سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 29 شهريور 1403
    16 ربيع الأول 1446
      Thursday 19 Sep 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۲۹ شهريور

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        هوشنگ ملکی شاعر کرجی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی (صحرا)

        در تاریخ : ۷ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۶ | نظرات : ۰


        آقای "هوشنگ ملکی" شاعر البرزی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی در کرج است.

        ◇ کتاب‌شناسی:
        - شانه به سرهای ژوليده - ۱۳۸۲ - ثالث 
        - مبدا تاريخ پرستوها - ۱۳۸۲ - ثالث 
        - مکالمه‌ی سگ‌ها و شغال‌ها - ۱۳۷۸ - نشر الکترونیکی سپنج 
        - روحی با انگشتر عقيق - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - نوشتن با سه انگشت زخم - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - من با لیوان یهودی‌ها آب خورده‌ام - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - مرتاض یک پا دارد - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - چاه - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - ماریا ماریاست - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - باله‌ی فارسی - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - آرشیو سفید - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - ریزوم - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - دومینو - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
        - کاسیت - ۱۳۹۵ - نشر الکترونیکی هومنه 
        و...

        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        [رادیکالیسم] 
        و غازها همچنان غرق در غریزه‌ی سفید پرواز مثل هر سال از عرض کاغذ گذشتند 
        و ما همچنان غرق در غریزه‌ی سیاه دشوار نوشتن 
        ناتوان از گرفتن یک جذر ساده‌ی آبی از دست دزدان دریایی 
        و خرچنگ‌ها و اختاپوس‌های پیر 
        مردی که درون‌اش آسمان رشت است 
        بیرون‌اش کلوت شهداد
        و سی سال تمام دختری با رادیکال رنگی‌اش در او قدم و لبخند می‌زند 
        شاعر نیست 
        کشور دیوانه‌ای است که می‌نویسد 
        کشوری با هفت اقلیم مریض 
        کشوری که تکلیفش معلوم نیست 
        روشن است 
        مثل چشم گرک و گربه و روباه در سیاهی مطلق 
        مشکل همچنان است 
        همین همچنان مداوم بی ریشه‌ی بدخیم 
        که دور جمله می‌پیچد 
        که دور استخوان می‌پیچد 
        که دور قانون می‌پیچد 
        که دور مصدق می‌پیچد 
        که دور مختاری می‌پیچد 
        که دور صندوق رأی می‌پیچد 
        که دور تسلسل می‌پیچد 
        و مرد زیر بارش یک ریز پارادوکس 
        بی‌تفاوت با رادیکال مشکی‌اش از دختر و از کنار دختر می‌گذرد 
        همین دختری که سی سال آزگار در درون اش حدس می‌زند 
        و غازها همچنان غرق در غریزه‌ی درست پرواز در طول تفکر ما بال می‌زنند 
        و ما همچنان غرق در فلسفه‌ی سطح 
        دچار وسوسه‌ی تیک زدن کنار گزینه‌ی درست 
        دزدان ماهر دریایی 
        خرچنگ‌ها 
        اختاپوس‌ها 
        یا ناخدای کور؟
        میان طوفان تردید خودمان را بسپاریم به کدام گزینه‌ی غلط؟
        بیا زیر چتر شکسته‌ی من 
        من یک کشور بیمارم
        اما نه آن‌قدر بیمار که از چتر شکسته‌ی گیسوی تو بنویسم 
        از بی‌معنایی رفتار غازها می‌نویسم 
        از رفتن و برگشتن در طول یک پاره خط 
        شمال، جنوب
        جنوب، شمال
        از تن دادن به غریزه‌ب صاف
        به غریزه‌ی رو که حسرت حدس را از آدم می‌گیرد
        من یک کشور نیمه خشکم 
        و در حسرت حدس یک زن نشسته‌ام 
        زنی که می‌تواند بخندد 
        نوازش کند 
        زنی با سینه‌هایی سفت 
        که شیرش کفاف کویر را می‌دهد 
        زنی که مادر کوه و دریاست 
        مادر چنار و نخل و راجی و افرا
        زنی که چترش را باد برده است 
        زنی که آهسته راه می‌رود
        زنی که از حدس من زده باشد بیرون و شبیه تو نباشد 
        شبیه او باشد که نخواهد آمد 
        و غازها همچنان ابلهانه غرق در فکر رسیدن
        و ما همچنان زیر رادیکال کال.

        (۲)
        [بورخس] 
        رفته بود بالا تا بمیرد
        من همین پایین مرده بودم
        من که 
        با لیوان یهودی‌ها آب خورده‌ام
        او مرا با خودش برد بالا 
        تا دو سطر آخرم را بخواند 
        و کتاب نمی‌ترسید آن بالا 
        گفتم که همین پایین مرده بودم
        وقتی که آمده بودم گلویم را تازه کنم 
        وقتی که آمده بودم دو سطر آخر خودم را بنویسم 
        وقتی که کسی گفته بود «مرا بخوان» 
        وقتی او رفته بود بالا تا بمیرد
        وقتی که گفته بود کتاب‌ات را بده تا دو سطر آخرت را بخوانم 
        و کتاب ترسیده بود
        و اصلن کسی نمی‌داند آن شب چه کسی آب خورده
        یا چه کسی آن دو سطر آخر را نوشته بود.

        (۳)
        من از خشکی فاصله گرفته‌ام
        و مردی که به دنیای مرطوب متن خو گرفته است 
        قیمت طلا و کاغذ 
        و ترکیب کابینه‌ی ایران و مصر برایش مهم نیست 
        مهم تویی و دلفین‌های بازیگوش 
        -که روز به روز زیباتر می‌شوید-
        و مردادی که در راه است 
        که یک بار دیگر تو را و روشنک را به من می‌دهد 
        و مرتضا را می‌گیرد...

        (۴)
        ماری جان!
        یک روز صبح 
        ایران ما هم از این خواب پریشان می‌پرد
        ما هم بالای دماوند با دستکش‌های چرمی 
        یخ می‌گذاریم روی تبخال خورشید.

        (۵)
        برای بیست ثانیه 
        برای عبور از عرض فلسفه 
        دست تو عصای سفید من بود
        من این سال‌ها برای لمس یک کلمه‌ی سفید کنار این خیابان ایستاده بودم.

        (۶)
        سی و چند سال است که هوا طوفانی است 
        و ما گروهی بادبادک‌هایمان را 
        در زیرزمین خانه‌هایمان هوا می‌کنیم.

        (۷)
        پوستم را بکن 
        من یک پرتقال ساده‌ام
        یک پرتقال احمق 
        که عاشق انگشت‌های بلند تو بودم
        یک پرتقال جاکش 
        که به پیامبری قرتی اعتماد کرد
        در یک مهمانی مزخرف
        عزیری که با یک قطعه‌ی کوتاه
        کیف‌اش را پر کرد 
        از انگشت‌های بلند و 
        رفت به عرش آبی موسیقی.

        (۸)
        چه قدر شبیه آن دلفین ماده‌ای
        که برای تحویل جنازه ‌ی جفت‌اش
        هر شب 
        زیر نور مشعل یکی از چاه‌های نفت شیون می‌کشد.

        (۹)
        هر وقت تصویر تو را می‌بینم 
        از گوش و دماغ و دهانم جوهر می‌زند بیرون
        با سرگیجه بلند می‌شوم و سماع می‌کنم 
        با موسیقی آمبولانس‌ها 
        در میان تدابیر شدید متن 
        از گوش و دماغ و دهان تهران هم 
        خون تو می‌زند بیرون
        از گوش و دماغ و دهان دنیا 
        از گوش و دماغ و دهان خدا هم.
         
        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی (صحرا)

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۰۸۴ در تاریخ ۷ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        مریم کاسیانی

        ،

        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0