سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        محمد صادق عصیان شاعر افغانستانی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی (صحرا)

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۸ تير ۱۴۰۳ ۰۳:۲۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸ | نظرات : ۱


        زنده‌یاد "محمد صادق عصیان"، شاعر، نویسنده و استاد پیشین دانشکده‌ی زبان و ادبیات دانشگاه بلخ افغانستان، زاده‌ی چهاردهم دی/جدی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در بلخ بود.
        وی در سال ۱۳۷۵، در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه بلخ در مقطع کارشناسی فارغ‌التحصیل شد و در سال ۱۳۹۰، در همین رشته از دانشگاه ملی تاجیکستان، در مقطه ارشد فارغ‌التحصیل شد، و با سقوط دور اول امارت طالبان و روی کار آمدن نظام جمهوری، در سال ۱۳۸۱ خورشیدی، به عنوان استاد دانشکده‌ی زبان و ادبیات دانشگاه بلخ مشغول به فعالیت شد.
        عصیان در کنار تدریس در دانشگاه بلخ، مدیرمسئولی مجله‌ی «علمی بلخ»، فصلنامه‌ی «معرفت» و ماهنامه‌ی «چشم‌انداز» را نیز در کارنامه‌اش دارد. هم‌چنین با بخش ادبی رسانه‌های صوتی و تصویری نیز همکاری داشت. 
        او مدتی برنامه‌ز ادبی و فرهنگی «روزنه» و «پرنیان سخن» را در رادیو و تلویزیون محلی بلخ و برنامه‌ ادبی «اورنگ» را در تلویزیون آرزو گردانندگی می‌کرد. مدتی هم مشاور بخش ادبی رادیو و تلویزیون آرزو بود.
        پس از سقوط نظام جمهوری به دست طالبان در سال ۱۴۰۰ خورشیدی، از افغانستان مهاجرت کرد و در شهر اشتوتگارت آلمان ساکن شد، و سرانجام در دومین روز مهر/میزان سال ۱۴۰۲ خورشیدی، پس از یک دوره بیماری در غربت درگذشت.
        آقای "سیدرضا محمدی"، شاعر و نویسنده‌ی افغانستانی مقیم اروپا، او را الگوی موثر ادبی در بخش ادبیات فارسی دری عنوان می‌کند و می‌گوید: "استاد صادق عصیان یکی از سرآمدهای ادبیات معاصر افغانستان، بهترین استاد دانشکده‌ی ادبیات فارسی در دو دهه‌ی اخیر در افغانستان به حساب می‌آمد، آثار ادبی این شاعر فریخته آمیخته‌ای از شعر کلاسیک با شعر مدرن، با بن‌مایه‌ای عشق،‌ تغزل، جامعه و نگاهی به اساتید و کهن الگوهای مردم افغانستان دارد."
        آقای "وحید رفیعی"، از دیگر شاعران افغانستانی، در آلمان،  درگذشت صادق عصیان را ضایع بزرگ می‌داند و می‌گوید: "استاد عصیان با مرگ نگهانی و ناگوارش، دنیا و مصیبت‌های آن را جا گذاشت، و هزار صفحه‌‌ی ناگفته، از نزاع و نبرد را با خودش به گور کشید،‌ درگذشت استاد عصیان ضایعه بزرگ برای ادبیات افغانستان، ادیبان و مردم افغانستان است، استاد عصیان شعر گفت، نوشت و زندگی کرد زندگی که به گفته‌ی خودش تمام وقت خوشش دو ساعت بیش نشد."
        آقای "مجیب مهرداد"، شاعر و روزنامه‌نگار، صادق عصیان را «از شاعران معروف نئوکلاسیک و نوپرداز» در غزل‌سرایی خواند و ستود.
        از او پسری به نام "فرامرز" به یادگار مانده ، همو که آثار فراوانی در عرصه‌های شعر و نثر از خود به جای گذاشته است. از جمله مهم‌ترین دو کتاب پژوهشی ـ گردآوری  تحت عنوان زیر اشاره کرد:
        - نمونه‌های شعر امروز بلخ - ۱۳۸۴ 
        - سیما و سخن؛ شاعران و نویسندگان بلخ، سمنگان و سرپل - ۱۳۸۵ 
        همچنین شش مجموعه شعر نیز از ایشان که از سال ۱۳۷۰، سرایش شعر را آغاز کرده بود، به یادگار مانده، به قرار زیر: 
        - فصل‌های آفتابی - بهار ۱۳۸۲ 
        - روشن‌تر از همیشه - پاییز ۱۳۸۶ 
        - مثل احوال جهان - بهار ۱۳۹۳ 
        - فراخوان صد غزل - ۱۳۹۷ 
        - حل شدن در حس و حال - تابستان ۱۳۹۸ 
        - دنیا به‌ هم‌ خورده - ۱۴۰۲
          
        ▪ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        عشق بُن‌بست ندارد که تو باشی راهی 
        شادم از لطف تو ای یار! در این همراهی 
        بند بندِ نفسم بسته به دست و دل توست 
        تو «مزاری» وُ شفا‌بخش زیارتگاهی 
        تو تجلای همه بلخ برینم هستی 
        حس و حالی که غمِ غربتِ من می‌کاهی 
        دوری از برکه‌ی آغوش تو ممکن نَبُوَد 
        تاب این تابه‌ی سوزنده ندارد ماهی 
        گرچه از شب‌پره‌ی‌ غصه و غم لبریزم 
        خوشم اما که در آفاق دل من ماهی 
        هر دو سرشار از این شورِ شگفتن در عشق 
        خواهم این‌گونه بماند که تو هم می‌خواهی.

        (۲)
        هنوز عاشق ِ پرواز ِ بال در بالم 
        هنوز از تو به اوجم، پرنده احوالم 
        هنوز پهنه‌ی آبی ِ ارتفاع ِمنی 
        افق افق به تو پیوند می‌خورد حالم 
        هنوز وسعتِ بی‌انتهای رویایی!
        تو آسمان ِ منی، عاشقانه می‌بالم 
        هنوز با همه دوری، برای پر زدنم 
        تو بیکرانه سپهری، بلند اقبالم!
        کجا جدا شدی از زندگی ِمن، که هنوز
        کبوترانه به هر چاه و چاله می‌پالم 
        امید یافتنت در نوای من جاری‌ست 
        ز غم به هیأتِ یک قو اگر چه می‌نالم.

        (۳)
        چراغ ِ رابطه‌ها را دوباره روشن کن 
        عنایتی به من و تیرگی ِ این تن کن 
        ببین چقدر پراکنده و پریشانم 
        بیا و چاره‌ی آشفته حالی ِ من کن 
        رُمان خاطره‌های ورق ورق شده را
        دوباره گِرد ِهم آور، ز نو مدَوِّن کن 
        دوباره با نفس ِ سبز ِ زندگی برگرد 
        درختِ سوخته را لایق ِ شگفتن کن 
        بیا و باغ ِ به آتش کشیده‌ی خود را
        پُر از طراوتِ باران و عطر ِسوسن کن.

        (۴)
        نی جنگِ شرق و غرب، نه جنگِ جهانی است 
        دنیا دچار مشکلِ نامهربانی است 
        گیتی به چنگ و چنبره‌ی مار و مافیاست 
        عالم به دستِ چند مریضِ روانی است  
        ما را و هرچه هست به بازی گرفته‌اند 
        این کُره در تصرفِ یک مشت جانی است 
        اسبابِ عیش و عشرت آدم به دست نی‌ست 
        ابزارِ مرگ و ماتم انسان مجانی است 
        این وضعِ ناپسندِ زمین را به‌ هم زنیم 
        حالا که وقتِ خوب به تغییرِ آنی است 
        باید به باهمیِ صمیمانه تن دهیم 
        وقتی هنوز فرصت این زندگانی است 
        فوری‌ترین ضرورت این دهر هم‌دلی‌ست 
        جدی‌ترین نیازِ بشر هم‌زبانی است.

        (۵)
        هر روز انتحاری و هر روز انفجار
        سرخورده‌ایم و خسته از اینگونه روزگار
        دیگر گپ از بهشت و جهنم گذشته است 
        وقتی به دستِ حورپرستان فتاده کار
        رقصند در حوالیِ ما گُرگ‌های مست 
        تا خفته‌ایم هم‌ وطنم! گوسفندوار
        نفرین به ما که منتظرِ نوبتِ خودیم 
        کی می‌درند پیکرِ ما را سگانِ هار
        در پایگاهِ جنگ جهان گیر مانده‌ایم 
        باید گذشت از دلِ دهلیزِ مرگ‌بار
        ماندیم پشتِ مرزِ پُر آشوب زندگی 
        باید عبور کرد از این سیمِ خاردار
        در انحصار بوم و بلا مانده این وطن 
        درگیر دیوهای زیاد است این دیار.

        (۶)
        پلنگ‌گونه فشردی گلوی آهو را
        شکنجه می‌کنی اکنون تمامتِ او را
        عقابِ وحشیِ من بار، بار کوشیدی
        که پاره پاره کنی این دل، این پرستو را
        به سنگ و ساحل و دریا چو تیر باریدی
        به خاک و خون بکشی قلب و قامتِ قو را
        وقوع پیهمِ سونامی ای که می‌خواهی 
        پُر از تلاطم و توفان ببینی آمو را
        دوباره بال گشودم به سمتِ تو، شاهین!
        که تکه تکه کنی جغدِ ماجراجو را
        شکارِ بی‌رمقت از نفس نمی‌افتد 
        که خورده پیشتر از زخم، نوشدارو را
        ز خشم دور فکندی و با خودت گفتی 
        کسی ندیده به گلدان گیاهِ خود رو را
        کنون که جگلِ آتش شدی، تماشا کن 
        تو شعله‌ور شدنِ چار فصلِ ناجو را
        خلافِ باورِ تو استوار خواهم ماند 
        فرو بری به تنم گر هزار چاقو را.

        (۷)
        دوباره مرکز آشوب و شور شر شده‌ای
        تو پایگاه جهانی زور و زر شده‌ای 
        مکان امن زمین بود هر وجب خاکت 
        کنون بلاد بلاخیز و پُر خطر شده‌ای 
        چه کس به کام جهنم سپرد روحت را
        که تا همیشه بدین شیوه شعله‌ور شده‌ای 
        رسانه‌های جهان را نشانده‌ای در سوگ
        تکان‌دهنده‌ترین متن هر خبر شده‌ای 
        به هم بزن، که دلم را گرفته این بازی
        همیشه مرز جهان بین خیر و شر شده‌ای 
        همیشه نقطه‌ی حد بخشی دو قدرت و قطب 
        همیشه عاقبت کار دربدر شده‌ای
        ***
        به مرگ و مویه و ماتم دوباره رو کردی
        نوار آتش و خونی که باز سر شده‌ای.

        (۸)
        پروانه‌های يخ‌زده محتاج ياری‌اند 
        محتاج آفتاب و هوای بهاری‌اند 
        گنجشک‌هاي خسته و افسرده از فراق 
        با اهلِ بيتِ باغچه در سوگواری‌اند 
        نجوای جانگداز درختان شنيدنی‌ست 
        وقتی دچار وحشتِ بی‌برگ و باری‌اند 
        شب‌ها و روزهای فرو رفته در سکوت
        از بغض و غصه چون دلِ من انفجاری‌اند 
        آفاق شهر بی‌هيجان با تمام جان
        در انتظار چلچله‌ها و قنار‌ی‌اند.

        (۹)
        افق افق تو فراز آمدی و ماه شدی
        امید روشن دل، این دل سیاه شدی
        شبِ مرا که گواراتر است گور از او
        به جان و جلوه رسیدی و صبحگاه شدی
        فرا رسیدنت آغاز لحظه‌های خوش است 
        ببین چگونه تو فرجام اشک و آه شدی
        برای عاشق آشفته حال بی‌سر و پا 
        تو چتر نور و نوازش، تو سر پناه شدی
        مسیر تار و طویلی که تا تو پیمودم 
        قدم قدم سفرم را چراغ راه شدی.

        (۱۰)
        برف پشتِ برف می‌باری زمستان می‌شوی
        هندوکش در هندوکش سرمای سوزان می‌شوی
        فصلِ سونامیِ سالنگی که با خشمِ تمام
        برف‌کوچِ بی‌امان و... اوجِ بحران می‌شوی
        حیرتان در حیرتان ریگی و ‌آمو آمو آب 
        گه تلاطم می‌کنی و گاه طوفان می‌شوی
        شامِ مِه‌آلودِ «دشتِ لیلی» اِی؛ اما سحر 
        با نفس‌هایت نیسم «دشتِ الوان» می‌شوی
        سیل سنگینی که جاری می‌شوی بر هستی‌‌ام
        می‌بری با خود، که رعد و برق و باران می‌شوی
        گِردبادِ تندِ عشقی. سخت می‌پیچی مرا
        با دل دیوانه‌ام دست و گریبان می‌شوی.

        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی (صحرا) 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۹۲۵ در تاریخ پنجشنبه ۲۸ تير ۱۴۰۳ ۰۳:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        محمد شریف صادقی

        ،

        علی نظری سرمازه

        نقدها و نظرات
        محمد شریف صادقی
        جمعه ۲۹ تير ۱۴۰۳ ۱۶:۵۹
        👌👌👌👌👌
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2