گاهی نباش!
خودت را بردار و به غار ِ تنهایی پناه ببر...
وجودت را از همهی اطرافیان دریغ کن، ببین کسی نبودنت را حس میکند؟ نگران ِ حال و احوالاتت میشود؟
سکوت کن و منتظر بمان، ببین چه کسی برای پیدا کردن تو، کوچه پسکوچههای تنهایی را زیرورو میکند، تا تو را پیدا کند و برای نگهداشتن تو به خود زحمت میدهد و...
***
وقتی این مطلب رو خوندم، اولش تحت تاثیر قرار گرفتم. با خودم گفتم؛ وااای خدای من، چَنی درست گفته.. چَنی عالی.. کلی هم توی دلم براش کف مرتب زدم..
خواستم تمام مطلب رو براتون کپی و اینجا ارسال کنم، متاسفانه کپی نشد و من مجبور شدم واو به واو رو براتون بنویسم به (و...) که رسیدم، با خودم گفتم هی دوغدر چیکار میکنی؟ کجای این مطلب عالیع؟ مطلبی که پر باشه از انرژی منفی.. عالیع؟
چرا من باید برام مهم باشه که بود و نبودم برای کسی مهم هست یا نه؟
چرا باید خودمو توی شرایطی قرار بدم که دیگران رو امتحان کنم که مثلا آیا منو دوست دارند یا نه، اگه نباشم دنبالم میآن یا نه!
و اگه کسی در پیام نشد زانوی غم بغل بگیرم و افسردگی پیدا کنم... تهش که چی؟
آخه چرا غمتراشی کنم؟...
چرا بخوام بر اساس اینکه چون کسی ازم سراغ نگرفته بگم هیشکی منو دوست نداره یا انگ ِ بیمعرفتی روی آدما بذارم...
فک میکنم با این کارا جز اینکه به خودم آسیب برسونم کار دیگهای نکردم...
گاهی رفتن توی لاک خودمون خوبه... ولی نه به شرطی که منتظر باشیم کی و کی زنگ لاکمونو میزنه... این انتظار یعنی ضعف.. یعنی تنهایی بیشتر.. یعنی وابستگی.. بازم بگم؟
به نظرم یه آدم قدرتمند به این رفتارها نیاز نداره... اونقدر قوی و باهوش هست که اگه یه روز از جمع خسته شد و نخواست توی جمع باشه... احوال پرسیدن یا نپرسیدن آدمها فرقی براش نداشته باشه.. چرا؟ چون به خودش متکیه و اگه ایمان قلبی به خدا داشته باشه، احتمالا چون وجود خدا در قلبش پره.. کَکِش برای ناملایمتیها نمیگزه...
کاش انرژی تک تک کلماتی که نثار خلقا... میکنیم رو دریابیم، ما مسوولیم!
*شاهزاده*