يکشنبه ۲ دی
پیـــــرشی مادر¿
ارسال شده توسط ایمانه عباسیان پور(آیدا) در تاریخ : جمعه ۲ تير ۱۴۰۲ ۰۴:۱۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۹ | نظرات : ۱۵
|
|
پیرشی مادر ... توکوچه کمک یه خانم کردم و وسایل خریدش تادم درخونشون رسوندم. لبخندی زد و گفت: پیر شی مادر.
خیلی ناراحت شدم.یعنی چی ادم پیربشه؟ که مثلاچی بشه؟.من نمیخوام پیربشم !میخوام توهمون سن سی! نه حداقل چهل سالگی ازدنیا برم.
چهل سالگی اونموقعه تواون سن کمم واسم اندازه یه عمربود...چهل سالگی مثل یه غول... این رقم سن خیلی وحشتناک وطولانی بود.طولانی مثل جاده یه طرفه ویکنواخت وبیابانی...
وقتی برادریکی یدونه ام، توسن چهل سالگی تمام ارزوهایش توکفن پیچوندن ورفت. من ازنو یتیم شدم...و شکستن مادرمو باچشمام دیدم.ذره ذره ازبین رفتنش.سکوت پرازغمش.اشکای شبانه اش.داغ منو تازه کرد.مثل یه سوختگی که هرروز زخمش میکنن وروش نمک میریزن.
لامصب هیچ وقت این زخم خوب نشد.
مرگ تدریجی مادرم را به بدترین شکل دیدم.مُرده بود فقط دفن نشده بود.
_مگه چهل سالگی سنی ه اخه؟!..خیلی جوون بود.تازه میخواست زندگی کنه.
ادم هرسنی هم که باشه بنظرم بازبرای زندگی کمه.
الان توسن چهل سالگی تنها دعایی ک واسه پسرم میکنم پیرشی مادر...
ومادرم همچنان اب میشود.
ومن به اون زنی ک چندسال پیش توکوچه کمک کردم فکر میکردم.کمرش انگار شکسته بود ..چقدرشبیه مادرم بود...
پیرشی مادر...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۵۶۷ در تاریخ جمعه ۲ تير ۱۴۰۲ ۰۴:۱۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
ممنونم همچنین فدات💝💝💝🌻🌻🌻🌻🌻 | |
|
درود برشما.سپاسگذارم.همچنیننننن💝💝💝💝💝💝💝🌻🌻🌻🌻🌻🌻 | |
|
سلام عزیزم...یادشان گرامی💝💝💝💝🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 | |
|
سلام ممنون ازراهنماییتون💝🌻👋 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
موفق باشید