سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 28 مهر 1403
    16 ربيع الثاني 1446
      Saturday 19 Oct 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۲۸ مهر

        کارنیک

        شعری از

        مریم عادلی

        از دفتر به رنگ کودکان نوع شعر ادبیات کودک

        ارسال شده در تاریخ دیروز شماره ثبت ۱۳۳۲۱۱
          بازدید : ۲۰   |    نظرات : ۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        صدای ارسالی شاعر:
        این شعر براساس درس هفتم فارسی کلاس سوم تهیه شده جهت ایجاد انگیزه
        ترجیحا برای  سومی ها
        کارنیک
         
         
        🌷🌷🌷🌷🌷
         
        یه روز  یه فرمانروا
         
        تو    سرزمین خدا
         
        دلش می خواست بدونه
         
        چه  جوریه      زمونه؟!
         
        مردم      چکار می کنن 
         
         
        چی می پوشن می خورن
         
        حس کنجکاویش جوشید
         
        لباس ِ عادی      پوشید
         
        ازشهرمی رفت به روستا
         
        تا  دید       دهی   باصفا
         
        چه میوه ای،چه باغی
         
        چه   جای   باصفایی
         
        نگاه کرد اون حوالی
         
        دید  یه    پیر دانایی
         
        چکار   می کرد   پیرمرد
         
        رفت نزدیکش سلام کرد
         
        دید  بیلی تو  دست اون
         
        کنار  اون چندتا  دون
         
        تا  بکاره    تو   چاله
         
        بارون به روش  بباره
         
        درخت  بشه یه  روزی
         
        روز نه خیلی  دوری
         
        گفت به اون فرمانروا!
         
        چه   کاریه    این  کارا؟
         
        این   کار  ‌‌ یک   جوونه
         
        بکاره        دونه  دونه
         
        تو  پیری وخسته ای
         
        نود سال عمر کرده ای
         
        مگه عمرت  می رسه
         
        که دونه هات برسه
         
        کجایی تو تا  اون وقت
         
        ول کن تو این کار سخت
         
        نیستی   آیا ناراحت
         
        که نخوری میوه ات؟
         
        🌷🌷🌷🌷🌷
         
        گفت   پیرمرد دانا:
         
        غمگین شوم من چرا
         
        کاشت یکی ومابردیم
         
         
        رنج اون رو ما خوردیم
         
        حالا  نوبت  منه
         
        می کارم براهمه
         
         
        حاکم  گفتا آفرین
         
        کارتوهست بهترین
         
        حاکم به فکر فرو رفت
         
        راهش رو گرفت ورفت
        یعنی چه فکری می‌کرد
        چی بوددرسِ پیرمرد؟
        شما بگو گُل فرزند
        پندش بگوعینِ قند
         
         
        🌷🌷🌷🌷🌱🌱☘☘☘🤔🤔
         
        شاعر#خانم مریم عادلی
        🙏🙏🙏🙏
        کپی برداری واستفاده فقط باذکر منبع وشاعر
        تولید ۱۳۹۹
         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

        بهمن بیدقی

        نقدها و نظرات
        بهمن بیدقی
        ۱ ساعت پیش
        با سلام و عرض احترام هنرمند بزرگوار
        بسیار زیبا بود
        درود بیکران بر شما
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1