که آزادی او تنها چند لحظه است و بعد باید تا انتها با زمین سرد،تنها سر کند.
        روزی از روزها باد قوی تر از گذشته نعره می کشید پدر مادر محکم به شاخه تکیه کرده بودند اما فرزند خودش را آزاد گرفته بود؛و ناگهان زمان فراق پدر مادر از فرزند رسید ،بله فرزند در دست های وحشی باد رقصان و شاد ادامه داد تا به زمین رسید و فهمید که پایان کجاست،فرصتی برای جبران اشتباهش نداشت پس••••
        اما پدر بادیدن این لحضه تاب نیاورد و خودش را به دست باد سپرد ولی برخلاف فرزند بسیار ساده و آرام به زمین رسید چرا که او از قبل می دانست پایان کجاست،مادر با دیدین اتفاقات به سیاهی رسید و خشک شد و افتاد اما قبل از رسیدن به زمین از تاب خانواده اش به هزاران تکه تبدیل شد و••••

        سروش
        نویسنده و شاعر 15 ساله

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۸۴۴ در تاریخ پنجشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۲ ۰۷:۰۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0