سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 11 آذر 1403
  • شهادت ميرزا كوچك خان جنگلي، 1300 هـ ش
1 جمادى الثانية 1446
    Sunday 1 Dec 2024
    • روز جهاني مبارزه با ايدز
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    يکشنبه ۱۱ آذر

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    پیک چهارم
    ارسال شده توسط

    صدیقه جـُر(ساحل)

    در تاریخ : ۱۸ ساعت پیش
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲ | نظرات : ۰

    شب سختی را پشت سر گذاشته بود و حالا در بعد از ظهر دلگیر پاییزی خسته و اندوهگین با شانه های آویزان راهی گورستان 
    قدیمی شهر شد شاید این دلشوره
    و اظطراب را با کسی که ماه هاست
    در آنجا ساکن شده قسمت کند، 
    پاهایش توان جسم بی جانش را نداشت انگار دو وزنه پونصد کیلویی 
    به هردو پا وصل شده بود، 
    با خودش در جنگ بود، پای پیاده نمیتوانم باید با ماشین بروم 
    کنار خیابان ایستاد، برای اولین 
    تاکسی دستی تکان داد و سوار شد 
    راننده پرسید کجا؟ آقا ولی انگاراو
    نمی شنید، دوباره با صدایی بلندتر پرسبد ، واو جواب داد،،شهرستان 
     سکوت،خیابان دلتنگی،، مـحـله ی 
    خـامـوشـان، راننده ایستاد و گفت 
    چیزی زدی؟ برو پایین حوصله دردسر ندارم،، واو خیلی آرام گفت 
    ببخشید داداش برو گورستان، 
    مرد چپ چپ نگاهش کرد و زیر
    لب گفت بیچاره، خـُل شده، 
    هوا داشت تاریک میشد که رسید،
    پیاده شد، حالا او بود و اندک 
    مردمی که داشتند میرفتند و یک
    شهری به ظاهر خاموش
    راه افتاد درمیان گورها، چشمش 
    پـِی، نشانی آشنا میگشت،، 
    بالاخره پیدا کرد، و بر لبه ی گوری
    سیاه وسرد نشست با خودش 
    میگفت، حالا چه بگویم،، دخترک را چه شده چگونه 
    بگم تو که رفتی من هم شکستم 
    و از من بجز یک سایه ی لرزان چیزی
    نمانده، شب شده بود کم کم در خلسه فرو رفت،، و در خیال داشت با کسی حرف میزد بلند بلند و اشک بی امان 
    از چشمانش سرازیر شده بود 
    می گفت یادته بابا که رفت، تو یک
    شبه پیر شدی، اما خودت را جمع و جور کردی و به من و خواهرم می گفتی من هستم، تا آخرش اما چی 
    شد تو هم مثل بابا رفیق نیمه راه شدی، یادته روزها دور از چشم ما و خانواده ها می رفتی خانه ی مردم 
    برای کارگری، بعدا که فهمیدم،، مانع 
    شدم، گفتم من دیگه مرد شدم میروم کار میکنم تو دیگه لازم نیست بری
    عصبانی شدی زدی تو گوشم، ومن
    گریه کردم گفتی، حرف نباشه،، 
    تو و خواهرت باید درس بخونید، 
    آن روزها تمام شد من و خواهرم هم مثل بقیه بچه ها درس خوندیم، و
    برای خودمان کسی شدیم،، ولی 
    تو چرا بی وفایی کردی، رفتی، 
    دیگر نجوا نمیکرد بلند بلند حرف 
    میزد صدایش را آخوندی که شب ها 
    در گورستان می ماند، شنید و به طرفش آمد، 
    میگفت، جوان این موقع شب اینجا خوب نیست،، خدا رحمتش کند، 
    برخیز و به خانه ات برو، 
    با سردرگمی بلند شد، چطوری به او میگفت در خانه دیگر کسی منتظرم نیست ، اصلا به آن کسی که در زیر خاک بود مگر می توانست چیزی بگوید،از آن مرد عذرخواهی کرد و راه افتاد، تا خانه راه زیادی بود و هوا تاریک، اطرافش هم ماشینی نمیدید، 
    ناچار در کنار خیابان قدم زنان راه افتاد، چند ساعت بعد، در مقابل 
    قهوه خانه، کوچکی، ایستاد، با خودش 
    گفت من که کسی در خانه منتظرم نیست به قهوه خانه بروم شاید ا توانستم فکرم را متمرکز کنم  
     داخل شد، پیرمرد گارسون 
    با صدای ضعیفی خوش آمد گفت، چه میل داری، باباجان،؟؟ گفت 
    لطفا یک چای، در کنار میزی نشست 
    چهار جوان در آنطرف، داشتند پاسور
    بازی میکردند و مشروب میخوردند، 
    داشت نگاهشان میکرد، که آنها اورا به جمع شان دعوت کردند، پذیرفت 
    لیوانی برایش ریختند امتناع کرد جوانی گفت داداش بد مجلسی نکن
    به او برخورد لا جرعه لیوان را سر کشید، پیک دیگری ریخت، ناگهان
    شب گذشته همانند پرده ی سینما 
    با دور تند از مقابل چشمانش گذشت 
    با صدای بلندی گفت، آن لیوان اول هیچ،، ولی پیک اول را به سلامتی، آن مادری مبزنم بالا که یک تنه بار زندگی رابر دوش کشید، حالا مردان جوان دست از بازی کشیده و خیره او بودند 
    پیک دوم بریز گفتند داداش بس است دیگر،، گفت بریز پولش حساب میکنم، پیک دوم باز به سلامتی مادری که عمری بیمار بود اما هیچ نگفت تا فرزندانش از آب و گـِل به در شوند،، اشک در چشم جوان ها نشسته بود، 
    نوبت پیک سوم شد،، اشکش بی امان 
    می ریخت،، همه متعجب نگاهش 
    می کردند،، سرش را بالا آورد و گفت 
    خدا بزنم پیک سوم را یا نه، 
    حالا دیگه لحظه ای بود که پیرمرد گارسون هم به آنها پیوسته بود  
    گفتند بزن داداش، بزن،، مرد،، 
    گفت پیک سوم، به سلامتی آن دختری که بعد مادرش، مادر برادر شد، اما، 
    ایستاد،،،، گفتند خب،، دیگر چشمانش 
    را خون فرا گرفته بود،، ناله کرد اما یک نامرد، حیوان صفت،،، 
     دخترک معصوم برای آبروی تنها
    برادرش از زندگی خودش گذشت همه گفتند فهمیدیم، فقط بزن،، بزن که با این پیکت. قلب ماها را هم خون آلوده کردی،، بالا زد و بی رمق به گوشه ای خیره شد آن شب تا خود صبح در قهوه خانه،جوان ها 
     نقشه می کشیدند چگونه انتقام 
    دختری مظلوم را از یک حیوان 
    بگیرند،، بی خبر از احوال آن
     رفیق، تازه وارد ،، یک صدا گفتند داداش سه پیک تو، و چهارمی 
    را با هم می زنیم بالا فقط
     برای گرفتن انتفام از آن لاشی
     دستانش را در دست گرفتند 
    اما دستانش سرد بود صدایش زدند
    اما جوان بعد پیک سوم 
    برای همیشه خاموش شده بود،،

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۵۲۶۲ در تاریخ ۱۸ ساعت پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
    ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

    مریم عادلی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    میر حسین سعیدی

    نای خاموش لبانت این دلم را تازه کرد ااا عاشق بی ادعا را صاحب آوازه کرد
    شاهزاده خانوم

    یک وجب از پنجره پرواز کن ااا گوش مرا معرکه ی راز کن
    نادر امینی (امین)

    توبودی دردل شب ناله کردی این دل وامانده را بیچاره کردی اااا به کنج خلوتی رفتی وباغم خانه کردی ااا ندیدی عاشقت درمانده شد از آه شبگیر وتولیکن اااا به شب را تا سحر بردر غمخانه ات داغ دلم را تازه کردی ااا دردلم دلشوره افتاد لیلی ام از بس فغان کرد جان بداددر گوشه میخانه من اااا هاتف آمد دادم ندا غمگین مباش می خور که لیلی عاقبت دیوانه کردی اا عقل در ره پیرطریقت پای لنگان است اااا لیلی ومجنون را تا ابد برسر جام قدح بشکسته ای درمانده کردی ااا عاقبت عشق وخرد درمرز مجنون با رخ لیلی بهم پیون خورند اااا آنگه که مجنون چون اسیر گیسوی لیلی شد و آن خانگه ویرانه کردی
    شهرام بذلی

    در دل تنگ ما بسی روزنه ی خیال نیست اااا شوق تو دارد این دلم عشق که وصف حال نیست
    افسانه نجفی

    ت ااا میان من و تو ااا همیشه ما ااا می لنگید

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1