چهارشنبه ۷ آذر
مرگ من بهترین اتفاق
ارسال شده توسط روح اله سلیمی ناحیه در تاریخ : يکشنبه ۳ مهر ۱۴۰۱ ۱۹:۳۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۰۵ | نظرات : ۲۵
|
|
نمی دانم کارها را فراموش کردم یا عمل را کج وسست ،
مدتی ایست مدام در خیالاتم تصمیماتی بسیار جدی برای شروعی مجدد و مستمر می گیرم
اما نمی دانم چرا درموقع شروع ،فقط شروع را به پایان می دوزم ،
و بر ادامه اش چنان خسته و سردرگم می شوم که انگار انجام نداده انتها رسیده و اثار مخرب و بی فایده اش را دیده ام که چنین نادم و افسرده شدن را می مانم
بی خیال و بی اراده در حالی که مدام در زمینه افکارم مصرّ هستم که ادامه دهم باخود می گویم الکی خوتو گول نزن ادامه بده اما با اینکه می دانم و مشخص است خود را منصرف میکنم و از زیرتصمیم بسیار جدی ام در میرم انگار این عادت زشت برایم اعتیاد شده است،
چنان است که در پستوی نیمه تاریک خانه ی خیالاتم
مضطرب و نگران از گوشه ای به حیات زندگی ام نگاه می دوزم و خود را میدزدم
من در اهرام خبیث وجود خودم محبوس شدم
تمام خاطراتم را در خاطرسپرده ام و زندگیم را از خود بر خیالم خیانت بار می کنم
چه کسی اینچنین خسته ام کرده است
کدامین در را،در راهروهای روزگارم بر خود بسته ام
میدانم کلید را جایی گذاشته بودم ، جایی در حیات در گوشه ای از صندوق گذشته ام در بین خرتوپرت های خاطرات
اما نمی دانم چرا میلی به دست بردن و بازکردن در را در خود ندارم
از کدام قمارباز قهاری در معماری سرنوشت نیک راباخته ام.
اما،..
مرا کوچانده اند
می ترسم بگویم اما نمی شود که پنهان کرد
حقیقت این است که در حیاتم نه حیاطی است نه راهرویی ونه درهایی،
مرا منحرف و مضطرب از سرنوشتم که باختم بیرون انداخته اند
چادری سنگین و کهنه ای را سوار برکولم کرده اندکه فقط زحمت دارد و مشقت و هیچ کارایی ندارد،
در راه های مال رو در کوههای نمکیِ بی اب وعلف در پشته های مخملی سایه های مهرِ بی مهر خود را باخته ام
انگار که در انتظارم پایان جنگ را ببینم در سرنوشتم ،
اما خوب می دانم که فقط کشته شده ها هستند که پایان جنگ را دیده اند،
شما که نمی دانیدچقدر زیباست
مرگ را می گویم
مرگی که در ان هیچ منت و ذلتی را نخواهم دید ...،
اما چقدر گران و سخت است یافتنش
من بدجوری سرنوشت را در حیاتِ روزگارم بر روزگارِ نامرد باختم
مرا مرگ زیباترین اتفاقی است که این سرنوشت قرار است برایم بیاورد...
روح اله سلیمی
روزگارتان خوش خط ونگار باد🌹🌹
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۲۴۹۱ در تاریخ يکشنبه ۳ مهر ۱۴۰۱ ۱۹:۳۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
چقدر زیبا بود | |
|
سلام شاهزاده خانوم چوخ ساغولاسیز 🌹🌹🌹🌹🙏 | |
|
نظر مثبتت چیه 🤭😅😅😅😅 | |
|
درود بانوی ادیب رویاخاتون چوخ ساغول 🌹🌹🙏 | |
|
فدات مهدی جان خیلی لطف داری 🌹🌹🌹🙏 | |
|
درود و ارادت جناب شفیعی عزیز وجودتان بی بلا ممنون از محبت شما🌹🌹🌹🙏 | |
|
ارادت جناب علامیان عزیز تا زمانی که بی شعوران و شکم پرستان دین نما در حکومت هستند و عده ای خران مدعی اگاهی و دانستن همینی که می بینید هست سپاس 🌹🌹🌹🙏 | |
|
کاملا موافقم👍 شفیعی کدکنی میگه: جشنِ هزارهی خواب جشنِ بزرگ مرداب. غوکان لوشخوارِ لجنزی! آن سوی این همیشه هنوزان مردابک حقیرِ شما را خواهد خشکاند خورشید آن حقیقت سوزان. اینسان که در سراسر این ساحت و سپهر تنها طنین تار و ترانه غوغای بویناک شماهاست جشن هزار سالهی مرداب جشن بزرگ خواب ارزانی شما باد! هر چند کاین هایهوی بیهودهتان نیز در دیدهی حقیقت سوگ است و سور نیست پادافْره شما را روزان آفتابی دیر است و دور نیست. | |
|
ارادت جناب علی ابادی عزیز ممنون از توجهتان در جامعه ای که نفهم ها حکومت دارند مرگ لذت است 🌹🌹🌹🌹 | |
|
درود بانو قشقایی عزیز و ادیب سپاس از توجه شما خوشحالم که چون شماهایی اگاه داریم در جمع در مقابل عده ای واقعا نفهم که مدعی دانایی دارند خدمت شما عرض کنم تا جایی که توانستم همراه فلسفه این هستی فیزیک را مطالع کرده ام متاسفانه روح را قبول ندارم اینکه اینگونه ناراحت و غمگینم از نادانی خودم و از جهل مرکب عده ای که دانانما شدند اینده ی این مملکت را افتضاح می بینم خون هایی که به ناحق ریخته می شوند را مستحب اگاهی را مکروه انسانیت را معلول و خودم را مردود سپاس از شما 🌹🌹🌹🙏 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سالها از رَدِ قیچی به سرِ ناف گذشت
و من آن شاعر تلخم که تَمامَم به لب است
لطف پاییز برایم به همین است که باز
روز هم با قَدِ کوتاه گَلاویز شب است
گرچه هر شعر فقط زخمِ عمیقی زدو رفت
گرچه با خون تَنم فالِ مرا میگیرند
جای شُکر است که در قصّه ی این سُرسُره ها
شاعران زودتر از مُهلتِ خود می میرند
#سید_هادی_محمدی
درود روح الله جان
زنده باشی