مادر در افكار خود وبا اشك در اين فكر بود كه عمري با حقوقي كه ازشركت شوهرش
به او بعنوان مستمري ميدادند كه كفاف زندگي نبود وبا خياطي سعي كرده بود زندگي
راحت تري براي نسترن كه تمامي عشقش بود بساز حال نكند ثمره ي اين همه تلاش نابود
شود...
مجيد بعد از گرفتن نامه آنرا به سرعت باز كرد وديد شعر زيبايي نوشته شده است
وجاي قطره اي كه با توجه به احساس نامه معلوم بود قطره ي اشك نسترن است ومجيد نيز
بي اختيار اشكش جاري شد وبه طرف دانشگاه حركت كرد چون امروز گردش علمي داشتند در
كوه وشناخت بيشتر انواع سنگها ،رشته ي مجيد مهندسي زمين شناسي بود واز بچه گي به
سنگها و انواع خاكها علاقه داشت،به دانشگاه رسيد وكسي انتظارش را ميكشيد او كسي
نبود جز آرش دوست صميمي مجيد ، كه با آغوش باز به طرفش آمد وگفت پسر هواست كجاست
ببينم اين چيه دست تو كه اينقدر پريشانت كرده است،خبريه من نميدانم؟!!!
مجيد لبخندي زد وگفت اتوبوس نيآمده است؟ آرش با صداي بلند خنديد وگفت :آقا كور
هم تشريف دارند ،پسر اتوبوس به اين بزرگي را نمي بيني؟!!!
مجيد كمي خود را جمع وجور كرد ونامه را در جيبش گذاشت وبه اتفاق آرش سوار
اتوبوس شدند ،پسرها جلوي اتوبوس ودختر ها ازوسط اتوبوس به آخر نشسته بودند،هر كسي
داشت از هر دري صحبت ميكرددر همين حال اتوبوس حركت كردو همه ي نگاه ها متوجه مجيد شد
چون او هميشه با صداي زيبايش براي بچه ها ترانه مي خواند وهميشه شاد ،آرش دستش را
برد بالا و به هم زد و بعد بقيه بچه ها وبا هم گفتند مجيد بايد بخونه ومجيد گفت: دوستان
اصلا حوصله ندارم .
همه تعحب كردند چون اولين بار بود اين جمله را از مجيد مي شنيدند ولي خوب بازم
اصرار دوستان...
مجيد با صداي بلند شروع كرد به خواندن:
توي نازنينم/صميمي ترينم/الهي بميرم/غم تو نبينم/ تو آيينه داري/درچشم روشن/چه
در سينه داري/بگو با دل من/توآيينه دار/مسيحا تو پاكي/پري زاده اي تو/نه ازجنس
خاكي/
توي نازنينم/صميمي ترينم/الهي بميرم/غم تو نبينم/سرآغاز نام/تو پايان
نداره/توي اولينم/توي آخرينم/تو ميراث عشقي/پيام آوري تو/تو معصوم مايي/تو نام
آوري تو/تو رود زلالي/پر از شور وحالي/قشنگي كه ازگل/شكوفاتري تو/ توي
نازنينم/صميمي ترينم/الهي بميرم.غم تو نبينم...
آرش با فرياد گفت :بخاطر مجيد يك دست بلند...
بچه هاي همه با سوت ودست تشويقش كردند ولي خوب بعد هركسي رفت توي لاك خودش يكي
به ياد معشوقش وديگري در فكرهاي ديگر ودر نهايت همه ي فكر ها سمت مجيد بود كه
سابقه نداشت از اين شعرها بخواند و همه فهميدند كه او عاشق شده است ،مجيد كه تا به
حال راز عشقش را به آرش هم نگفته بود حال با اين ترانه بد جوري خودش را لو داد كه
عاشق است از طرف ديگر باعث حسادت بعضي دختر ها شد كه در دل مي گفتند: حيف بود اين مجيد هم از دست ما پريد حالا كي
شكارش كرده ...
با نگاه به همديگر دنبال آن شكارچي مي گشتند غافل از اينكه شكارچي قلب مجيد
بيرون از اتوبوس در اطاقي نشسته بود وداشت شعر مجيد را ميخواند ودر عالم خيال
ولباس عروس خود را دركنار مجيد ميديد وچه شيرين بود اين خيال براي نسترن....
مادر نسترن در زد ونسترن با عجله شعر را پنهان كرد در لباسش ومادر داخل اطاق شدو
با لبخندي به طرف نسترن آمد،و گفت:نسترن من چرا غمگيني؟ دلت براي بابا تنگ شده ؟
نسترن كه بغض كرده بود زد زير گريه
ودر آغوش مادر رفت وكلي گريه كرد هم براي بابا وهم از عشق مجيد خوب دختر بابايي
است وشايد علت اينكه زود واينطور عاشق شده بود آن غريزه ي دخترانه را پدري نبود كه
آرامش دهد و بيشتر عشق هاي زود هنگام دختر براي اين است كه از طرف پدر ميلشان
سركوب شده است بعضي از پدر ها تا مي بينند
دخترانشان به بلوغ رسيده اند نه ديگر او را با اشتياق مي بوسند و نه او را بقل مي
گيرند واين از نظر روانشناسي بدترين ظلم به دختر است و او را زودتر به سمت جنس
مخالف مي كشاند ،ولي خوب اين نعمت از نسترن گرفته شده بود وبايد به احساسش حق داده
مي شد واين را مادر نيز مي دانست.
مادر با نوازش موهاي نسترن وبوسه بر گونه ي خيس او اشك مي ريخت و با سخناني پر
مهر گفت:دخترم ميدانم من نتوانستم جاي پدرت را پر كنم ولي سعي كردم راحت زندگي كني
خودت ميداني چقدر خواستگار داشتم ولي دلم نيامد بخاطر اينكه احساست زخم بخورد
ديگري را كنار من جاي پدرت ببيني،نسترن تو همه ي زندگي مني و هميشه چون باغباني تو را از هر آفت دور داشتم
تاميوه ي دلت سالم بماند،نسترن خودت
ميداني كه من چقدر براي آبرويم وآبروي تو اهميت قائلم ...
نسترن يكباره جا خورد وگريه اش قطع شد او دختر با هوشي بود وكلام مادر را خوب
مي فهميد ودرست درك كرد و به اين نتيجه رسيد كه مادر راز عشقش را فهميده است .
مادر نزديكترين كسي است كه زود تغييرات حالت فرزندش را ميداند چون از بدو شكل
گيري او و تولدش به دنيا با احساس او آشناست واين را شايد گاهي ما فراموش كنيم ولي
بايد بدانيم هيچ احساسي را نميتوان از مادر پنهان كرد.
نسترن گفت:قربون مادر مهربونم ،ببخش منو اگر ناراحت كردم شما رو بخدا دلم
گرفته براي بابا...
مادر نسترن با خنده ي معني داري گفت:
-نسترن فقط بابا يا...
نسترن از شرم سرخ شد و سرش را پايين انداخت ،چون تا به حال به مادرش دروغ
نگفته بود چون اهل دروغ گفتن نبود درسته براي پدرش گريه كرده بود ولي خوب عشق مجيد
هم محركش بود.
مادر گفت:
- نسترن دوست دارم دخترم رازش را برام بگويد،من منتظرم...
-چه رازي مادر گلم؟!!!
مادر نگاه معنا داري به او كرد وگفت:
- به روح پدرت قسمت ميدم
بااين قسم مادر،نسترن زد زير گريه چون تنها قسمي كه نسترن را تسليم ميكرد ،قسم روح پدرش
بود،نسترن تمام ماجرا را براي مادرش تعريف كرد ومادر متعجب به او نگاه ميكرد ودر
دلش ميگفت:
-كجاي تربيت من اشتباه بود كه اين دختر به اين راه كشيده شد؟!!!
تربيت مادر خوب بود ولي غريزه ي جنسي
واين عشق زود هنگام را عاملي جز مرگ پدر نمي توانست تسريع بخشد حداقل در مورد
نسترن با آن تربيتي كه مادرش به او آموخته بود.
مادر نسترن گفت:
-دخترم فكر نمي كني كمي زود تصميم گرفتي آخه زندگي مشترك شوخي بازي نيست ،خيلي
ها اينطور عاشق شدن و زود يا گوهر خود را از دست دادن و پسره آنها را ترك كرده ويا
ازدواج كردند وبعد از كمي مشكلات زندگي
همه ي آن عشق را فراموش كردن
و به اسم اينكه با هم تفاهم نداريم از هم جدا شدن،نگاه كن دخترم اگر هر كاري
درست ودر مسيرش جريان داشته باشه بهتر جواب ميده ،من از چشمات ميخونم كه عاشقش شدي
ودوستش داري ولي اگر ميخواهي اين عشق ماندگارباشه بايد ديد كه معشوقت واقعا عاشقه
ويا هوسباز وامتحانش خيلي آسونه من بخاطر اينكه به عشقت احترام بگذارم با نظارت
خودم به اين عشق زمان ميدم وفعلا نمي گم تركش كن ولي مو به مو بايد برايم لحظه ها
را تعريف كني تا راهنمايت كنم ...
نسترن كه ساكت بود گفت:
-مامان چطور مي شود او را امتحان كرد؟!!!
- قربونت برم خيلي ساده با يك دختر ديگه كه سر راهش قرار بدهي مشخص ميشه او
واقعا فقط عشق تو را مي بينه يا هوس همه رو...
نسترن پريد توي بقل مادرش و اورا بوسيد وگفت:
- قربون مادر هوشيارم بروم ،چشم من سعي ميكنم امتحانش كنم البته با
همفكري ونظارت شما ...آه ،مادر خيلي گرسنه ام ولي شما بنشين من
بايد خودم شام را آماده كنم و دوست دارم بيشتر غذاها را ياد بگيرم ...
مادر با خنده گفت:
- دختر عجله نكن هركس ببينه فكر ميكنه دوماه ديگه ميخواي بري خونه ي شوهر وهر
دو زدند زير خنده و آن شب بخوبي تمام شد.