آقای سورئال
ازهمون وقت که یه گل رؤیایی زد و خودش ازدیدنش میخکوب شد و با دودستش دست کشید روی سرش و با دیدنِ هجوم هم تیمی های فوتبالیش برای تشکراز او، هوارُو پس دید و شروع کرد به فرار و اونا هم همه به دنبالش و ریختند رووش تا تشویق و تمجیدش کرده باشند وتا اینکه برانکارد آوردند و نعش شو از زمین بردند بیرون ، تاچند وقت بعد که تووی خیابون با یه غول تشن دعواش شد وطوری کتک خورد که آبروشو با کاردک ازرووآسفالت جمع کردند، هنوزهم مشکلِ آدرنالینش حل نشده وترشح اش اونقدر زیاده که حتی سقوط با طناب وصخره نوردیِ بدون طناب هم افاقه نکرده وهنوزبا آدرنالین خونش مشکل داره.
آقای سورئالو میگم که توو زندگیش کلی آسیب دیده ولی مثل کارتونا دوباره جمع وجورشده و ادامه داده .
یه وقت توو فوتبال بدجوری افتاد زمین ومثل توپ قِل خورد وتوپ واقعی درست توویه لحظه قرارگرفت کنارِ سرش و بازیکنِ حریف اومد توپو بزنه سرِ اینو شوت کرد و گردنش طوری چرخید که مدتها فقط پشتِ سرشو میدید .
یه بار دیگه هم از ترس و تعجب عجیب غریبش ازچیزی چشماش طوری ورقلمیده زد بیرون که با کف دست چپوندشون توو حدقه و باز با همون دیدِ ده دهم به نگاهش ادامه داد .
آقای سورئاله دیگه ، کاریش هم نمیشه کرد . شاید یادتون نباشه ولی عکسای آقای سورئالو درنقاشی های کوبیسم پیکاسو حتماً دیدید .
بعضی وقتا که خیلی عاطفی میشه به عشقش میگه : چشمام کف پات و چند لحظه بعد ، به عشقش میگه : عزیزم اون کفشای پاشنه بلند مسخره تو بردار و چشمای له شدشو از روو زمین جمع میکنه و دوتا فوت بهشون میکنه و میذاردشون سرجاش و چندلحظه ای تا اینکه دیدش تطبیق پیدا کنه یه مدت صورتشو چپ وچُل میکنه و چشماشو گشاد وتنگ میکنه و ابروهاش میره بالا پائین و بازم عجیبه که با دید ده دهم میره پی کارش. درحالیکه عشقش هی صداش میزنه : عزیزم عزیزم ، ولی اون عین خیالش نیست وبه رفتنش ادامه میده و تازه بعد ازشنیدن عربده ی عشقش وامیسته و با بی حوصله گی میگه چیه ؟
اول که ببینیش فکرمیکنی اشکوله ولی وقتی خیلی شناختیش به یقین میرسی که واقعاً اشکوله .
این آقا، رفیق جینگ سالوادور دالی بود . یه بار سالوادور بهش گفت : میخوام نقاشیتو بکِشم ! اوهم ایستاد و گفت : بفرما بکِش . سالوادور گفت : نیازی به میخ واستادن تو ندارم برو پِیِ کارِت ، هرچی ازتو، توو ذهنم باقی مونده میکِشم . یه چیزِ چپندرقیچی کشید که به همه چیز شبیه بود جز اون ، و اینطوری توجیه کرد که چون به همه چیز بجز تو شبیهه ، پس همه میدونن که نقاشیِ توئه ، بعد هم نقاشی رُو گذاشت توو انباری و هیچوقت هم نمیدونست چند وقت بعد بعنوان یه اثرموندگارِ نقاشی ، یه میلیون دلار میخرنش .
نمیدونم خرشدن خریدنش یا چون اسم تابلو ، آقای سورئال بود خریدنش ، حالا هرچی ، یه مجموعه دار خریدش و شاید راز این خرید در کلمه ی خرِ اولِ واژه ی خریدن نهفته باشه ، کسی چه میدونه .
کارِآقای سورئال اونقدر بالا گرفت که دیگه چشمشو باید ازآسمون پیدا میکردی و دهنشو درحال نشخوار، از زمین . گوشش هم که مثل درودروازه ، قطار ازیه طرف تونلش وارد میشد وخورد خورد ، اتوبوس و مینی بوس وسواری ازطرف دیگه ش می اومد بیرون . دماغش هم که مثل پوزه ی گاو وحشی درحالیکه یه حلقه ی گنده بهش وصل بود آدموبه یاد پسرای جوون الآن با اون گوشواره های مسخره شون مینداخت
و اون تتوهای سرتاپاشون که حال آدمو به هم میزنه. درحال حاضراگه ازحال آقای سورئال بپرسی حالش بدنیست و هیچ ملالی نداره بجز دوری ازشماها . فقط شماهائید که اگه پیشتون بیاد مطمئناً دیگر پُرازملال خواهید شد . بالاخره اونم مثل ما نیمه سورئالها عالمی داره برا خودش .
بهمن بیدقی 1402/11/17