خانم "مریم رضایی" شاعر کرمانشاهی، زادهی مهر ماه ۱۳۶۳ خورشیدی در اسلامآباد غرب است.
وی فعالیت جدی در زمینهی شعر را از سال ۱۳۸۵ با حضور در "انجمن ادبی کلهر" و مدیریت دکتر "جلیل نیکنژاد" آغاز کرد و بیشتر از همهی قوالب شعری، در زمینهی غزل فعالیت دارند.
آقای "سید صادق خاموشی" دیگر شاعر خوش آوازهی اسلامآبادی، همسر ایشان هستند.
ایشان دو کتاب با نامهای "رجعت آفتاب" (مجموعه شعر ) و "آرایههای ادبی به زبان ساده" با مشارکت همسرشان چاپ و منتشر کرده است.
▪جوایز و افتخارات:
- برگزیدهی دو مسابقهی استانی مشاعرهی رادیویی سال ۱۳۹۷
- برگزیدهی جشنوارهی استانی دوبیتیسرایی امام مهربان سال ۱۴٠٠
- برگزیدهی کنگرهی استانی شعر دفاع مقدس سال ۱۴٠۱
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
در تمام خیمهی دل، آتش ماتم نشست
کربلا در خون تپید و علقمه در غم نشست
با عبای سبز، در خون غرق شد تا نوبهار
ناله زد باد وبه چشم غنچهها شبنم نشست
تا به روی خاک افتادند دستان قمر
آسمان با چشم اشکآلود و پشت خم نشست
سیب سرخ باغ جنت، تا به تیغ آزرده شد
صد هزاران داغ بر قلب بنیآدم نشست
تا مسیحی چون شقایق، باز هم در خون تپید
بر رخ گل شبنم و غم در دل مریم نشست.
(۲)
دیوار میان تو و من، آینهها سنگ
کو پنجرهای باز در این خانهی دلتنگ؟
بالاترِ از رنگ سیاهی تو بگو هست؟
امروز که خورشید حضورش شده کم رنگ
موسیقی سنفونی این خانه سکوت است
با ضربهی قلبم شده این ریتم هماهنگ
هر ساز، به دستان تو و من شده ناکوک
هر ساز به دستان تو و من چه بد آهنگ
در این شب تارم که نوا نیست، صدا نیست
تنهایی من بر دل بیچاره زند چنگ
در خانهی متروکهی تنهاییم افسوس
یکبار هم ای عشق نزد دست شما زنگ.
(۳)
واژههایم را بشویم، در میان جوی شعر
تا زلالی یاد گیرد حرف دل از خوی شعر
طبع من دریا شود، آغوش خود را وا کند
تا تولد یابد از دریای طبعم قوی شعر
شعر، ماهی در دل شبهای تاریک من است
حوض چشمم میزند فوارهها با روی شعر
تا زند زخمی به قلب من زبان روزگار
درد آن درمان شود با مرهم و داروی شعر
این زمانه که زبانش نیش بر دل میزند
من پی شیرین زبانیهام با کندوی شعر
مادرم شعر است در این عصر بیمهر و وفا
کودک دل سر گذارد بر سر زانوی شعر.
(۴)
بر سر چشم دل من میگذاری تا تو پا
میشود این کلبهی درویشی من، با صفا
باور من کوچهی پر برف باشد یا کویر
رد پای یاد تو بر، روی آن ماند به جا
میزند در کوه عشقت قلب من فریاد خویش
تا که شاید از دل سنگ تو برخیزد صدا
بینوا مثل قناری در قفس افتادهام
این قناری در هوای چشم تو باشد رها
شعر چشمان تو را باید چگونه خواند، عشق!
لال باشد در بیان تو زبان واژهها.
(۵)
بیا باران که دل را غم گرفته است
هوای بارش نم نم گرفته است
غبار آلود باشد آسمانم
هوای عالم و آدم گرفته است
دل پروانهی بیبال و بیپر
به زندانی از ابریشم گرفته است
و شب بر تن لباسی تیره پوشید
که در سوگ سحر ماتم گرفته است
گلو پر ابر بغض است و دل من
هوای بارش نم نم گرفته است.
(۶)
به یکباره خزان در پنج مرداد
به سوی باغ میهن روی بنهاد
به باغ آمد خزانی تیشه در دست
برای قتل عام سرو و شمشاد
ز راه کین، نقاق از پشت آمد
و زد بر قلب نازک، تیغ فولاد
چو داد آزار، قلب دوستان را
شد از اینکار، خصم و کینه دلشاد
دلم را خانهای ویرانه کردند
چو شد ویرانهای اسلامآباد
ندانستند اما خار و خسها
که دادند آبروی خویش بر باد
ندانستند مردن در ره عشق
برای عشق بازان است میلاد
ندانستند صیادیم و آنها
گرفتارند آخر سر به مرصاد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)