سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مرور خاطراتی از یک اسطوره
        ارسال شده توسط

        فرهین رام

        در تاریخ : سه شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۶:۲۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۰۶ | نظرات : ۲۲

         
        آپلود عکس
         
        دفتر خاطرات
        رسول نجفیان: «حسین معمولن بی پول بود. یک بار برای تمرین دو مرغابی در مه، تاکسی سوار شدیم و از سر جام جم آمدیم خیابان فرشته. آن موقع 200 تومانی تازه آمده بود و کرایه ما می شد پنج تومان. حسین همین طور بی دلیل از راننده تاکسی خوشش آمد، 200 تومان داد و پیاده شدیم. راننده گفت صبر کن، بقیه اش را بگیر. حسین گفت بقیه اش مال خودت. راننده فکر کرد پول تقلبی داده ایم. حالا حسین هم زده بود زیر خنده. راننده عصبانی شده بود که مسافران تاکسی گفتند پول درست است، گفت مگه شما دیوانه اید بعد حسین گفت: می بینی وقتی آدم می خواد فردین بازی هم دربیاره، کسی باور نمی کنه. لابد به قیافمون نمی آد از این غلطا بکنیم.»
        رسول نجفیان: «حسین برای بازی در یک گل و بهار مرحوم مقبلی را انتخاب کرده بود. پرسیدم چرا گفت چون سیب را با پوست می خورد.»
        رسول نجفیان: «یک بار حسین هوس کرد کنار جوی خیابان ولی عصر لم بدهیم و خیام بخوانیم. شرط کرد که هر کس هم رد شد و هر چه گفت اعتنایی نکنیم.»
        مسعود جعفری جوزانی: «یک روز حسین آمد دفتر و پول لازم داشت. من 15 هزار تومان داشتم که به او قرض دادم. بعد آبدارچی آمد و پنج هزار تومان وام می خواست. من واقعن پول نداشتم که به او بدهم. بعدها فهمیدم که حسین قبل از رفتن پنج هزار تومان از پول خودش را به آبدارچی داده.»
        رسول نجفیان: «یک بار با حسین رفتیم حوزه هنری که برای کارش صحبت کند. با طرح او موافقت نشد. حسین از حوزه پول گرفته بود. آمد بیرون و گفت پول ها را نمی خواهم. عصبانی بود و پول ها را پرت کرد داخل جوی آب. آب پول ها را برد و حسین نشست کنار خیابان گریه کرد.»
        مسعود جعفری جوزانی: «یکی از بزرگترین دلایل انزوای حسین برخورد بد اطرافیان بود. یادم می آید، یک روز گریه می کرد و فرو ریخته بود. یکی از مسئولان صدا و سیما در آن زمان توهین بدی به او کرده بود. گفتم ایرادی ندارد من یک طرح دارم که تو نقش اولش هستی. گفت آقا من چشمام روشنه یا موهام بوره. خودش می گفت هلوی چروکیده. سایه خیال را برایش نوشتم که با آن دیپلم افتخار برد و بعدها آژانس دوستی هم 80 درصد به خاطر رضایت حسین پناهی ساخته شد.»
        مسعود جعفری جوزانی: «سال 1998 وقتی تیم ایران، استرالیا را برد و به جام جهانی رفت، ما همه یک جا جمع شده بودیم و بازی را تماشا می کردیم. آن زمان تمام دارایی حسین 100 هزار تومان بود. در هیجان احساسات، آنقدر ذوق زده شده بود که تمام پول را به هرکس از راه رسید، بخشید.»
        رسول نجفیان: «همیشه از قیافه خودش ناراضی بود. می گفت من یک فتوکپی خراب شده ام از خودم. انگار خداوند وقت پرینت گرفتن دستگاهش خراب شده.»
        مسعود جعفری جوزانی: «یک روز گفت نمی خواهم بیشتر از 40 سال زندگی کنم. می گفت عزرائیل هم راه خانه ما را گم کرده بس که جابه جا می شیم.»
        عبدالله اسفندیاری: «حسین عادت داشت استکان و نعلبکی چای را نشسته بگذارد. از اینکه استکان و نعلبکی، پس از مدتی به هم می چسبیدند خوشش می آمد. یادم می آید یک روز راننده رفته بود دنبالش تا بیاید سر تمرین یک سریال. حسین رفته بود حاضر شود راننده هم از سر دلسوزی در این فرصت تمام استکان و نعلبکی ها را شسته بود. حسین آن قدر ناراحت شده بود که دیگر نمی خواست کار کند.»
        رسول نجفیان : «آخرین بار حسین را دو ماه قبل از فوت اش، در برنامه خودم در شبکه جام جم دیدم . گفتم حسین جان مامان فاطی _ مادر خودم که حسین خیلی دوستش داشت_ مرد و تو نیامدی مجلس ختم. گفت مرده که مجلس ختم مرده نمی ره. آن شب حس کردم این آخرین دیالوگ من و حسین است و بود.»
         
        http://kashani-adabi.persianblog.ir/post/283  منبع    

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۵۸ در تاریخ سه شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۶:۲۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3