شعر
شعر آفرینش شعور است.رنگ دادن به واژه های تشنه و بی روح و آبگینه ساختن از سنگ ریزه های تراویده از دهان سرخ دل.
شعر جوششی طوفانی در دنیای ذهن است ،بال و پر دادن به جوجگان تک واژه های ناتوان از پرواز.
شعر پلی است بین روح و جسم ،دنیا و آخرت،شادی و اندوه، سپیدی و سیاهی ،تناقض و ایهام.
شعر پر زدن ها تا کرانه های روحانی است.ترویج عرفان است طلوع و بینش عصر غزل ها و ترانه ها و حماسه ها. شعر نی لبکی است در دست چوپان سوخته دل در مرتع دانش های طبیعت و اضطراب،خورشیدی است در پس توده ابرهای تودرتو.
شعر تجاوز از مرز کوشش است ،رونهادن به مشرق باران.شعر آن کرانه ای است که حکیم می داند و دانشمند می بیند.شعر موج های تند و تیز در آشوب و تلاقی با صخره های سکوت و حزن انگیز است.
شعر لهجه ی خورشید است در کارزار شرجی و هرم و گرما.آوازی است در سکوت و بی تابی فصل ها.
شعر گره خوردگی گیسو در نسیم عرفانی است و پیوند عربده با دنیای رازو نیازهای شبانه.
شعر پر زدن ها در اوج ابر هاست ، مدهوش گشتن در کمال عقل و سست شدن روی طاقچه ی معنویت.
شعر فروزانی ناقوس معاد در قلمرو هم آغوشی شبنم و شقایق است.شعر نردبان شبانه ی معراج دلتنگی هاست.
شعر خلوت زندانی سینه با بردگی عشق و نیایش اندیشه در آتش ادراک است.شعر فتنه ی بیداری است در خلسه ی خماری ،قیامتی است در پی برزخی روحانی.
شعر غبار بر چیدن از رخسار واژه هاست ،شعله ی رنگارنگ هیزم های خیس خورده ی رنگ رو رفته.
شعر خروشانی رعد بر بلندای خوشه های تشنه ی برزگران مهر است، دست نامرئی خداست برای بنده ی خاکی.
شعر چنگ پیر مولاناست ،نبات شیرین حافظ،خاموشی شمس تبریزی،باغ حقیقت سنایی،بحر متقارب فردوسی،خسرو و شیرین نظامی ،پرند نیلگون فرخی،آخرین برگ سفرنامه ی کدکنی،سایه سار نخل ولایت گرمارودی،سمند صاعقه ی مردانی، کفش های مکاشفه ی عزیزی ،سنگ تیپا خورده ی م. امید،جاندار وحشی غارهای بامداد،سو و دهک مسعود سعد،مشت درشت روزگار بهار،همای رحمت شهریار، بلندای سدره ی جمال الدین،اسب سفید وحشی آتشی و صد ها گل واژه ی شیرین و تلخ و تر شاعران شعور است.