سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 12 تير 1403
  • سقوط هواپيماي مسافربري جمهوري اسلامي ايران توسط ناوگان آمريكاي جنايت‌كار، 1367 هـ ش
  • روز بزرگداشت علامه اميني، 1349 هـ ش
27 ذو الحجة 1445
    Tuesday 2 Jul 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      سه شنبه ۱۲ تير

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      وقتی چشمانم مرا دید !
      ارسال شده توسط

      رضا اسمائی

      در تاریخ : ۴ روز پیش
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۳ | نظرات : ۰

      وقتی چشمانم مرا دید !

      وقتی سوار قطار شدم احساس سنگین غربت بر من مستولی شد ،
      گویی مدتها بود دور مانده بودم  
      ناگهان دلتنگ شدم اما نمی دانستم دلتنگ چه ؟
      وقتی از قطار در ایستگاه آخر پیاده می شدم ناگهان وزش باد گرمی را بر صورتم احساس کردم ، 
      بادی پر از گرد و غبار  
      چنان غلیظ که چشمانم را پر کرد و ناخودآگاه آنها را بستم.
      چمدانم را بر زمین گذاشتم و چشمانم را خاراندم.
      اشک زیر چشمانم را خیس کرده بود.
      لرزان و باریک باریک چشمانم را باز کردم که دوباره گرم بادی وزید.
      پشتم را به باد کردم و صورتم را با دستانم گرفتم.
      کمی بعد سکوتی حاکم شد  
      چشمانم را باز کردم ، در امتداد راه آهن هیچ‌ چیزی نبود.
      به بغل چرخیدم پیرمردی را دیدم که درون یک سه دیواری مسقف روی یک بلوک سیمانی نشسته بود ، 
      آرنجش روی زانو و دستش زیر چانه  
      انگار تمام سرگرمی اش در آن مدت خیره شدن به من بوده است  
      یک دور ، دور خودم چرخیدم و دیدم من هستم و آن پیرمرد و راه آهن و بیابان.
      جلو رفتم و سلام کردم ،
      حتی سرش را بالا نیاورد  
      چشمانش را بالا آورد ،
      نگاهم کرد ،
      بلند شد ،
      لباسش را تکاند ،
      سپس در حالیکه نگاهش را از چشمانم به پشت سرم دوخت ،
      دستانش را بالا آورد و به نقطه ای اشاره کرد ، 
      برگشتم و امتداد دستش را دنبال کردم.
      به زور چند درخت نخل از دور دیده می شد.
      گفت : آنجاست   آنجا محل اقامتت هست.
      بلافاصله پرسید :
      بار اولت هست ؟
      گفتم بار اول چی ؟
      گفت : تبعید  
      گفتم چطور ؟
      گفت اینجا آخرین تبعیدگاه است  
      اما مهم نیست ، بهتر ؛ 
      حالا آنقدر وقت داری که بفهمی چقدر ارزشمندی و یاد بگیری که برای خودت زندگی کنی و برای خودت نیز مبارزه کنی. 
      منظورش را نفهمیدم ...
      برگشت و از یک کوزه که در آن سه دیواری گذاشته بود در یک لیوان رویی ، آب ریخت و گفت :
      بیا بخور این آب خوردن دارد  
      لیوان را گرفتم و جرعه ای نوشیدم که نگاهم به تکه های آئینه ای شکسته روی دیوار افتاد.
      به سمتش رفتم ، پر از گرد و خاک بود.
      آب را تا آخر سر کشیدم و برگشتم و لیوان را به آن پیرمرد دادم.
      گرد و خاک روی آئینه را با ساعد دستم پاک کردم.
      آئینه زنگار بسته بود ، سعی کردم از بین تکه های زنگار نبسته ی آئینه ، خودم را ببینم.
      تمام چهره ام را نمی توانستم یکجا ببینم که ناگهان یک چشمم را کامل دیدم.
      نزدیک تر شدم و به چشمم نگاه کردم و خودم را در آئینه ی چشمم یافتم  
      حتی نمیدانستم با دو چشمم ، آن چشم را در آئینه می بینم یا یک چشم  
      اما دیگر مهم نبود  
      مهم این بود که چهره ای خسته و پر از گرد و خاک و حتی مژه ای کج و در حال افتادن در منتهی الیه پلک پایینم دیدم ...
      برای اولین بار بود که اینگونه خودم را می دیدم  
      خوب خیره شدم ،
      دیگر احساس غربت نمی کردم ،
      دلتنگی ام خوب شد ،
      آری  
      خودم را گم کرده بودم ،
      از خودم دور شده بودم ،
      فهمیدم که دلتنگ خودم شده بودم ،
      دلم لرزید ،
      دهانم خشک شد ،
      دلم سوخت برای کسی که از اول با من بود ولی من ندیده بودمش  

       تازه فهمیدم 
      و چقدر خوشحال شدم از این فهمیدنم که ؛
       ارزشمندتر از خودم ، دیدن خودم است   

      رضـــا اســـــــمائی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۴۸۶۶ در تاریخ ۴ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0