سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        بهروز پیری شاعر کوهدشتی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۶:۴۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۶ | نظرات : ۳

        آقای "بهروز پیری" شاعر، نویسنده و از کارکنان شبکه بهداشت لرستان زاده‌ی ۲ شهریور ماه ۱۳۵۸ خورشیدی در کوهدشت است.
        وی در نخستین جشنواره‌ی شعر آتش به اختیار که به میزبانی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان پلدختر برگزار شد، رتبه‌ی نخست را به دست آورد.

        ▪کتاب‌شناسی:
        - راز اسارت و راه نجات انسان در قرن بیست و یکم 
        - مشق عشق (در دست چاپ) 
        - مجموعه شعر وارون (مشترک) 
        - مجموعه شعر شب‌های غزل (مشترک) 
        - حزب گرسنگان جنسی 
        و...

        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        [عشق] 
        عشق یعنی تا وطن در بانگ همراهی دمید 
        ناگهان خواب از سَرِ چشمِ پرستاران پرید 
        عشق یعنی در شبیخونِ پُر از کرنای چین 
        صبح امید آمد از ملک پرستاران پدید 
        عشق یعنی نرگس پر پر به باغ هم وطن 
        عشق یعنی رفت و میهن را به آتش غم کشید 
        عشق یعنی بارشِ باران اندوه از فراق 
        که از (کَز) دو چشم خسته‌ی مادر پرستاری چکید 
        عشق یعنی هر پرستار ای وطن یک آرش است  
        همچو او میهن پرستِ پیش مرگی کس ندید 
        عشق یعنی آنکه ایثار است کیش و مات او 
        مانده‌ام نامش پرستار است او یا که شهید 
        عشق یعنی آن زره‌های سفید و کاغذی 
        بر تنِ آن خط نگه‌داران پیراهن سفید 
        عشق یعنی گفت باید آخرین بیت غزل 
        اینچنین بهروز تا شاعر بگردد رو سفید 
        باز هم نام پرستاران درخشید و پزشک 
        تا که نوبت به ظهورِ عشق و ارزش‌ها رسید.
         
        (۲)
        [مهناز خوش‌سیما] 
        گل واژه‌ی شعر ترم چون گل به کارت پرپرم 
        نارد رمق کلکش دلم چاکه‌ی گریبان می‌درم
        شوخ است و نرگس چشم او حیران رویش ماه نو 
        طعنه زند خورشید را آتش درون پیکرم
        خشکیده لب‌های بهار ای ابر خوش باران ببار
        نامت بهاران می‌کند سبزه‌ی ز نخدان گوهرم
        دل بو کند بوی تو را بر گرد این ماتم سرا
        رخت سیاه شب زده حلقه چو گیسو بر درم
        سیلاب طوفان دیده‌ای یا در بیابان رفته‌ای
        گاهی ز شوقت سیل و گه خار مغیلان یاورم
        چون آدم اندر باغ گل از عشق فردوست چو مل 
        کردی هبوط از باغ دل رفتی چرا ای دلبرم
        فرمان بده تا بشکنم عهدی که باید نشکنم 
        پیمان اگر بندد بهشت من یک نگاهت می‌خرم
        زنجیر زندان برگشا مهناز خوش سیمای ما 
        دوزخ اگر وصلت بود تا قعر چاهش بر پرم.

        (۳)
        [غزل هجرت سر] 
        هجرت سر از تنت دل‌های ما بیمار کرد
        گر چه جانت را سفر سرمست آن دیدار کرد
        تازه گشتی داغ تاریخ از عروجی اینچنین 
        خشکی لب‌های تو کرببلا تکرار کرد
        آبرو داری نگاهت کرد و آن حس شکوه
        میهن از آرامش و از امنیت سرشار کرد
        در کلاس درس و در احساس آن سر می‌توان
        معنی عشق و جهاد و معنی ایثار کرد
        کودکان و مادران از یاد هرگز کی برند 
        آنچه را که غیرتش محسن در آن پیکار کرد
        فتح کرده شهر دل بهروز پیمان دلی 
        که وفا با سر به سر برد و رهش هموار کرد.

        (۴)
        دردی‌ست مرا چاره‌ی آن هیچ ندانم 
        بیمارم و بر درد صبوری نتوانم 
        مجنونم و در شهر شدم شهره به گشتن 
        فریاد که مجنون محبت به روانم 
        بیزارم از آن سر که نیفتد به بر دوست 
        فرهادم و بی‌دوست گریزان ز جهانم 
        یعقوبم و در بستر اشک است دو چشمم 
        با پیرهنش فصل بهار است خزانم 
        دینم شده در بند رخ ماه رخی سخت 
        سست است به بگذشتن از او پای توانم 
        بگذشتم از ایمان و شدم یک‌دله با عشق 
        در وادی صنعان سخن شیخ زمانم 
        غیر از دل و از دیده ز کس شکوه ندارم
        رسوای زمان گر شده در عشق نشانم 
        می‌بازم و می‌میرم و می‌خندم و از شوق
        گردیده خریدار سر دار زبانم 
        "من مات من العشق فقد مات شهیدا" 
        تعقیب نمازم شد و تکبیر اذانم 
        آتش زده نیزار خیالم غم محبوب 
        این است که سوزانده پر و بال نهانم.
         
        (۵)
        پرویز دل و خسرو آنی ای عشق  
        تو خالق و سلطان جهانی ای عشق  
        در گنج حضورش بنشانی هر دم 
        تو فاتحه‌ی مصحف جانی ای عشق.
         
         
        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۳۴۳ در تاریخ شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۶:۴۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جواد کاظمی نیک
        شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۷:۵۶
        درودبرشما سعید جان عزیزم 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
        ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
        🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
        🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
        🌺🌺🌺🌺🌺🌷
        🍀☘️🌱🌹💐
        🌿🌿🌿🍁
        🪴🪴🪴
        🏵🏵
        💟
        نیلوفر تیر
        شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۱۴
        خندانک خندانک خندانک درود
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        دوشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۰:۵۸
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2