سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خوب بودن
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : چهارشنبه ۲ فروردين ۱۴۰۲ ۲۳:۰۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۱۱ | نظرات : ۶

        خوب بودن
         
        داشتم پیش خودم فکرمیکردم خوب بودن خیلی خوبست و درضمن آنقدرها هم کارشاقّ وپیچیده ای نیست. کافیست آدم بد نباشد، و بد بودن و خوب بودن هم چیزی ست که به راحتی هر کسی می داند که چیست و همه این دانستن را هرکس  با مراجعه به ضمیر باطنیش - یعنی به فطرتی که خداوند مهربان  در درونش به هدیه گذارده - متوجه میشود. ولی تکرارِ کارهای خوب ، بمعنای دریافت اجر و ثوابِ بیشتر و عاقبتی بسیار نیکوترست ، عاقبتی فراتر از بهشت ، یعنی دوستی با خدا و کسب رضای آن نورِ بینهایت .
        اینکه چیزی که ازدل برآید بر دل می نشیند ، حکایت از این موضوع دارد ، مثلاً روی گشاده  و شادان ، ارمغان عشق است بر آدمی، و ازهرکه بروز کند شادی آورست و دارای کشش بی حدی ست که شخصِ مقابل را واله می کند و روحش را منبسط .
        لبخندِ نقش بسته برلبان – درصورتی که از روی بدجنسی و ریا و بدی نباشد - برلب هرکه باشد زیباست. و دیگر اینکه : هرآنچه خدا در درون آدمی نهاده فی نفسه بد نیست.
         
        اگر کسی بگوید شهوت بد است سخت دراشتباه میباشد زیرا  اگر آن نبود که  جامعه ای شکل نمیگرفت و بشریت به آدم و حوا ختم میگردید ، گرچه خونریزیها هم شکل نمیگرفت - همانگونه که در جریان خلقت انسان، فرشتگان به خدا گفتند آیا موجودی می آفرینی که خونها بریزد ؟ خدا فرمود : من  چیزهایی میدانم  که شما نمی دانید  - درست است که معاویه دیگر نبود تا موجب تهوعِ تاریخ شود ، درمقابل علی هم نبود که موجب افتخارهمه عوالم گردد.
         
        آنچه مهم است دو وجهی بودن و یا چند وجهی بودن تک‌ تکِ خصلتهای نهاده شده در نهاد آدمیست .
        شهوت زیباست درصورتیکه نتیجه اش ، کودکی باشد معصوم  و پاک، ثمره ی عشقی متعالی وعزیز، و زیباست در صورتیکه نزدیکیِ هرچه بیشتر دو یار را سبب شود.
        شهوت وقتی زشت است که در جهت عصیان به خداوند باشد و این را همه میدانند که ِکی، کجا، وچگونه. حتی زلیخا هم میدانست. هم او که شهوت، چنان چشمانش را کورکرده بود که دیگر قید همه چیز را زد تا به معشوق رویائیش برسد. یوسف را دراتاق حبس کرد . بسوی بت بی جان رفت، پارچه ای  بر صورت بت انداخت تا نکند خدایش، حرکت زشتش را ببیند و براو خشم گیرد. در واقع از عملش شرمش شد  ولی نمیتوانست هوای نفسش را مهار کند ، میخواست به هرقیمتی شده لذتی را – اگرچه به حرام - تجربه کند.
         
        زلیخا، یک زن شوهردار و یوسف ، یک انسان پاک  به اسارت کشیده شده که روزگارِ سرنوشت ساز به اینجایش کشانیده بود .
        قبل از اینکه ماجرای وسوسه افکار زلیخا  پیش آید ظاهراً یوسف بَرده بود و زلیخا چیزی در حد  شهبانو وحال ، درمیدان امتحان الهی زلیخا بَرده است ویوسف شاهنشه استقامت در برابرهوای نفس، هوای نفسی که قدرتی خدادادی میخواهد و تقوایی نجات دهنده .
        راستی عاشقانه های خدایی کجا و، عاشقانه های شهوتناک زمینی کجا .
         
        این سناریوی ایجاد شده در زمین می توانست بینهایت نوع دیگر باشد، ولی نشد. همه چیز مشخص است و برنامه ریزی شده و بر اساس روالی پیش میرود. اینها همه  امتحانات الهی است  تا معلوم شود که چه کسی از امتحان الهی سربلند بیرون می آید و چه کسی سرافکنده و خوار.
        زلیخا که همسری دارد نباید به یوسف میل پیدا میکرد ، اگرچه به هر بهانه ای دست زد که خود را مُحق جلوه دهد . درمجلس زنانه ای هم که ترتیب داد، زباناً به اوحق دادند ولی هیچیک ازآنان فطرتاً به خیانت آن زن حق نداد اگرچه دستانشان را به چاقوی عشق بریدند و همه ناخودآگاه زلیخایی شدند ملنگ .
        زلیخا هنوز به شیطان تبدیل نشده بود، برای همین هم بود که صورتِ بت را پوشاند تا حتی یک بی روح هم او را نبیند. اوآنقدرها هم بد نشده بود وحیثیتش برایش مهم بود وگرنه دربها را قفل نمیکرد.او درضمن در شرکش، مؤمن بود، به خدای دروغینش احترام میگذاشت و از او شرم میکرد و از غضبش میترسید ، اگر ما هم چون او، به خدای واقعیمان احترام بگذاریم و از او شرم کنیم و از غضبش هراسان باشیم و از عدالتش بترسیم، میتوانیم به عاقبت بخیریمان امیدوار باشیم، ولی انگاردرمحضرخدا بودنمان را به شوخی گرفته ایم.
        او هم  می‌دانست این شهوتِ کریه از جنس آن  شهوتهای لطیف نیست که در بسترش با  شوهرش  دارد ، همان شهوتی که هم برای او و هم برای همسرش، افتخار است نه یک ننگِ خفت بار.
        زلیخا میداند وچون در ورطه آزمایش قرارگرفته، اتفاقاً بیشتر از همه میداند که رسوایی و بی آبرویی چه درد جانکاهی است، برای همین است که حتی روزنه های اتاق برایش سخت رعب آورست. شما میپرسید چرا ؟ چون میخواهد به شهوتی حرام نزدیک شود و فطرتش که هنوز نمرده خوب میداند این گناه  تا چه اندازه قبیح است . او می‌خواهد شهوتی را تجربه  کند که ثمره اش در صورت فاش شدن ، ذلالت است و خواری. اما با همه اینها محاسبه میکند، افکار به هم ریخته اش و وسوسه ی درونی اش ، ازمیان خوب و بد ، بد  را انتخاب میکند و به جانب یوسف میدود ، بدنبال یوسفی که خود بسوی رهایی و نجابت میدود و این یوسف است که از تمامی دنیا به سوی خدا میگریزد.
        اینجا با دو ذهنیت مواجهیم ، با دو انتخاب کاملاً متضاد. با دو عکس العمل در برخورد با یک غریزه، و آن هم غریزه ای قوی بنام شهوت .  ولی عکس العملها، یکی دعاست بدرگاه الهی و تمنای تقوی و یافتنِ آخرتی زیبا و لذتی جاویدان و ابدی و دیگری آرزوی غرق شدن در دنیای فانی ست و لحظه ای لذت .
         
        و یکباره ، پایان ماجرای  قفس گونه ی آن اتاق است وماجرایی  که  یکی را به عرش اعلی میبرَد و یکی را خسران زده وملول و رسوا، به زمینِ گرم میزند که ازسوزشش، عرق بی آبروئی برپیشانیِ خطاکارش می نشیند.
        اگر این بدی را که ، زلیخا دانست وانجام داد، بد نبود به دفاع ازآبروئی که سالها به جهت کسب آن تلاش کرده بود اهتمام  نمیکرد  که کرد . به  دروغ و تهمت دست یازید  ولی از آنجا که خورشید  برای همیشه پشت ابر نمی مانَد ، علیرغم همه تلاشهایش برای محبوس کردن حقیقت ، اگرچه سالها بطول انجامید ولی سرآخرِماجرا ، چنان رسوای خاص وعام شد که تسلیمانه خِفَت را پذیرفت و به بی آبروئی شهره گشت.
         
        آنهنگام که یوسف در اسارت زندانی تنگ ، آزادی ازگناه را به لذت تجربه میکرد، زلیخا بود که با وجود رهائیِ تن اش ، آنهم درکاخی بزرگ ، اسیرِ خاطره های زشت کابوس گونه ی خود ساخته شد.
         
        اما واقعا چه تعادل زیبایی به خواست خدا دردنیا حکمفرماست. وقتی تضاد بد وخوب پیش می آید،عاقبتش سخت دیدنی است وعجیب نیست که همیشه برنده ، خوبی ست ،  چرا که  خوبی  متعلق به خدای عظیم و بینهایت است و بدی، به شیاطین نابودشدنی تعلق دارد و بالطبع هلاکت در انتظارش است.
         
        اماعجیب تر ازهمه اینست که بازارِ بدی چه شلوغ و پر ازدحام است و بازارخوبی گاه پرنده پرنمیزند گاه روحی فرشته سان کالایی ازعشق میخرد ، ولی کم هستند آنها که درطول مسیر بازارِسعادت از تک تک مغازه ها که هریک متنوعند ، مجموعه کالائی بخرند ازخوبیها ومحبت وصفا وصمیمیت و خوش خلقی و دیدگان پاک وتحمل دربرابر وسوسه ها و ... انبوه خوبیهایی که هر یک ازآنها میتواند آدمی را تا به  اوج انسانیت صعود دهد وانسان را به صفتی متصف کند که همان ، نجاتبخشش باشد از هیچ تا همه . یعنی از آدمیزاد بودن تا مقام خدا پسندانه ی انسان . یعنی به مقام واقعیش : مقام خلافة اللهی انسان .
        آنچه دربازارسعادت به چشم میخورَد موزونیِ صفتهای خوبست با فطرت جاسازی شده در وجود انسان .
        آنچه مسلم است اینست که خواست حکیمانه ی خداوندعالم براین قرارگرفته که ورطه آزمایشی پدید آورَد که آدمیان، خود انتخاب کنند که طرفدارخوبیها باشند یا طرفدار بدیها، یعنی باید صریحاً مشخص کنند که  طرف سپاه خدایند یا طرف سپاه شیطان ، اگرچه  سپاه خدا، 72 نفر باشد  و سپاه شیطان، هزاران نفر. همه مختارند در این انتخاب . ولی پس از انتخاب ، دیگر نمیتوانند گاه در اینسو باشند و گاه در آنسو. به اصطلاح ، شترسواری که دولا دولا نمیشود .
        صحنه ی زندگی ، صحنه ی مبارزه است تا  درنهایت  تعیین شود که دراین مسابقۀ ی مشکل ، چه کسی بهترعمل نموده است تا درنهایت جایزه ی با ارزشی را به او هدیه دهند، چون در نهایت جز اعمالِ انجام داده شده از سوی تک تک مبارزین عالم که تک تکِ آدمها باشند چیزدیگری با خود به دیارباقی نمیبرند، هیچ چیز. از این رو بانیِ مسابقات قرارگذاشته و چنین قرارداده که خوبیها با رنجهای در نهایت شیرین ، عجین باشد و بدیها با لذتی  وافر اما زودگذر، گاهی فقط چند ثانیه.
         
        مسابقه که شروع می شود، همانگونه که قرنهاست می بینیم، هجوم شرکت کننده هاست بسمت بدیها و در سمت دیگر، گهگاه عده ای ناچیز یافت میشوند که حماسه  می آفرینند . نتیجه هم که مشخص است ، بسته به انتخابشان یا تا ابد درتاسف اعمال بدشان میسوزند و یا در شادی اعمال خوبشان تا ابد مسرورند .
         
        همه، خوبی ها را می شناسند و در دل از داشتنش افتخار و مباهات می کنند چون هنوز هم انسانند ، ولی نمی‌دانم این همه فرار ازعشق ناب برای چیست ؟
        شاید ازعجولیِ انسان است برای رسیدن به لذت میرا - ولی نقد - درمقابل لذت پایا ولی ثمره ی مجاهدتی طولانی .
        شاید از قدرت اختیار انسان است . اختیاری که به او داده اند تا انتخابش را بیازمایند، تا انتخاب او ملاکی گردد برای آینده ی او.
        شاید از تنبلی آدمی نشئت می گیرد که بدیِ راحت تر را ، بر خوبی سخت تر، ترجیح میدهد.
         
        بد و خوب را همه می شناسند. حتی آن  روسپی  که درمنجلاب رذائل اخلاقی دست و پا میزند . اتفاقاً  او بدلیل غرق شدنش درگناه، بهترازدیگران میداند که چه زشتی ای است بدی، و پاکی چه لذتِ مداومی دارد او بیش از هرکس میداند که غرورِ پاک بودن که  ابدیست  را به چنین  زندگی پوسیده ای  نباید داد ، ولی  اینکه بسوی نور نمیآید شاید به جهت این باشد که پرسه درمیانه ی نجاستها از او مگسی ساخته عاشق این محیط ها ،  که حاضر نیست  آنرا  با پاکیزگی ها عوض ‌کند . شاید هم رسوا شده ای ست شرمسار، و از بازگشتش خجل است تا با  نگاههای سنگسارگونه ی مردمان، نکند که فرورفته درخاک و خجلناک ، ذره ذره بمیرد . چون در آن نزدیکیها  وجدانی هست که هرآن ، براو طعنه ونهیب میزند که نگفتم که این کار را نکن؟ نگفتم که به آنجا نرو؟ نگفتم که اینگونه نباش؟ نگفتم که ...
        و او با تمسک به مشروب یا موادمخدر، بدنبال فراموش کردنِ خویشتنِ به لجن کشیده اش است تا دیگر، خود را هم حس نکند وعذاب وجدانش را.
         
        اما امید ، اکسیری ست جادویی ، که علاوه بر اینکه حال خوشی در انسان ایجاد میکند ، آدمی را به طلبِ آمرزش ازخدا ترغیب میسازد وهمانگونه که درقرآن مجید آمده : تنها کافرانند که ازرحمت الهی نومیدند.
        و اراده ، لازمه ی نجات ازتاریکیهاست وهرچه گناه بیشترباشد، اراده ای استوارترلازمست و بدیهی ست که غرق شدگان درگناه ، به اراده ای فولادین نیاز دارند  .
        خلاصه اینکه : ناامیدی و بی اراده بودن مساویست با تباهی . 
         
        بهمن بیدقی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۱۴۶ در تاریخ چهارشنبه ۲ فروردين ۱۴۰۲ ۲۳:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جواد کاظمی نیک
        پنجشنبه ۳ فروردين ۱۴۰۲ ۰۰:۳۶
        درود بر شما استاد عزیز جناب بیدقی عزیز وگرامی وگرانقدر ممنونم بابت این پست زیبابود خیلی قشنگ بود خوب بودن بسیارزیبا بود منکه لذت بردم و وبلاگ خوب بودن ازنظر من لازم بود که همه اساس خوب بودن را فهمیده باشند که خوب بودن می‌توانیم باشیم ومخصوصا آخر کلام شما سخن از امید و نامیدی به نکته خوبی اشاره کردید سپاسگزارم بابت این پست مفید وزیبا احسنت برشما استاد عزیز ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️
        ❤️❤️
        ❤️🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
        🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
        🪻🪻🪻🌹🌹
        ⚘️⚘️⚘️⚘️
        🌺🌺🌺
        🌻🌻
        ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️
        ❤️❤️
        ❤️🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
        🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
        🪻🪻🪻🌹🌹
        ⚘️⚘️⚘️⚘️
        🌺🌺🌺
        🌻🌻
        ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️
        ❤️❤️
        ❤️🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
        🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
        🪻🪻🪻🌹🌹
        ⚘️⚘️⚘️⚘️
        🌺🌺🌺
        🌻🌻
        ❤️
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۳ فروردين ۱۴۰۲ ۰۱:۰۷
        با سلام و عرض احترام آقای کاظمی نیک بزرگوار
        سپاسگزارم از لطف شما
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        نیره شیریان(مارال)
        جمعه ۴ فروردين ۱۴۰۲ ۰۱:۱۵
        درود و عرض ادب . پست زیبا با مضمون عالی قلمتان سبز و نویسا
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۴ فروردين ۱۴۰۲ ۰۲:۵۱
        با سلام و عرض احترام هنرمند بزرگوار
        سپاسگزارم از لطف شما
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        جمعه ۱۱ فروردين ۱۴۰۲ ۱۳:۰۴
        بداهه ای
        تقدیم نوشته ی زیبای شماشاعرواستادعزیز
        می توان
        همچون عقاب، تاخدا پرواز کرد
        می توان
        با یک لبخند ،دل خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک هارا شادکرد
        می توان
        هرصبح
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱۱ فروردين ۱۴۰۲ ۲۲:۰۰
        با سلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        سپاسگزارم از لطف شما و از بداهه ی زیبایتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2