از آخرین وداعت بیزارم
در باور ِ روحم نمیگنجد
*انتظار* چشم براه است و گوش به زنگ
*امید* دلداریام میدهد
و دائما از بیستم آمدنت حرف میزند
بیستمی که جزیی از *نیمهی پنهان ماه* شده است
شب بیستم هر ماه
*دلخوشی*
شومیز ِ تکرنگی میپوشد
با دامن ِ فونی کوتاه
موهایش را میبافد
و
پیس
پیس
عطر دلانگیزی با رایحهای خنک
به دلخوشیهای سادهاش میزند
گوشهی دنج ِ اتاق
*دلواپسی* ناخنهایش را میجود
صدای ضرب پای *استرس*
سکوت اتاق را میشکند
و دلخوشیهای *دلخوشی* را
زیر سلطهی *یأس* میبرد
نکند این ماه نیز
زبانم لال
زبانم لال
*بیستم* راهش را گم
و ما را با وحشت *بیست و یکم* مواجه کند؟
به ارواح ِ احساساتم قسم
دلم برای این طفلکها میسوزد
وگرنه من که هر دو پایم در لجنزار جدایی فرو رفته است
یکربع مانده به بیستم
پشت *پنجره* میایستم
*پنجره*!
به من لبخند میزند
هجوم *یأسهای زرد* را از پشت ِ لبخند زورکیش میبینم
به روی خود نمیآورم
دست گرمی روی شانهام حس میکنم
برمیگردم
*امید* است
بازوانم را میفشارد
و با تأیید سَر
امید خیرهکنندهای به قلبم میدهد...
*او* اصرار دارد
که
*بیستم میآید*
«آغاز شمارش معکوس»
10
زنگ ِ خستهی در
خود را آماده لمس انگشتان هنرمندت میکند
9
*انتظار* پنجره را باز کرد
8
*دلخوشی* طبق معمول جلوی آینه رُژ لبش را تمدید میکند
7
*امید* مرا به آغوش فشرد
6
صدای پای *استرس* بیشتر شد
5
*دلواپسی* تمام ناخنهایش را جوید
4
*یأسهای زرد* سر تا پایشان یخ زد
3
صورتم را روی سینه *امید* پنهان میکنم
2
1
.
.
امروز
بیست و یکم است
و من در جهنم احساساتم اسیر هستم
*بحران* بیوجدان از راه رسید
پوزخند سنگینی بر لب داشت
*استرس* هر چه *ناکامی* بود بر سر خود کوبید
*دلواپسی* درگیرودار دلواپسیهای جدید شد
*انتظار* هاج و واج مانده بود چه کند؟...
*دلخوشی*
تنها دلخوشیش که قاب عکس کوچکی از تو روی میز خاطرات بود؛ برداشت و مثل تمام دلخوشیهای لوس به اتاق زیرشیروانی پناه برد...
و اما *امید*
در تمام وجودم
خلاصه شد
برای بیستم ماه بعد...
*شاهزاده*