گلدان، پنجره، آغوش
...
نگاهش سمت پدر و مادر میفتد...، _لبخند_ و شجاعانه وارد کلاس میشود. شجاعتی که نترسیدن نیست، روبهرو شدن است با ترس...
آیا بچهها دوستم دارند؟
معلم چطور؟
تنها که نمیمانم؟
طعم شور تردید است که میپیچد... بعضیها، از قبل هم را میشناسند، اما احمدِ قصۀ ما چهرهای آشنا نمیبیند.
معلم وارد کلاس میشود، بچهها ساکت، ترس است که موج میزند و احمد موجسوار ماهریاست.
- سلام
صدای کودکانۀ احمد و نگاه سرشار از محبت معلم ترکیبی دلنشین را میسازد.
یخ بچهها آب میشود و کلاس آغاز.
همه یکبهیک خودشان را معرفی میکنند، نوبت به احمد میرسد، میایستد، دلش میلرزد، اما نه! کلاس میلرزد. معلم فریاد میزند: بچهها! همه زیر میز!...
بچه ها هراسان زیر میزها پناه میگیرند...
گلدانِ کنارِ پنجرۀ کلاس میشکند و تمام.
همه وارد حیاط مدرسه میشوند. کمکم پدر و مادر ها دنبال فرزندانشان میآیند، و مدرسه خالی و خالیتر.
احمد طبق عادت گوشۀ دیوار مینشیند، نگران زانو هایش را بغل میکند، و... انتظار .
سایهای روی احمد میافتد، سرش را بالا میبرد، پدر، آغوش، لبخند و آرامش
...
داستان ما کیلومترها آن طرف تر احمد دیگری هم دارد.
روز اول مدرسه... همه یکبهیک خودشان را معرفی میکنند، نوبت به احمد میرسد، میایستد، دلش میلرزد، اما نه! کلاس میلرزد. صدای انفجار... همه سمت پنجره میدوند. قابِ پنجره: تابلویی ازسقوطِ بمب و آتش...
گلدانِ کنار پنجرۀ قلب احمد میشکند و ناتمام.
همه وارد حیاط مدرسه میشوند. کمکم پدر و مادر ها دنبال فرزندانشان میآیند، و مدرسه خالی و خالیتر.
احمد طبق عادت گوشۀ دیوار مینشیند، نگران زانو هایش را بغل میکند، و... انتظار .
سایهای روی احمد میافتد، سرش را بالا میبرد، عمو، آغوش، اشک و اندوه...
۱۴۰۲/۰۸/۰۳
و چه سرنوشت متفاوتی براشون رقم خورد..
درود بر شما
موفق باشید