جمعه ۲ آذر
فرزانه فرهبدنیا شاعر سبزواری
ارسال شده توسط لیلا طیبی (صحرا) در تاریخ : ۲ هفته پیش
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۸ | نظرات : ۱
|
|
بانو "فرزانه فرهبدنیا" شاعر، نویسنده، مجری و از بانوان فعال در عرصههای فرهنگی و اجتماعی، در ۲۱ تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در سبزوار دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات دورهی کارشناسی خود را در رشتهی جغرافیا سپری کرده و از کارکنان صدا و سیمای مرکز همدان است.
او علاوه بر فعالیتهای فرهنگی و هنری، چندین سال سابقه همکاری با آموزش و پرورش و کانونهای فرهنگی شهرستانهای نیشابور و سبزوار را دارد و از جمله سوابق شغلیاش میتوان به مدیریت دو آموزشگاه زبانهای خارجی و نیز معاونت آموزشی و معاونت پرورشی دبستان امام حسین در سبزوار، اشاره کرد.
او به خاطر شغل پدرش که از افسران نیروی هوایی ارتش بود، در بسیاری از مناطق ایران سکونت داشته و کودکیاش در همهی ایران پراکنده شده است.
نخستین افتخار آوریاش در سال اول دبیرستان و با کسب مقام نخست استان در رشته نمایشنامه نویسی بود که بعدها همان نمایشنامه توسط دیگر هنرمندان، در کانون پرورش فکری اصفهان به شکل تئاتر درآمد. فعالیتهای ادبیاش در قالب شعر و داستان، در دوران دانشجویی نیز ادامه یافت و منجر به کسب دو رتبه در جشنوارههای شعر و داستان کشور و چندین رتبه در سطوح استان و شهرستان شد. او به خوشنویسی نیز علاقهمند است و دورههای آموزشی آن را طی کرده است.
◇ کتابشناسی:
- تو رنج میبافی - ۱۳۹۲
- شبهای بدون ماه
و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
ای شهر من ای سرزمین نامداران
ای آسمانت تا ابد خورشید باران
پاچینههای دامن پاکت کویری
گل میشکوفد از گلت اندر بهاران
زیبای آز انگیز من ای شهر بیهق
ای سینهات آماج چنگیز و تتاران
بردارها سر دادی و غیرت ندادی
ای ملک بیداری، دیار سربداران
هر کوچه تو معبر شعر و غزل باد
هر خانهات میعادگاه نامداران
ای دامنت گهواره ابن یمینها
اسرارهایت افتخار روزگاران
از بیهقی گشته ست پر آوازه تاریخ
نامش نگین تخت و تاج شهریاران
خاکت طلاخیز و گواهش آن مشاهیر
با خیل این فرزانگان و هوشیاران
تا سینهی پر درد تو درمان پذیرد
با مرهم عشق آمدند آن غمگساران
ما بیقراران تو ایم ای خاک پر مهر
تا در تو روید بار دیگر سبزواران
دل خسته و جان پر امید و خنده بر لب
ما با تو میگردیم سبز و کامیاران.
(۲)
[اسير وهم]
به ابد میپيوست
لحظه در همهمهی مبهم جوی
دشت باران زده نمناكتر از قصهی تنهايی بود
و پرستوها در منحنی مينايی
پی اثبات حقيقت بودند
باد با خود میبرد
عشق را، ايمان را
و غروب آنجا، در گردنه حيران شده بود
ذهن من اما
با نطفهای از واژه و صوت
هوس زادن يك حادثه داشت
ذهن من چيزی را در معبر باد
وانهاده به عبور...
واژهها در گذر از روزنهی ذهن گريزان شدهاند
ذهن من اما
اينجا، به تماشا مانده است...
هيچ رنگی، رنگی نيست
هيچ خوبی، خوبی
هيچ زشتی، زشتی
آدمی اما
در هيبت موهوم لغت زندانی است
ذهن من
در تپش زادن يك واژه به درد آمده است
آدمی كی معنی خواهد يافت؟
پس كجا روح رها خواهد شد؟
غليان همه حسهای پُر از درد كجا خواهد خفت؟
و در آشوب پر از فتنهی ذهن
اثر سبز سرانگشت طبيعت به كجا خواهد خورد؟
آدمی پس چه زمان
رسته از هر غُل و زنجير
رها خواهد بود...؟
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۵۱۸۵ در تاریخ ۲ هفته پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.