از ابتدای تولدش تا ازل اندوه ش را انگار لابلای این دیوار کاهگلی پنهان می کرد.
در خواب و بیداری خودش هم نمیدانست پی چیست فقط می خواست اندوه ش را گاهی اوقات از درز اجر های خیس این زیر زمین سیمانی بردارد و زمانی که به کبوتران سرگردان دانه میریخت جایی پنهان کند که دیگر نتواند پیدایش کند
او خمار فراموشی بود...
هر روز فال خودش را میگرفت.انگار کسی در کاسه ی چشمان او تصویری از یک جفت پروانه که بالهایش در اثر تابش نور شمع سوخته اند را دیده بود و گلی پژمرده که به صورت به زمین سیمانی افتاده بود...
همیشه در دلش می گفت کاش میگفتم..
کاش زمان به پشت سربر می گشت
.کاش او با منو می دید..
و زمان لنگر می انداخت تا من به او برسم
کاش می شد از ابتدا شروع کرد
از ابتدا چشید و درک کرد و نچشیده نمرد..
او حرف هایش همیشه بیرون از دهانش تاول می زد پس همیشه سکوت می کرد..
او خنده هایش رمز گاوصندوقی بود که اگر گشوده می شد زمین از حرکت می ایستد و فرونشست های پی در پی تمام گور های ناشناخته را می شکافت
او هر شب خواب سیمرغ را می دید که برای کمک به زایمان ش بال هایش را باز می کرد و پرهایش را میریخت
او روز ها در تنهایی با هفت خان رستم یه قل دو قل بازی می کرد
او در تیمارستان ابرقو در بخش دو زنان بستری ست
او هر شب در خواب سیگار می کشد ولی دودش را صبح ها در حیاط تیمارستان بیرون می دهد
و شماره کفش هایش هر هفته یک شماره کوچک تر می شود ولی به تعدادقرص هایش یک عدد اضافه می شود
با تشکر فراوان
دانیال فریادی
با نقد خویش راهگشا باشیم
باسلام و درود خدمت دوستان گرامی
این دلنوشته مختصری از مشکلاتی فراگیر بیماران فراموش شده می باشد که با بیماری شیزوفرنی در گیر هستند.. امیدوارم جامعه درک بیشتری از این افراد دردمند داشته باشیم...
با سپاس
نوشته تان زیبا و غم بار بود
سپاس ازشما
💐🌸💐🌸