زندهنام "ابراهیم عالیپور" شاعر و نویسنده نوپرداز خوزستانی در سال ۱۳۶۸ خورشیدی در اهواز زاده شد.
او از جمله شاعران تجربهگرایی بود که بنیان شعرهایش بر سه محور «فضا، زبان و لحن» استوار بود. گفته میشود که شعرهای کوتاه او ساختار روایی ـ تصویری دارند. معناگرایی و ثبت روایتهای تصویری از شاخصههای بارز شعر عالیپور به شمار میآید.
عالیپور شعرهایش را در وبلاگی به نام "فکر خواب" منتشر میکرد و نقدهایی نیز درباره شعر و ادبیات مینوشت.
وی روز چهارشنبه، ۶ مرداد ۱۳۹۵، با شلیک یک گلوله به سرش در مقابل دانشگاه علوم پزشکی اهواز به زندگی خود پایان داد. او پیش از مرگ با انتشار نوشتهای روی صفحه اینستاگرام خود با همه خداحافظی کرده بود.
مجموعه شعر "استعداد روانی" در بردارندهی سرودههای ابراهیم عالیپور است که سال ۱۳۹۲ (۲۰۱۳) توسط نشر راز نهان منتشر شد.
▪نمونهی شعر:
(۱)
به خاطر خدا
در شلاقهایی که فرود میآید
در یاس و ترسهایم
بتادین بریزید
که در هر زخم باز از من
یک جفت چشم لو میرود
لطفا کسی دست به تقصیرهایم نبرد.
(۲)
که زیر پیراهنات پر است
از آدرسهایی که مرا به اعترافِ گیج بودنم
لو میدهند
چشم که باز کنی
تا دلت بخواهد
این نشانیها را شب گرد بودهام
مرا جز مدار بیحافظهی این دکمهها
به خاطر نیاور
مرا جز گلویی به سینهات بریده
مرا اگر به گیجی بدهی، به باد
بر میگردم
شبانه از پوزبند و عاشقانههای فروغ
به تو بر میگردم و روی لختیات
همیشهی خودکشی و یک درخت کاجام
حالا بلند شو
در تهدیدهایم راه برو
لباسهایت را عوض کن
در تجزیهی گلو و تشنگیهایم لب بگذار
انگشت در الکل خیس کن و
عمق دوست دارماتهایم را تجربه کن
حالا بلند شو
به من دست بزن
مرا از کبوتر و جغد و متروکه بتکان
از تنهایی میترسم
باز اگر
موهایت را قیچی میکنی
یادت باشد
در فرصتهای من از چشمات بگذاری.
(۳)
باید میفهمیدم
با تو چشم در چشم که میشوم
این زخم است که دادم را در میآورد
تا حق مساوی دستی تا حلقوم
تا عرقات در آمدن
تا تختی خالی
تا کاندوم و خودارضائی
تا عکسهای لختیات
تا دو سر حادثه تا چاقو خزیدن
باید میفهمیدم پشت این چشمها
جنون من است که با خنجری کافر منطبق است
و این میشی بومی، لبم را نمیبوسد
و مدام به نگرانیهایش
فریادم میکشد
به فندکی در باورم از بنزین
جیغ میکشد
در تلفیقی از سر بریدهام تا
چاقوی نیمه کاره
افتاده در احساس لزج بودنم.
(۴)
متنفرم از سقوط
از همخوابگی ناتمام تیغ و نبض
تیغی که از قضا دست دارد
در رفت و آمدِ دختری در رگ و خونام
از دی ماه
از هزار و سیصد و شصت و هشت...
متنفرم از...
دارم برای خودم از سپیدار و طناب
بیوگرافی مینویسم
لطفا شراباش کهنه باشد
و تیغی که کارش با نبضم تمام شده باشد.
(۵)
ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻧﯽ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻩ
ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﻧﺒﺾ
در ﻧﻬﺎﯾﺖ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ...
ﺩﺭ ﺟﻤﺠﻤﻪﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ
تیغ موکت بر و طناب و
یک بلوط...
(۶)
در تنفس
تند که میشود قلبت
تازه میفهمی که
رو گردان که میشوی
همهی خاطراتات عاشقانهاند
حتی آخرین نفرتت که به گلو بغض بردهای
این گریه
دیدی آخرش مرا کشت
دیدی آخرش مرا کشت
آخر قائله بود
غیبت هر چه لبت
توی خواب این گلو
جویده در تو همین که نبودی
این مرگ است که در نبض من برای لخت تنات
دارد که آخر تو را
“ختم این قائله است“
ختم این قائله است
ختم این…
(۷)
زنی که من دوست دارم
شبانه از ترانه و اغتشاش پر است
در اضطراب و فرار
تلو تلو میخرامد تنم را
کسی که در دامن کوتاهش
انفرادی و شکنجهگاهم را به گردن میگیرد
در تسلیم، هم تیر باران شده است
در تسلیم، هم شلاق خورده است
روسریاش را در بازداشتگاه به خاطر نمیآورد
در نفی اعتراف مداوم است
کسی که من دوست دارم
گلویش پر از چوبخطهای انفرادی است
در دل من اما
لبش تضمین بوسیدن است
زنی که در تباهی، کنار یک ناکام گیر میافتد
در سپیدهدم
در یقینم از چشمش، بر میگردد
کسی را که دوست دارم
از تن گلولهخوردهاش
دوباره به دنیا میآید و
در آزار و گاز اشکآور عاشقی میکند
زنی که از لبش
پوزبند و اغتشاش را دوباره میشوم
زنی که در واژههای بیقرار
گیس میبافد
و در سن و سالش
چریکهای زیادی را از بر است
کسی که من دوست دارم
آشپزخانه را سمخور کرده و
در مفاهیم و دغدغه
از باور و ایمان خوندماغ شده است.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی