جمعه ۱۴ دی
ایام کودکی و یادی از مادر
ارسال شده توسط ابوالحسن انصاری (الف رها) در تاریخ : دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۳۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۴۶ | نظرات : ۷۸
|
|
فصل پاییز ، کودکی و یادی از مادر
با اینکه برگهای دفتر زندگی من رو به اتمام است و چندان نمانده که به پایان برسد، با همه ی فراز و نشیبها که در سیر آن داشتم اعم از تلخی و شیرینی، شکست و پیروزی، شادی و اندوه، دشواری و آسایش که درآن فراوان است ، بر من پوشیده است که به چه سبب تماشای دوباره و گشتن در صفحات نخستین این دفتر برایم شیرین و جذاب و وجد آورند؟
اصلاً چه ارزشی دارد که گاهی آن ایام از دست رفته را درذهنم مرور کنم؟
جان دیویی میگفت: «چیزهایی که در گذشته برای انسان موجب لذت شده اند ارزش محسوب نمیشوند. همان چیزها باید در شرایط دیگر و افراد دیگر نیز لذت ایجاد بکنند. علاوه بر آن اگر در جهت تکامل افراد در مقام انسان قرار داشته باشند و اگر بخواهند چنین باشند آنگاه ارزش محسوب میشوند. پس لزوماً باید ارزش و اندیشهای در پشتوانه خود داشته باشند. در این صورت وقتی رویدادها دارای اندیشه است و به تکامل انسانی بشر منحصر میشود، ارزش به حساب میآید.»
به من در ایام کودکی چیزهایی را که آموختهاند ارزشمندند. صداقت، یکرویی، شجاعت، استواری ، نیکی، مهرورزی و...
اکنون که فصل پاییز فرا رسیده. وزش باد خزانی پیام آور خاطراتی است که برایم انرژی و نیرویی وصف ناپذیر به ارمغان میآورد. اگر چه برگهای درختان مانند برگهای عمر من به زردی میگرایند و اندک اندک فرو میافتد ولی برای من این چشمانداز فضایی دیگر پدید میآورد.
مرا به یاد نخستین سال که به دبستان رفتم میاندازد. دریغ از آن نوای روح نواز مادر که به مهربانی صدایم میکرد و حالا دیگر در میان ما نیست. هرچند بسیارسالها از آن زمان میگذرد. از آن بامدادی که با نوای دل انگیز از خواب بیدارم میکرد تا راهی دبستان شوم. آن لحن دلنواز او که هر شب سرود خوابم بود. سالهاست که خاموش شده است ...
حسرت و دریغ من از روزگار غدار این است که بعد از او چه فشارهایی بر پیکر من وارد کرده است. لحظهها و ساعتهای زندگانی من که اکنون تلخ و مشوشاند و بدون آرامش و روزهایم مملو از زجر و دشواری چندانکه گاه انگیزه ی زندگی از من سلب میشود. این همه در نتیجه ی نا به سامانی ها ی اجتماعی ست . هرگز در اثرآموزشهای نادرست نیست .چون همان آموزهها ست که مرا در راه شرافت انسانی پایدار کرده است.
باری، دلم هوای آن روزهای کودکی را کرده است. آن لحظات و ساعتهای شیرین با لبخندها و نوازشهای مهرانگیزمادر، حتی توبیخها و تشرها و تنبیههای لازم و بجایش برایم زیبا و دلنواز بودند. چه مهر و عطوفتی داشت و چه لطف و هدایتی. میدانست که چه راهی در پیشگیرد تا سبب گمراهی، راحت طلبی و... من نگردد. اگر اشتباهی دچار میشدم و میدیدم که عصبانی است دلم هوری میریخت پایین! که چرا او را رنجاندم ؟... ادامه نمیدهم که خاطره بسیارند...
آری وقتی بر بالهای خیالم سوار میشوم و پرواز میکنم از روزها، ماهها و سالها میگذرم و یک راست میآیم تا به آن روزهای کودکی میرسم.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۴۳۴۹ در تاریخ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۳۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید