سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 22 آبان 1403
  • شهادت سيد علي اندرزگو به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1357 هـ ش
11 جمادى الأولى 1446
    Tuesday 12 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      سه شنبه ۲۲ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      داستان کوتاه اعلان
      ارسال شده توسط

      سعید فلاحی

      در تاریخ : دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۷ | نظرات : ۷

      داستان کوتاه اعلان

      - ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم!
      - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش بکنی؛ گفته باشم!
      - وقتی پول نباشه خوب نیست دیگه! نمیشه، چه گلی به سرم بگیرم تو میگی؟! برم دزدی!؟ برم راهزنی؟!
      - آره! برو! هر کاری که نی‌تونی بکن، اصلن برو آدم بکش ولی باید هر طور شده جور کنی!
      مرد سر جایش میخکوب شد. انگار که یرک پارچ آب یخ بر رویش ریخته باشند. ساکت و سردرگم مانده بود. مات و مبهوت به زنش و در‌ بسته‌ی اتاق دخترش نگاهی انداخت. لحظاتی بعد، کت رنگ و رو رفته‌اش را از روی رخت‌آویز، به چنگ کشید و بیرون زد. 
      دخترک از پشت پنجره، رفتن پدرش را تماشا می‌کرد. دستی به روی سینه‌اش گذاشت و محکم فشار داد. انگار که چیزی راه گلویش را گرفته باشد، برای نفس کشیدنی به تقلا افتاد. قلبش به کندی می‌زد و هر آن امکان ایست داشت. پرده را انداخت و گوشه‌ای کز کرد. موهای شلخته و خرمایی‌اش، تمام صورتش را پنهان کرده بود. در اتاق دیگر، مادرش، سیگاری روشن کرد و تف به بخت و اقبال نحس‌اش انداخت.
      ***
      میانه‌ی راه، مرد چشمش، به اعلانی چسبیده به دیوار، افتاد. این پا و آن پایی کرد و اطرافش را نگاهی انداخت. کسی نبود. کاغذ را از دیوار کند و داخل جیب کت‌اش چپاند.
      ***
      چند روز بعد مرد برگشت. در را باز کرد و وارد حیاط شد. در حالی که یک دستش را به دیوار گرفته بود تا تعادل‌اش را از دست ندهد؛ با خوشحالی فریاد زد: رویا! پول آوردم! پول! دیگه می‌تونیم قلب سحر رو عمل کنیم.
      زن و دخترش با خوشحالی به استقبالش رفتند. سحر دست دور کمر پدر انداخت. جای بخیه‌های مرد به درد آمد.
      #زانا_کوردستانی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۴۷۸ در تاریخ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۴۲
      چه واقعیت تلخ و سیاهی..
      از چاله در آمدیم و بر چاله عمیق‌تری فرو رفتیم..
      خندانک خندانک

      درود بر شما خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۲۴
      درود بر شما خندانک
      بسیار دردناک خندانک
      موفق باشید به امید رهایی از فقر در جامعه ای که پر از گنج ونعمتهای الهی ایست
      نیلوفر تیر
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۳۰
      درود بر شما خندانک درد را از هر طرف که بنویسی درد است خندانک
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۴۵
      درود بر شما خندانک
      جواد کاظمی نیک
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۴۸
      درودبرشما بسیار دردناک بود 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      افسانه پنام (مولد)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۵۱
      غمی عمیق در درونم گر گرفته...

      درود برشما خندانک
      جواد کاظمی نیک
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۴۸
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      8