بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود خدمت عزیزان و سروران سایت شعرناب.
بودن در کنار شما عزیزان افتخاریست بزرگ
و خدا را شاکریم که می توانیم در کنار شما در زمینه شعر و ادبیات؛ علم اندوزی کنیم.
حال بر آن شدیم تا شعر زیبایی از غزلیات سعدی را در کنار شما خوبان به بحث و گفت و گو بنشینیم و درباره نکات قابل تامل آن بحث کنیم(محتوا و ساختار شعر)
منتظر حضور پرافتخار شما عزیزان در این صحفه هستیم
و پیشاپیش از نظرات شما نهایت سپاس گزاری را دارم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
«شیخ اجل؛ سعدی»
این غزل استاد سخن سعدی
سرشار از حکمت معرفت است
حکمت در شعر تعدادی از نوسرایان بسیار کم رنگ شده و جای خود را به چیستان داده که توسط کد های دور از ذهن تعریف میشود که به جوک شباهت بیشتری دارند تا سروده
به همین جهت این دسته سرایندگان قدرت درک سروده های اساطیر شعر ایران زمین را ندارند
و نظمش میخوانند
همین غزل را در نظر بگیرید
در ابتدا و سطح ، به نظر یک غزل عاشقانه در شرح یاری بی وفا نمود میکند
ولی مفاهیمی بسیار عمیق تر و ژرف تر دارد
که برای همه کس قابل دسترسی نیست و لذا نظمش میخواند.
به دو بیت اول توجهی عمیق تر بکنیم :
\\"من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی\\"
به گمان کمترین این غزل مناجاتی رندانه و تا حدی عارفانه است که وضعیت سالک ضعیفی را بیان میکند
که قصد سیر و سلوک کرده ولی نتوانسته یا مردد مانده
و در دوبیت بعد کسانی را سرزنش میکند که برای این انتخاب او را سرزنش کرده اند
و با شرح صفات خوبان که همان سالکان منظور او هست
از خودش و انتخابش دفاع میکند:\\"
\\"ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی\\"
و عجیب تر آن که یکی از معروفترین ضرب المثل ها نظم خوانده میشود:
\\"شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی\\"
شمع اینجا روشنگر دل است نه چشم ظاهری
توضیح و تفسیر بیشتر و حکیمانه تر بعهده اساتید بزرگوار