سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 دی 1403
  • روز ملي ايمني در برابر زلزله
25 جمادى الثانية 1446
    Wednesday 25 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۵ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      نفس وذهن درانسان
      ارسال شده توسط

      اصغر ناظمی

      در تاریخ : چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۵:۱۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۰۳ | نظرات : ۱۴

      ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
      کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
      این مدعیان در طلبش بی خبرانند
      کآن را که خبر شد خبری باز نیامد.....سعدی
       آیاهنوز خیال نیست که غالب بر آدمی ست و انسان از خود موجودی رویایی و خیالی می سازد ، و عشق برایش منزلی خیالی و حقیقت نیز برایش مقصدی خیالی و پنداری است ؟.. کشف حقیقت خود برای هرکسی ، رسیدن وی به سرمنزل عشق و ادراک عمیق حقیقت برای اوست که هنوز غالب مردم به آن نرسیده اند . و می توانیم بگوییم ؛ ما می توانیم ورود به دنیایی را در خود تجربه کنیم  که این دنیای واقعی ما در کنار آن ، گذری جز درسایه ی وهم و خیال نیست . حقیقت انسان ، آزادی اوست . وانسانی که آراد نباشد در اسارت است و در خود از نقطه ای کور دفاع می کند  که همان نقطه ،  انگیزه وعلت اسارت وی است. اماانسانِ آزاد اسیرِ جبرِ دفاع وحمایت از _خود_ نیست . ودراین آزادی ، فی نفسه آدمی موجودی آزاد و  آرام وبی دغدغه است . آدمی وقتی به سوی کسب ودفاع از آزادی اجتماعی می رود جبرآ نقطه ای  کور در اوست که محرک وانگبزه ی کسب ودفاع از آزادی  برای او ست .  که می بینیم انسان بااین آزادی و کسب ودفاع از آن ، لاجرم موجودی آزاد نیست . بلکه دراسارت انگیزه ای کوردرخود است . هرکسی بارهایی ازاسارت خویشتن است که طعم آزادی واقعی را می چشد و آن را تجربه و لمس می کند . 
      اماچرا آدمی از تجربه ی این آزادی باز می ماند وبه سهولت نمی تواند این حق مسلم هستی را در خود به دست بیاورد ؟.... ابتدا باید قدری به ماهیت ذهن در خویشتن نگاه کرد .  ما ذهن و حافظه را در خود یکی می بینیم . اما بد نیست به تعاریف زیر نیز توجه کنیم :
      ذهن (به عربیعقل)، مجموعه ای از توانایی‌های فکری است که شامل هوشیاری، تصورات، ادراک، تفکر، قضاوت، زبانو حافظه می‌شود و معمولاً آن را وجود توانایی هوشیار بودن و اندیشه تعریف می‌کنند. ذهن دربرگیرنده قدرت تصور،تشخیص و قدردانی است و مسئولیت پردازش احساسات و عواطف را برعهده دارد که منجر به عملکرد و نوع رفتارافراد می‌شود.
      از دیرباز بررسی اجزا تشکیل دهنده ذهن و خصوصیات انحصاری آن در فلسفه، مذهب، روانشناسی و علوم ادراکیمرسوم بوده‌است.
      یکی از سوالات بارز در این زمینه در ارتباط با طبیعت مسئله ذهن و جسم می‌باشد که به بررسی ارتباط ذهن با جسم (مغز) می‌پردازد. دیدگاه‌های قدیمی تر از قبیل دوالیزم (اعتقاد به دوگانگی) و ایده‌آلیزم (آرمانگرایی)، ذهن را غیر جسمانی می‌دانند. نظرات جدید اغلب بر فیزیکالیزم (اصالت فیزیک) و فانکشنالیزم (کاربرد گرایی) متمرکزند که باور  دارند ذهن همانند مغز در برابر پدیده‌های فیزیکی از قبیل فعالیتهای عصبی تقلیل پذیر است. اگرچه دوالیزم و ایده‌آلیزم هنوز هم حامیان بسیاری دارند. سؤال دیگر در این زمینه این است که کدامیک از موجودات قابل داشتن ذهن هستند؟ (کتاب دانشمند جدید هشت سپتامبر ۲۰۱۸ صفحه ده). به عنوان مثال، آیا ذهن منحصر به انسانهاست و برخی یا همه حیوانها؟ تمام موجودات زنده؟ آیا تمام آنها ذهنی با خصوصیات دقیق و قابل توصیف دارند؟ یا داشتن ذهن مختص به بعضی ماشینهای ساخته دست بشر است؟
      طبیعت ذهن هرچه که باشد، توافق عموم بر این است که ذهن موجودات را قادر می‌سازد تا به آگاهی درونی برسند به خصوص در محیط پیرامونشان برای دریافت و پاسخ به محرکهای عامل و برخوداری از هشیاری که شامل تفکر و احساسات می‌شود.
      در سنتهای مذهبی و فرهنگی متفاوت، درک مفهوم ذهن گوناگون است. برخی داشتن ذهن را منحصر به انسانها می‌دانند در حالیکه برخی دیگر (مثل انیمیزم و پانپسیخیزم) داشتن ذهن را به موجودات غیر زنده، حیوانها و خدایان نسبت می‌دهند. یک سری از مکاتب قبلی ذهن را (که بعضاً به جای آن از کلمات روح و جان استفاده می‌کردند) با نظریه‌های زندگی بعد از مرگ یا فلسفه انتظام گیتی ربط می‌دادند. به عنوان مثال در اصول زرتشت، بودا، افلاطون، ارسطو، یونان باستان، هند و بعدها اسلام و فیلسوفان قرون وسطی در اروپا و فیلسوفهای ذهنی مهم اعم از افلاطون، پاتانیالی، دکارت، لیبنیز، لوک، بکرلی، هام، کنت، هگل، شوپنهاگ، سرل،دنت، فودور، ناگل و چالمرز. روانشناسانی از قبیل فروید و جیمز و دانشمندان کامپیوتری از قبیل ترنینگ و پوتنام نظریات نافذی دربارهٔ طبیعت ذهن ارایه داده‌اند. امکان اذهان درموجودات غیر زنده درمقوله هوش مصنوعی مورد بررسی قرار می‌گیرد؛که در ارتباط با فیزیولوژی دستگاه عصبی و نظریه اطلاعاتی کار می‌کند تا به راهی دست یابد تا ماشینهای غیر زنده بتوانند اطلاعات را به نوعی مشابه ویا متفاوت با پدیده ذهنی بشر پردازش کنند .
      ذهن به صورت سیالی از خود آگاهی نیز به تصویر کشیده شده، جایی که ادراک حواس و پدیده فکری همواره در حال تغییر هستند. خواص تشکیل دهنده ذهن مورد بحث قراردارند. بعضی از روانشناسان ادعا می‌کنند که فقط عملکردهای فکری «برتر» علی‌الخصوص منطق و حافظه، ذهن را تشکیل می‌دهند. از این نظر احساساتی نظیر عشق، تنفر، ترس و لذت در طبیعت درونی و ابتدایی ترند و به همین دلیل می‌بایست متفاوت از ذهن در نظر گرفته شوند.
      تقسیم بندی‌های ذهن چیست ؟
      ذهن انسان از سه قسمت تشکیل ‌شده‌است، این تقسیم‌بندی از نگاه‌های عصب‌شناس و روانکاوی به اسم زیگموند فروید به  وجود آمده است. فروید معتقد بود که ذهن انسان از سه قسمت منطقی و مفهومی به اسم ضمیر خودآگاه، ضمیر نیمه خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه به وجود آمده است که هرکدام از این قسمت‌ها در ذهن عملکردها و فرایندهای متفاوتی را به خود اختصاص می‌دهند. در بالاترین قسمت ضمیر خودآگاه ما وجود دارد که وظیفه تحلیل اطلاعات و ورودی‌های ذهن را بر عهده دارد و همیشه با منطقی که دارد به دنبال استدلال موضوعات می‌باشد.
      در قسمت میانی ضمیر نیمه خودآگاه وجود دارد که این ضمیر جزئی از ضمیر ناخودآگاه در نظر گرفته می‌شود و وقتی ما صحبت از ضمیر ناخودآگاه می‌کنیم منظورمان مجموعه‌ای از ضمیر نیمه خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه می‌باشد و ناخودآگاه به‌عنوان مهم‌ترین قسمت و شاخص در ذهن انسان می‌باشد که وظیفه عملکردها و فعالیت‌های اصلی و حیاتی ما را بر عهده دارد؛ این عملکردها شامل تنظیم فشارخون یا تنفس ما می‌باشد. همه مکانیزم‌هایی که مرتبط با بقا و حیات ما در این جهان هستند تماماً تحت اختیار ناخودآگاه می‌باشند به همین دلیل است که ضمیر ناخودآگاه جایگاهی بسیار عظیم با منابعی بسیار بی‌نهایت می‌باشد.
      ما برای ایجاد تغییرات اساسی و تغییراتی که بتوانند در زندگی ما پایداری و ثبات کافی را داشته باشند باید به سراغ شناخت ساختارهای ضمیر ناخودآگاه برویم چراکه این تغییرات باید در فرایندهای ناخودآگاه ایجاد شوند. برای دسترسی به ناخودآگاه باید زبان مخصوص آن را بدانیم تا بتوانیم به نحوه مؤثری با آن ارتباط برقرار کنیم و تغییراتی که خواستار آن هستیم را در آنجا ایجاد کنیم و یا اهدافی که طراحی می‌کنیم را در هسته ناخودآگاه قرار دهیم که ما در ان ال پی برای انجام این فرایندها ابزارها و تکنیک‌های مشخصی را داریم که با ناخودآگاه ارتباط برقرار می‌کنیم و تغییرات دلخواه را در آن ایجاد می‌نماییم.
      اجزای سازنده ذهن چیست ؟
       ذهن ما مجموعه‌ای از ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه می‌باشد. حالا سؤال اساسی که ایجاد می‌شود این هست که ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه از چه اجزایی تشکیل‌شده‌اند. در ابتدا باید بدانیم که تمام محتویات و اجزایی که ساختار ذهن انسان را شکل می‌دهند از حواس پنج‌گانه ما وارد می‌شوند. ما از طریق حواس پنج‌گانه که شامل دیدن، حس کردن، بوییدن و چشیدن می‌شود دنیا و جهان اطراف خودمان را درک می‌کنیم و به آن رنگ و بو می‌دهیم. برای شناخت بیشتر عملکردها و وظایف ناخودآگاه پیشنهاد می‌کنیم مقاله ضمیر ناخودآگاه چیست را نیز مطالعه کنید.
      پس حواس ما پنج کانال ورودی شکل‌دهنده اطلاعات و محتویات ذهن می‌باشند. این محتویات که سوژه‌های ذهنی نام دارند عناصر اصلی تشکیل‌دهنده ساختار ذهن تمامی انسان‌های جهان می‌باشند و زمانی که ما از ذهنیت صحبت می‌کنیم منظورمان همان سوژه‌هایی است که بر اساس حواس پنج‌گانه خود آن‌ها را دریافت کرده‌ایم و تغییر در ذهن همان تغییر در ساختار سوژه‌های آن می‌باشد.
      سرمنشأ تغییرات اساسی در ذهن انسان زمانی شروع می‌شود که ما تصمیم می‌گیریم جهان درون خود که متشکل از سوژه‌های بسیاری است را تغییر دهیم چراکه ما در ان ال پی معتقدیم که دنیای بیرونی و واقعیت‌هایی که ما آن‌ها را در هرلحظه تجربه می‌کنیم ناشی از پردازش‌ها و ارتباطات بین سوژه‌های ذهنی می‌باشد. ارتباطات برقرارشده بین سوژه‌های مختلف ذهنی باعث به وجود آمدن اتصالات تسبیح مانندی می‌شود که ما در ان ال پی به آن گشتالت می‌گوییم.
      منظور از گشتالت همان الگوها و مدل‌های شکل‌گرفته در ذهن می‌باشد و این مدل‌ها و الگوها هستند که تعیین می‌کنند ما به چه نحوی فکر و احساس کنیم که این فکر و احساس در ذهن تولیدات و محصولات خروجی ارتباطات سوژه‌ها می‌باشند و مجموع این تفکرات و احساسات رفتارهای ما را شکل می‌دهد و رفته‌رفته جمع رفتارهای شکل‌گرفته از این احساسات و تفکرات شخصیت ما را شکل می‌دهد و این شخصیت باعث خلق زندگی ما می‌شود پس نتیجه می‌گیریم برای تغییر در شخصیت و نتایجی که در زندگی می‌گیریم باید سوژه‌های که احساسات و تفکرات ما را شکل می‌دهند تغییر دهیم و این امر زمانی اتفاق می‌افتد که ما بتوانیم ورودی‌های که از حواس پنج‌گانه به ذهن خود می‌دهیم را تغییر دهیم و درنتیجه ورودی‌های خوب و متعالی، باعث پردازش‌ها و ارتباطات درست و اثربخش و نتایج و خروجی‌های لذت‌بخش و مؤثر در تمام جنبه‌های زندگی ما می‌شوند.
       
      نفس

      در مورد نفس در کلام فلاسفه دو گونه تعریف یافت می‌شود؛ تعریفی که به نفس از منظر علاقه‌اش به جسم می‌نگرد و تعریف دیگر از حیث اینکه جوهری مستقل و قائم  به ذات است؛ در صورت اول نفس صورت جوهری برای جسم آلی است و بالتبع این دو جوهر (نفس و جسم) صورت و هیولا برای جوهر مرکبی هستند که همان موجود زنده است و در حالت دوم هر کدام از نفس و جسم جوهر مستقلی هستند.
       در واقع باید  گفت که این نفس یک چیز بیشتر نیست، اما گاهی به جنبه متعلق بودن آن به بدن، نظر می‌شود و گاهی به جنبه وجود جوهری آن که امری غیر از وجود تعلق آن به بدن است. برای روشن شدن این دو جنبه مثالی می‌آوریم: اگر ما بخواهیم "بنا" را تعریف کنیم، لزوما می‌باید از مفهوم "بنا" در تعریف آن استفاده کنیم، مثلا بگوییم: بنا کسی است که بنا یا ساختمان را می‌سازد و علت آن اینست که بنا یک مفهوم اضافی است و  لذا برای شناسایی آن در نظر گرفتن نسبت آن با متعلق اضافه (بنا) ضروری است. حال، همین شخص بنا علاوه بر این جنبه بنا بودن، انسان نیز هست. ولی آیا با شناخت تعریف بنا، ما مفهوم انسان را نیز می‌توانیم بشناسیم؟

      نکته مهم در اینجاست که در صورتی که موجود مجردی باشد و هیچ ارتباطی با بدن نداشته باشد فلاسفه نام عقل بر آن می‌نهند؛ اما اگر موجود مجردی (مثل نفس) باشد  که با بدن در ارتباط است، ولی نگاه ما به آن جنبه ارتباطش با بدن نباشد، این نگاه به همان ذات نفس است که به جنبه تعلقی‌اش به بدن نظر نشده است که در مثال ما می‌شود نگاه به بنا نه از جنبه بنا بودن بلکه از جهت انسان بودن وی.
       

      در خصوص این مطلب صدرالمتالهین نظریه خاصی دارد؛ برخلاف سایر حکما وی معتقد  است که حقیقت نفس، یک حقیقت تعلقی و اضافی است. بنابراین اصلا نمی‌توان به او نگاه مستقل و بی‌ارتباط با بدن کرد. برخلاف بنا که دارای ذاتی مستقل است. همچنین نمی‌توان گفت که جنبه تعلقی نفس یک چیز است و حیثیت ذات نفس چیز دیگری است، بلکه حقیقت نفس، حقیقت تعلقی است.

      تعریفی که ما خواهیم آورد، ناظر به حالت تعلقی نفس است که بنابر نظر ملاصدرا از حقیقت نفس جدایی ندارد و بنابر نظر سایر حکما، تعریفی غیر از ذات نفس است.
      برای نفس تعریفات گوناگونی ارائه شده است ولی قبل از آنکه به تعریف مفصل و مشخص کردن چارچوب‌های منطقی و دقیق نفس بپردازیم، به جهت آمادگی ذهن خواننده به تعریفی اجمالی از نفس اشاره می‌کنیم: "نفس قوه‌ای است که در جسم موجود است، یا به آن تعلق می‌گیرد و منشا آثار گوناگون می‌گردد". توضیح آنکه برخی اجسام دارای آثاری می‌باشند که به صورت یکنواخت از آنها ظهور می‌یابند. مثلا آتشهمواره دارای سوزندگی یا ایجاد حرارت است، یخ نیز همواره سرد و خورشید همیشه  سوزان است و نور افشانی می‌کند. بنابراین آثار این اجسام به صورت یکنواخت ظاهر می‌گردد، ولی اجسام دیگری هستند که آثار یکنواختی ندارند؛ مثلا، انسان گاهی نشسته است و گاهی ایستاده، زمانی می‌بیند و زمانی می‌شنود و همچنین دارای ادراکات متفاوتی است. این آثار از مبدا واحدی سرچشمه می‌گیرند که نام آن را "نفس" می‌گذاریم.
      در بیان تعریف مفصل از نفس، حکمای اسلامی تعریفی از نفس آورده‌اند که تقریبا همگی در آن اتفاق نظر دارند، گرچه گاها الفاظ ایشان در بیان مقصود گوناگون است. آن تعریف اینگونه است: "نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی دارای حیات بالقوة است".
       آنچنان که منقول است این تعریف اولین بار توسط ارسطو ارائه شده است.ابن سینا در کتاب شفاء این تعریف را با کمی تفاوت آورده است:
      "نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی است"
       صدرالمتالهین در کتاب اسفار نیز عین این تعریف را قبول کرده است.
       اما از افلاطون تعریف دیگری نقل شده است: "نفس جوهری است که جسم نیست و به بدن حرکت می‌دهد"
       که کمتر مورد قبول قرار گرفته است. بنابراین ما به بررسی تعریف اول که بزرگان فلاسفه مسلمان پذیرفته‌اند می‌پردازیم.

       

      در تعریف فوق اصطلاحاتی به کار برده شده که برای روشن شدن چیستی نفس آنها را با توضیح بیشتری ارائه می‌کنیم.
       

      کمال اول: بطور کلی کمال عبارت است از آنچه که شی را بالفعل می‌کند.
       آنچنانکه در نوشته‌های ابن سینا و ملاصدرا این موضوع عیان است، بهترین تعریف برای نفس تعریف به کمال بودن نفس است؛ زیرا بعضی نفس را به "قوه" تعریف کرده‌اند که این تعریف یا از این جهت است که نفس مبدا صدور فعل است یا از این جهت که قبول صور محسوسه و معقوله را می‌کند. گروهی دیگر نفس را به "صورت" تعریف کرده‌اند و این تعریف از جهت ماده‌ای است که نفس با آن در ارتباط است. یعنی این نفس است که به ماده صورت می‌دهد و آن را از قوه به فعلیت می‌رساند. باید گفت که هر دوی این تعریفات تا حدی صحیح هستند ولی هیچ‌کدام، آن جامعیتی که تعریف نفس به کمال دارد را ندارند. زیرا هر صورتی کمال است ولی بعضی از کمالات مثل حالت نفس مجرد، نام کمال بر آنها صدق می‌کند ولی به آنها نمی‌توان نام صورت نهاد. از آن طرف، هر قوه‌ای کمال است ولی نفس همیشه قوه نیست، به این معنا که مبدا فعل باشد، بلکه گاه حالت انفعالی دارد که این می‌شود آن معنای دوم از قوه که به معنای قبول کنندگی است. در این صورت، بهترین تعریف از نفس که همه جوانب نفس، حتی آن جنبه مفارق بودن را هم دربر بگیرد، همین تعریف به کمال است. زیرا عنوان کمال هم  نفس غیر مفارق و هم نفس مفارق، هم حالت فاعلی و هم حالت انفعالی نفس را شامل می‌شود. به این ترتیب هر کدام از اصطلاحات گفته شده درباره نفس فقط به جنبه‌هایی از نفس اشاره می‌کنند که واژه کمال جامع همه آنهاست.
       این کمال دو نوع است:
      الف- کمال اول: آن چیزی که نوع را بالفعل می‌کند به این صورت که با اضافه شدن این کمال به جنس (که امری کلی و مبهم است)، نوع شکل می‌گیرد و به عبارتی دیگر به آن  منوع، صورت نوعیه و فصل هم می‌گویند. از آن‌رو بر این کمال عنوان "اول" صدق می‌کند که بر نوع مقدم است (زیرا فصل است و فصل رتبتا بر نوع مقدم است). کمال اول مثل ناطق بودن برای انسان است. اگر به طور مثال حیوان را به عنوان جنس برای  انسان لحاظ بکنیم، ناطق بودن انسان می‌شود، فصل آن انسان، که به آن انسان تشخص بخشیده و آن را از حیوان بودن خارج کرده و انسانیت به وی بخشیده است. یعنی در اینجا، این فصل ناطقیت است که باعث تشخص نوع گردیده و موجب شده است تا نوع شکل بگیرد.
      ب- کمال ثانی: کمالی است که به دنبال نوع می‌آید. این همان آثار حیات است که به دنبال نوع می‌آید. این کمال را از آنرو کمال ثانی می‌گویند که در پی کمال اول می‌آید و نوع را در صفاتش کمال می‌بخشد؛ مانند دیدن و حرکت کردن برای انسان
       که هر یک از این دو صفت بعد از شکل گیری شخصیت آن موجود می‌آیند.
       

      هدف از این قید خارج نمودن جسم صناعی از تعریف است. فرق بین جسم طبیعی و صناعی در این است که جسم صناعی دارای صورت طبیعی که وحدت بخش اجزای آن باشد نیست، بلکه به واسطه عامل خارجی دارای صورت و شکل شده است، مثلا گفته می‌شود "صندلی یکی از اجسام است" و حال آنکه ماهیتی حقیقی و صورتی طبیعی به نام "صندلی" نداریم، بلکه آنچه صندلی نامیده می‌شود، مثلا همان چوب است که به وسیله نجار شکل و صورت خاصی گرفته است.
      بنابراین صندلی یک جسم صناعی است که نمی‌توان گفت دارای نفس است.
       

      اجسام طبیعی دو گونه‌اند؛ گروهی کمالات ثانیه اشان به وسیله آلات و قوا از آنها صادر می‌شود مانند گیاهان، حیوانات و انسان‌ها و گروهی دیگر بدون واسطه قوا و آلات، کمالات ثانیه از آنها سر می‌زند مانند صورت‌های عنصری (آب، خاک، هوا و آتش) و صورت‌های معدنی (یاقوت، طلا و...) این گروه دوم که بدون واسطه، کمالات ثانیه از آنها صادر می‌شود دارای نفس نیستند.
      پس منظور از قید آلی این است که جسم طبیعی مرکب از آلات یا اعضاء باشد.

      در نتیجه جسمی دارای نفس است که اولا طبیعی باشد نه صناعی و ثانیا آثار و افعالی که از او صادر می‌شود به واسطه آلات و اعضایی که دارد از او صادر شود.
      بنابر تعریفی که از ابن سینا در شفاء نقل کردیم و مورد پذیرش صدرالمتالهین هم واقع شده بود: مقصود از "آلت" در تعریف مورد بحث، اعضای جسمانی نیست بلکه مراد قوایی نظیر قوه غاذیه (قوه تغذیه)، نامیه (قوه رشد) و مولده (قوه تولید مثل) در نفس نباتی، و قوایی همچون حس و خیال در نفس حیوانی است. بنابراین تلقی از قید آلت  نفس فلکی هم داخل در تعریف می‌شود؛ زیرا گرچه جسم فلک دارای اعضاء نیست ولی بنابر طبیعیات قدیم، نفس فلکی دارای قوای احساس و تحریک هست.
       

      بنابر این قید که در بعضی از تعاریف نفس آمده است، لازم نیست که همه علائم  حیات بالفعل در موجودی باشد که ما آن را دارای نفس بدانیم، بلکه قوه آن کافی است؛ یعنی افعالی که از زندگان صادر می‌شود لازم نیست دائمی باشد، بلکه گاه بالقوه باشد و گاه بالفعل.

      در تعریف مذکور اگر آلت را صرفا به معنی اعضاء بگیریم، جامع نفوس سه‌گانه زمینی است که نفوس نباتی حیوانی و انسانی است؛ و نفوس زمینی در مقابل نفوس سماوی است. نفوس سماوی به نفوسی می‌گویند که طبق طبیعیات قدیم، علما برای افلاک قائل بودند.
       اما اگر آلت را به معنای قوا بگیریم شامل نفوس فلکی نیز می‌شود.
       

      نفس در لسان عرب و کتاب و سنّت و اشعار و بیانات فارسی و عربی، در معانی متعدد استعمال شده است که به بعضی از موارد آن اشاره می‌شود.
       

      معنای اوّل این است که نفس گفته می‌شود و از آن، حیثیت و ناحیه وجود انسان قصد می‌شود که اگر کنترل نشود و عقل با کمک نیروی بازدارنده ایمان آن را در حدّ اعتدال بین افراط و تفریط نگاه ندارد، سبب شقاوت و سقوط انسان می‌گردد، باید عقل با  نیروی بازدارنده و راننده ایمان، نفوسی را که سستی و وقوف و عقب‌ماندگی و تنبلی دارند به‌پیش براند و نفوس حادّ و سرکش و افراطی را از طغیان بازدارد.
      این بُعد وجود انسان، همان غرایز گوناگون او مثل غریزه شهوت، غضب، حبّ ‌نفس،حبّ ‌جاه و سایر میل‌ها و غرایز است، اگرچه همه را تحت سه قوّه «شهویه و غضبیه و  واهمه» می‌شمارند، وجود انسان، میدان عملیات این غرایز و تنازع آنهاست و به این ملاحظه، «نفس در برابر عقل» گفته می‌شود.

       

      در قرآن مجید می‌فرماید: (وَاَمّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی• فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَاْوی)؛ 
      «و آن‌کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد؛ قطعاً بهشت جایگاه اوست!»
      هوایی که در این آیه ذکر شده، ظاهراً همان هوای‌نفس و تاثیر غریزه زیاده‌طلبی بشر در غرایز دیگر است. زیاده‌جویی‌های نفس در اعمال غرایز و میل او به خوش‌گذرانی و عیش و تن‌پروری و بیکاری و افراط در هوای‌نفس است که باید نفس را از آن بازداشت و در این راه انسان باید تا آنجا جلو برود و ترقی کند که دواعی نفسانی در اعمال این غرایز را در خود بمیراند، و معنای «مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا»
       را در خود حاصل سازد.
      با این نفس باید مجاهده کرد؛ جهاد اکبری که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مردمی که از جهاد با دشمن خدا برگشته بودند، فرمود: «مَرحَباً بِقَومٍ قَضَوا الْجِهادَ الْاَصْغَرَ وَبَقِیَ عَلَیْهِم الْجِهادُ الْاَکْبَرُ»؛ 

      همین جهاد با نفس است که بسیار دشوار است و حتی بعضی از عواملی که در جهاد باکفار یار و مددکار انسانند یا حداقل مانع نیستند، در اینجا در کنار نفس، با شخص  مجاهد در ستیزند. و چه‌بسا انسان گمان کند که نفس را رام کرده و بر آن مسلط شده است، درحالی‌که همین گمان، از تسویلات و اغوائات نفس است و چنان نفس او را در معرکه‌های مختلف مغلوب می‌نماید که بسا جبران آن شکست به‌زودی ممکن نگردد.
      دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
      نفس را هفتصد سر است و هر سری
      کو به دریاها نگردد کم و کاست
      از ثری بگذشته تا تحت‌الثری

      اگر انسان زمام نفس را در اختیار بگیرد، نفس یار و مددکار او در سلوک طریق کمال و سیر الی‌الله خواهد شد و از سوی‌ دیگر: اگر آن را به‌حال‌خود واگذارد، تقاضاهای عجیب و غریب و مهلک و وحشتناک از او می‌نماید و هرچه بیشتر به تقاضای او توجه کند، تقاضاهای خطرناک او بیشتر می‌شود.
      النَّفْسُ رَاغِبَةٌ اِذا رَغَّبْتَها
      وَاِذا تُرَدُّ اِلی قَلِیلٍ یَقْنَعُ («نفس وقتی به آن رو بدهی زیاده‌خواهی کند و اگر به کم برگردانده شود به آن قناعت می‌کند».)

      باری، چه‌ بسیار قهرمانان و زورمندان که در میدان نبرد با نفس مانند گنجشکی ضعیف، خوار و ذلیل می‌باشند.
      مردی، گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
      با شیرمردیت سگ ابلیس صید کرد
      با نفس اگر برآیی دانم که شاطری
      ‌ای بی هنر بمیر که از گربه کمتری
      و از بهترین اشعاری که وضع نفس و چگونگی موضع‌گیری در برابر آن را تشریح می‌کند، این اشعار «بوصیری» در قصیده معروف به «قصیدة‌البردة» است.
      النَّفْسُ کَالطفْلِ اِنْ تَهْمِلْهُ شَبَّ عَلی
      کَمْ حُسِّنَتْ لَذَّةٔ لِلْمَرءِ قاتِلُهُ
      وَخالِفِ النَّفْسَ والشَّیْطانَ وَاعْصِمهُما
      حُبِّ الرِّضَاعِ، وَاِنْ تَفْطِمْهُ یَنْفَطِم
      مِنْ حَیْثُ لَمْ یَدْرِ اَنَّ السَّمَّ فِی الدَّسَمِ
      وَاِنْ هُمَا مَحَّضَاکَ النُّصْحَ فَاتَّهِمِ («نفس مانند کودک است که اگر او را به‌ حال‌ خود بگذاری، بر دوستی شیرخوارگی به‌بار می‌آید ‌و اگر از شیر بازگیری، باز گرفته می‌شود. چه‌بسا نیک جلوه می‌کند برای آدم لذتی که کشنده اوست، از آن‌ جهت که نمی‌داند سمّ در چربی است. و مخالفت کن نفس و شیطان را و نافرمانی کن آنها را و اگر تو را خالصانه خیرخواهی نمایند، آنها را متهم بشمار و به آن بدبین باش».)

       

      در حدیث است: «جاهِدْ هَواکَ کَما تُجَاهِدُ عَدُوَّکَ»؛ 
      «با هوای‌ نفست بجنگ کما اینکه با دشمنت جنگ می‌کنی»
      از این حدیث و بعضی احادیث دیگر استفاده می‌شود که نفس به‌خودیِ خود مذمّتی ندارد؛ بلکه متابعت هوای او و تحت ضوابط عقلی و شرعی قرارندادن او، مذموم و خطرناک است.
      چنان‌که در نهج‌البلاغه از حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) روایت است: «اِنَّ اَخْوَفَ  مَا اَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنانِ اتِّبَاعُ الْهَوی وَطُولُ الْاَمَلِ؛ فَاَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَاَمّا طُولُ الْاَمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ»؛ 
      «همانا ترسناک‌ترین چیزی که من برای شما می‌ترسم، دو چیز است: تبعیت هوا و هوس و طولانی‌کردن آرزوها، که تبعیت هوا و نفس از حقّ جلوگیری می‌کند و طولانی‌کردن آرزوها آخرت را به باد فراموشی می‌سپارد»
       

      معنای دوم این است که گاهی نفس گفته می‌شود و از آن، یکی از حالات و شئون مختلف آن قصد می‌شود؛ مانند «نفس اماره» که صاحب خود را به بدی امر می‌کند، چنان‌که در قرآن مجید می‌فرماید: (وَما اُبَرِّئُ نَفْسِی اِنَّ النَّفْسَ لَاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی)؛ 
      «من هرگز خودم را تبرئه نمی‌کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدی‌ها امر می‌کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند!»
      اگر الف و لام در کلمه «النفس» برای جنس یا استغراق باشد؛ ظاهر آن این است که جنس نفس یا هر نفسی امّاره به سوء است؛ امّا با توجّه به آیات دیگر و احادیث وروایات و اینکه فطرت بشر بر هدایت و مسیر راه صواب است، این احتمال مردود است، چنان‌که در حدیث است: امام زین‌العابدین (علیه‌السّلام) در برابر این سخن حسن بصری که گفت: «العَجَبُ ممّنْ نَجا کَیْفَ نَجا»؛ «تعجب دارم از کسی که نجات یافت، چگونه نجات یافت»
      فرمود: «العَجَبُ ممّنْ هَلَکَ کَیْفَ هَلَکَ»؛ 
      «تعجب دارم از کسی که هلاک گردید چگونه (و چرا) هلاک گردید»
      سخن حسن بصری بر این مبناست که: سیر عادی هرکسی به‌سوی هلاکت است، لذا اگر کسی نجات یافت جای شگفتی است؛ ولی رهنمود امام (علیه‌السّلام) این است که مسیر عادی هرکسی به‌سوی رستگاری و کمال و رسیدن به قرب‌ الهی و وصال معنوی  است؛ لذا اگر کسی نجات یافت، جای تعجب نیست که با فطرتی که انسان دارد و با وسایل و نعمت‌هایی که در اختیار دارد و می‌تواند از همه، در سیر الی‌الله تعالی یاری بگیرد و همه را با خود همکار سازد و با این‌ همه هدایت‌های فطری و عقلی و شرعی هلاک گردد، این هلاکت جای تعجب است.
      بنابراین ظاهراً الف و لام در کلمه «النفس» برای عهد است و مقصود همان نفس امّاره است و مراد از نفس امّاره هم نفس انسان در حال سقوط و سیرهای حیوانی اوست و در روایاتی که در مذمّت نفس رسیده، مراد همین نفس است و دستوراتی که برایتهذیب و تزکیه نفس و جهاد با آن رسیده یا مستقیماً به جهاد با این نفس نظر دارند یا  پیشگیری‌هایی را پیشنهاد می‌نمایند که نفس انسان متمایل به این حال نگردد و در سیر کمالی خود فعّال‌تر شود.
      مقامات چهارگانه‌ای‌ که علمای اخلاق با استفاده از راهنمایی‌های قرآن مجید و اهل‌بیت طی آن مقامات را توصیه نموده‌اند، یا خط جهاد با نفس است و یا مربوط به تکمیل نفس این مقامات، عبارتند از: «محاسبه» و «مشارطه» و «معاتبه» و «معاقبه»، چنان‌که در احادیث نیز وارد شده است: «حاسِبُوا اَنْفُسَکُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسِبُوا، وَزِنُوها قَبْلَ اَنْ تُوزَنُوا، وَتَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْاَکْبَرِ»؛ 
      «محاسبه نمایید خود را پیش از اینکه در معرض حساب روز قیامت قرار بگیرید، و بسنجید آن را پیش از آن که سنجیده شوید و برای حساب روز قیامت آماده گردید»
      و در روایات است: شخصی از بنی‌اسرائیل چهل ‌سال عبادت کرد و سپس قربانی نمود،  قربانی او مقبول نشد. نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت: «ما اُوتِیتُ اِلاّ مِنْکَ وَمَا الذَّنْبُ اِلاّ لَکَ»؛ 
       «به من وارد نشد (آنچه وارد شد) مگر از تو وگناه نیست مگر برای تو»
      به او خطاب شد: توبیخی که به نفس خود کردی، از عبادت چهل‌ ساله‌ات بهتر است.
      و در «مشارطه» می‌توان نذر زجر از گناه را مثال آورد، چنان‌که در «معاقبه» نیز می‌توان  به کفارات استشهاد نمود. باری، از نام‌های دیگری که نفس به‌مناسبت شئون و حالات دیگر دارد؛ یکی «نفس لوامه» و دیگری «نفس مطمئنّه» است.**
      .
      .
      .
      گر انسان زمام نفس را در اختیار بگیرد، نفس یار و مددکار او در سلوک طریق کمال و سیر الی‌الله خواهد شد و از سوی‌ دیگر: اگر آن را به‌حال‌خود واگذارد، تقاضاهای عجیب و غریب و مهلک و وحشتناک از او می‌نماید و هرچه بیشتر به تقاضای او توجه کند، تقاضاهای خطرناک او بیشتر می‌شود.
      النَّفْسُ رَاغِبَةٌ اِذا رَغَّبْتَها
      وقتی عمیقا به مباحث فوق ومقایسه ی نفس و ذهن در خود توجه کنیم ، می بینیم ؛ نفس و ذهن در آدمی یکی هستند .  ولی واژه نفس ،  ماهیتی مبهم است وقرنها بعدازاین هم همچنان ناشناخته باقی خواهد ماند . اما ذهن ، جزیی از افعال مغزدر هرکسی است که بوسیله نگاه روشن  ، قابل مشاهده  و دیدن می باشد . ماوقتی ذهنِ طاغی و سرکش را به برکت مشاهده ی درونی در خود مهار کنیم ، به آرامشی شگفت وبی پایان  دست می یابیم ، که این آرامش با مهار نفس سرکش یکی ست . _ ذهن /حافظه _ گفتیم ، که جزیی از مغزند و فکر منبعث از ذهن وحافظه است . زمانی که در خود خیره شویم ، به روشنی می بینیم ؛ میل و تمنا و آرزو در ما ، همان فکر در ماهستند . وقتی در خیابان ، ماشین لوکس و گران قیمتی را مشاهده می کنیم ، ناخودآگاه ، تمنا و میل که یک جوشش فکری ست در ما شکل می گیرد . وقتی خانمی در برابر ویترین طلافروشی قرار می گیرد ، باخیره شدن به یک حلقه ی طلا ، ناخودآگاه ، تمنا و میل و آرزو در خانم بوجود می آید . با مشاهده عمیق فکر در خود ، می توانیم به روشنی ببینیم ، میلِ به ماشین لوکس ، میلِ به داشتن حلقه گرانبهای طلا ، در آقا ویادر خانم ، همان جوشش فکر در آقا وخانم هستند که ناخوداگاه آنهارا  گرفتار خود می کنند . بلی ، نفس ما همان ذهن/فکر /میل و تمنا/آرزوی  ..... ماهستند که سیری ناپذیر مارا در چنبره ی خود گرفتار می کنند . نفس بعداز قرنها مناقشه ومشاجره های لفظی بین اندیشه مندان برای انسان همچنان مبهم و ناشناخته مانده ولی ذهن/فکر/میل و تمنا را می توان باپاک سازی و تخلیه و تزکیه ی ذهن و مشاهده ی رویکرد فکر در خود به روشنی مشاهده کرد  . که ماهیت همین مشاهده ،  می تواند فکرومیل و تمنارا در هرکسی خنثی ومحو کند . همه می دانیم ؛ کمال انسان  در تزکیه ی نفس اوست . وبا پاک کردن ذهن نیز هرکسی به کمال و یگانگی و وحدت می رسد ، پس می توان به یقین نتیجه گرفت که نفس همان ذهن در هرکسی است . وقتی میل و تمنایی در ذهن کسی ثبت نشده باشد ( چون با مشاهده ی مستمر درونی ، خودآگاه و ناخودآگاه در خود ،  می توان امیال وتمناهارا در خود ریشه کن کرد ) دیگر انگیزه ای ، محرکِ فرد برای دست یابی به امیال وجود ندارد . یعنی ما دربرابر امیال مخالف جنسی هم اعم از زن ویا مرد ، بامحو کردن میل جنسی از ضمیر و ذهن خود می توانیم ،  یوسف وار(ع)  فردی پاک و منزه ، و استوار وبدون لغزش و انحراف باشیم . واین تجربه ای ست که می تواند برای هرکسی بوجود بیاید  ، اما تفهیم آن به دیگران کار ساده ای نیست مگر آنکه خودِ مخاطب از این ظرفیت و آمادگی برخوردار باشد .  آدمی را چیزی که یوسف وار(ع) به پاکی و طهارت درهمه ابعاد واوصاف می رساند "خودآگاهی" یعنی شناخت ماهیت ذهن خویشتن است .
      آنچه در ما سبب اسارت ما می گردد ذهنِ شرطی شده است وتنها عامل انحراف و دلبستگی و لغزش و انحراف وکینه و رشک و آز وزیاده خواهی و مقام پرستی ما   ذهن شرطی شده است .
       
      ذهن ویاحافظه ی ما صندوقچه ای از افکار وتجربیات هزاران ساله است که همه ی اینها در ساختار شخصیت (هوبت) ما نقش ایقا می کنند . وآنچه دراین گفتار می توان به روشنی برداشت کرد ذهن ،  الگو ومتد و خط مشی و باورهایی از گذشته را به ماالقاء می کند وبر آن اساس برای ما ، شخصیت ویا ماهیتی را می آفریند . یعنی هرکس ، برای خود ماهیتی  تکراری را از گذشتگان خود به ارث برده ودر خود ناخودآگاهانه به ترقی و تعالی ! می رساند .  واین موضوع در تمام فرهنگهای متفاوت کشورهای مختلف و متعدد جهان درباره انتخاب و رشد شخصیت ویا ماهیت انسان صادق است . اما ماهیت ویاهویت حقیقی انسان این ماهیتی که توسط ذهن ویاحافظه به او  القاء می شود ،  نیست وبرای کشف آن  ودیعه ی خدادادی و ذاتیِ خویش ،  باید به فراتراز ذهن در خود نفوذ کرد . من کار به کم و کیف  ذهن و ساختارفیزیکی و چگونگی عملکرد  آن  ندارم ، اما ماهیتی را که ذهن به هرکس تحمیل می کند وجبرا اورا وادار به حفظ ، ورشد وترقی آن می سازد ، این ماهیتِ واقعی و حقیقی و خدادادی نیست بلکه شخصیتی توهمی وتصنعی است که ذهن شرطی شده برگرده ی هرکسی نااگاهانه سوار می کند .و می توان ، با مشاهده ی ذهن و عملکرد فکر در خود ، این ماهیت تلقینی را در خود خنثی وتارومار کرد و به ماهیت حقیقی و ذاتی خود متصل گردید .ماباید اعمال ورفتارهای ذهن  را در خود ببینیم وبا وقوف یافتن نسبت به شگردهای ذهن /فکر می توان خودرا ازاسارت ذهن در خود نجات داد ....فکر وافکار در هرکسی قابل مشاهده وردیابی هستند . یعنی ما می تو انیم باخیره شدن عمیق در خود ، فکر رادر خود ن

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۱۸۵۹ در تاریخ چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۵:۱۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۵:۳۵

      خندانک
      اصغر ناظمی
      چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۵:۵۹
      ادامه نوشته بصورت زیر در متن وارد نشده علاقه مندان می توانند بقیه متن را نیز مطالعه فرمایند ؛
      .....فکر وافکار در هرکسی قابل مشاهده وردیابی هستند . یعنی ما می تو انیم باخیره شدن عمیق در خود ، فکر رادر خود نگاه کرده وآن را تا عمق وریشه ی آن ، دنبال کنیم . گفتیم که ذهن/فکر ، همان میل و تمنا درماست . وقتی مِیلی در ما بوجود می آید ، این یک جوشش فکری ست که در مغزما رخ می دهد . که به راحتی می توان آن را در ضمیر و حافظه ی خود ردیابی کرد . وریشه وعلت فکر یامِیل وتمنارا در خود به روشنی دید . که همین دیدنِ خالص وناب است که ریشه و علتِ فکر را در ما خنثی وتارومار می کند . افکاری که از ذهن شرطی شده ی ما نشات می گیرند جز ترس وبیم و نگرانی نیستند چون ماهیت ذهن شرطی شده ی ما بیم ونگرانی و ترس است . لاجرم مشاهده ی ذهن در خود ، سبب تارومار شدن افکار سمّی و مملواز ترس و نگرانی در ما گردیده و مارا به آرامشی شگرف وابدی می رسانند . ماکار به نظریه فروید که ذهن را به سه بخش تقسیم می کند ، نداریم . بلکه مهم وحیاتی برای مشاهده ی ذهن در خویشتن است که مارا از تمام سراب وگرداب ها خلاصی می دهد . ونظریه دوم اندیشه مندانی چون ملاصدرا وابن سینا که ماحصل کلام شان تاکید بر \\"نفس \\" است ، می گوییم ؛ نفس همان ذهن ، وذهن همان نفس است . وخوشبختی ما این است که از زمان \\"فروید\\" و درزمان معاصر باروی کار آمدن \\"کریشنامورتی\\" کمیت نیم کره ی مغز و کیفیت و عملکرد ذهن تا حدودی برای ما گشوده شده واین مشعل فروزانی می تواند برای حقیقت جویان برای کشف حقیقتِ خویش باشد . شناخت خدا بدون شناخت خود امری محال وناممکن است . وبرای شناخت درست و دقیق خود ، باید ذهن را در خویشتن باواکاوی کامل آن وپی بردن به تاروبند وحصارهای آن برپیرامون خود ورها نمودن خود از این دام وبند ها ، خودآگاهانه ذهن شرطی شده را در خود شناخت وخودرا از اسارت ذهن خویش نجات داد . آنچه مارا از هویت اصیل مان دور می کند وبه سوی سراب ها هدایت گر می شود ، ذهن شرطی شده در ماست .ورهایی از ذهن شرطی شده ، شرط کمال هرکسی است . وتجربه ی مداوم آسودگی از ذهن شرطی شده ، کمال یافتگی هرکسی ست .
      آیا غیرازاین است ، همانگونه که یک کامپیوتر یک شیئی است قطعه ی پردازشگر یا سی پی یو ( واحد پردازش مرکزی یا به اختصار سی‌پی‌یو (CPU) غالباً به نام مغز رایانه نامیده می‌شود) نیز یک شیئی است اما افعال وپردازش کامپیوتر دیگر شیئی نیستند . مغز و ذهن انسان نیز همینگونه اند و هریک جسم اند ، ولی واکنش ، بازتاب ها وعکس العمل های ذهن دیگر جسم نیستند بلکه اثرات و فعل و انفعال مغزند . اما ما فعل وعمل ذهن را واقعیت ذهن و جدای از مغز می پنداریم . ولی توانایی بالقوه مغز هنوز برای انسان بطور کامل ناشناخته مانده است که ذهن نیز که بخشی از مغز است همان توانایی بالقوه را داراست . وآیا اعمال ذهن در هرکسی اعمالی مغزی نیستند که در فرد بروز می کنند ؟.. وقتی ذهن یا حافظه ی ما از افکار خوب وبد انباشته ولبریز می گردد مارا گرفتار تضاد وتناقض و دوگانگی و دوئیت پنداری می کند . دچار رنج و اندوه و مرارت ، اسیر رشک و کینه می نماید ، اماباورود به فراتراز ذهن هرکسی از تضادو تناقض ودوئیت انگاری ، از اندوه و رنج کاملا رهایی می یابد . باخروج از ذهن (که موید جسم بودن ، وجزیی از مغز بودن ذهن است ) هرکسی به لایه ی دیگری ورود پیدا می کند و به آگاهی دیگری می رسد ، که این بخش (تمامیت مغز) است ، تمامیت مغز که تجزیه ساز و تفرقه افکن نیست وهمه چیز را در جهان بطور کامل ویک پارچه می بیند . پس می توانیم نتیجه بگیریم ذهن و مغز یکی هستند وباتوجه به فرآیند ذهن وبازتابهای آن بصورت فکر ، بااصلاح ذهن هرکسی می تواند به کمال برسد . وکمال انسان درروند ذهن همان کمال انسان در نفس است . پس نفس و ذهن دومقوله جدا از هم نیستند و آنچه در این فرآیند مهم و هدف ونتیجه است ، به کمال رسیدن هرکسی است . کمال گرایی که در ذهن صورت می گیرد کمال گرایی ست که در نفس صورت گرفته . یعنی به کمال رسیدن انسان یک دگرگونی و تکامل مغزی ست . و موضوعی فردی و تجربی وشهودی است .





      __________________________________________________________
      *شاخه بندی ذهن به سه لایه ضمیر خودآگاه، ضمیر نیمه خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه نیز می تواند یکی از شگردهای ذهن باشد !.. تا آدمی از دسیسه های ذهن در خود بی خبراست ، ذهن به اشکال متفاوت خودش را به هرکسی نشان می دهد !..مگر زمانی که این موضوع از نظر علمی به اثبات برسد دیگر قابل تردید نیست .
      ** نفس اماره و نفس لوامه و نفس مطمئنه ، همان حالات متغیر ذهن و مغزند وکسانی که به نفس مطمئنه (تمامیت مغز) در خود دست یابند ، انسانهای کمال یافته ای هستند که از تمام معایب ، موانع ، وتضاد و سهل انگاری ها پاک و مبرا می شوند .
      اصغر ناظمی
      پنجشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۰ ۰۹:۵۵
      انسان ، قرنهاست که گرفتار لایه ای فکری در خود شده است ، قبل از آنکه بتواند با تمامیت خودارتباط برقرار کند این لایه ی تیره ، ومحدود، وناکام و تجزیه نگر فکری اورا اسیر وگرفتار خود می کند وتوانایی ادراک درست وکامل را از او می گیرد وبه بی راهه سوق می دهد .... ومی بینیم ؛ حتی اندیشه مندان وپژوهندگان مغزی نیر اعلب نمی توانند این خطا وانحراف آدمی را در خود بدرستی تشخیص دهند وگرفتار همین شاخه ی نادرست فکردر خود می شوند..... آیا علم روزی این خطای پندار بشری را در او کشف خواهد کرد ؟.... واورا برای همیشه از این انحراف ویرانگر نجات خواهد داد ؟.... خندانک
      سیاوش آزاد
      جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰ ۱۷:۵۲
      سلام طیب الله
      اگر انسان مجرد است چگونه احساس زمان میکند؟
      اصغر ناظمی
      جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰ ۱۸:۴۳
      سلام
      زمان در هر حالت برای انسان قابل ادراک است . همه ی انسانها اسیر زمان اند ، ولی انسانی که باخودآگاهی به رهایی رسیده باشد چنین انسانی دیگر اسیر زمان نیست . آدمی موجودی تنهاست . ولی از تنهایی هراسان است واز آن فرار می کند . گریز آدمی از تنهایی از او موجودی نگران و مضطرب می سازد واین دُوری ست که در زندگی هرکس تکرار می شود به همین دلیل انسان موجودی همیشه نگران ومضطرب است ....... خندانک
      سیاوش آزاد
      جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰ ۱۹:۱۱
      سلام مقصود اینست که همین که انسان زمان را ادراک میکند فوق زمانست؟ این در مورد بدن خوانده بودم که چون انسان بدن را درک میکند فوق بدن است اما سوال علم حضوری انسان به خداوند چگونه است که موجب فوقیت انسان نمیشود
      اما تنهایی هم همه ازو گریزان نیستند برخی گریزانند
      اضطراب دائمی هم همه را دربرنمیگیرد و در آنها که هست دائمی نیست
      اصغر ناظمی
      اصغر ناظمی
      جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰ ۲۱:۰۱
      سلام
      از نظر بعضی از اندیشه مندان زمان اصلا وجود ندارد ، خورشید و زمین سیرطبیعی حرکت وگردش خودرا دارند که همین گردش زمین به دور خود وبه دور خورشید ، سال وماه و فصل را بوجود آورده ، و قرن وسال و ماه و هفته و ساعت و دقیقه را تفکر بشر برای خود آفریده است و گروهی نیز زمان را یک حقیقت تصور کرده اند . زمانی که فرد با خودآگاهی از دایره ی محاسبه خارج شود مورد اول را بهتر می توان درک کرد وفهمید . من از علم حضوری چیزی نمی دانم ، اما انسان ، بارها گفته ام که در محاصره ی ذهن شرطی شده ی خودش است . رهایی خودآگاهانه از ذهن شرطی شده نشان مرتبه ی بالا ووالای هرکسی است .
      اما انسان موجود تنهایی ست . وزمانی که آدمی به شعور و آگاهی ذاتی اش می رسد ، تنهایی اش را درک می کند . اما این تنهایی آزار دهنده نیست بلکه بسیار خجسته و فرح بخش است و آدمی آنگونه در ناشناخته ها استحاله و به کشف اسرار و رموز ناگفتنی بطور پیوسته نائل می شود که تنهایی برایش بسیار خجسته و فرخنده و باطراوت و لبریز از شادمانی ست . ذهن شرطی شده ی ما عامل رنج و اندوه و غم و دلتنگی و حزن و مرارت ماست ، بااز هم پاشیدن این عاملهای رنج و نگرانی در ذهن خویشتن ، فرد دیگر کاملا از هر رنج واندوه و نگرانی و اضطراب و وحشت و بیمی خلاصی می یابد ، درغیر اینصورت آدمی اسیر رنج و اندوه و نگرانی و اضطراب است . ممکن است من خودم را فردی بی اندوه و رنج و بی اضطراب و نگرانی نشان بدهم ، امانفس این عمل من سرپوشی برروی رنج و غم و نگرانی و اضطراب من است ( من موجودی مضطرب و نگرانم اما خودم را گرفتار فریب کرده و بخود ، ناخودآگاه دروغ می گویم ) . در حالی که انسان تازمانی که از ماهیت واقعی و اصیل و خدادادی اش دور باشد ، موجودی دچار رنج و اندوه و نگرانی و اضطراب است و بازگشت بخویشتن برای هرکسی شفای رنج و اندوه و بیم ونگرانی اوست .... خندانک
      ارسال پاسخ
      منیژه قشقایی
      جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰ ۱۹:۱۷
      درود برشما جناب ناظمی ارجمند
      براستی که رسیدن وشناخت خویش بدون تزکیه نفس
      ممکن نیست خندانک خندانک

      7 مرتبه کمال از نگاه مولوی
      مرتبه 1 نامش نفس اماره است. مرحله نفس خام و بکر و تراشیده و نخراشیده که مدام دیگران را مقصر می شمارد. افسوس که اشخاص زیادی در تمام عمرشان در این مرحله می مانند و نمی توانند از آلودگی رها شوند. آدمی که جز امور دنیوی در فكر چیز دیگری نیست
      طمع مال و مقام و قدرت دارد در این مرحله قرار دارد. همیشه دیگران را مقصر و گناهکار می شمارند و همیشه از دیگران خرده می گیرند؛ به همان راحتی که نفس می کشند شایعه می پراکند و افترا می زنند؛ به هیچ وجه نقصی در وجود خود نمی یابند. در مورد بقیه حکم میدهند؛ در اقلیم شک و شبهه و تکبر می آیند. می شناسیشان. در وجود خودت کشفشان کرده ای. چون مادامی که انسانیم و مادامی که انسان جایزالخطاست ، کسی در میانمان نیست که اسیر نفس اماره نشده باشد. مهم این است که سریع بتوان از آن چاله بیرون آمد.
      مرتبه 2 جایی است که انسان هرگاه نقص ها و عیب ها و هوس ها و اشتیاق های نفسش را شناخت و قصد کرد اصلاحش کند، آن زمان به سفری درونی می رود. از آن به بعد چشمانش نه رو به بیرون. بلکه رو به درون می چرخد. به این ترتیب گام به گام به منزل بعدی نزدیک می شود. این منزل، از منظری درست برخلاف منزل پیشین است. در اینجا فرد به جای آنکه مدام دیگران را مقصر بداند، همیشه تقصیر را در وجود خودش می یابد، در هر واقعه ای خودش را می کاود و مقصر می داند. این پله، پله عالم زیبا و من زشت است. در این مرحله نفس به نفس لوامه بدل می شود.
      در مرحله 3 شخص پخته تر می شود و به نفس ملهمه میرسد این نقطه، از آنجا که نفس انسان الهام گیرنده است، فرد از هر کس که در دنیا می بیند، الهام می گیرد. از دور و اطرافش به تدریج
      حس میکند حالتی که به آن تسليم بودن میگویند چگونه آزادی است قسمتش باشد به شهر علم قدم می گذارد. این مقام با آنکه گهگاه قبض یعنی تنگی و فشردگی پدید می آورد، از آنجا که اکثر اوقات بسط یعنی گشایش و گسترش، به همراه دارد چندان زیباست که باعث شادمانی دل شود. اما جاذبه اش در عین حال بزرگ ترین خطر است. چون بیشتر کسانی که به این مرحله می رسند، نمی خواهند از آن خارج شوند. گمان می کنند به پایان راه رسیده اند. حال آنکه راه طولانی تر و دشوارتر است.
      این جا آهنگین و رنگین است و خیلی ها نمی توانند اراده و بصیرت و جسارت پیش تر رفتن را در خود بیابند. به همین سبب است که سومین منزل با آنکه مانند باغ بهشت لطیف است، برای آنها که هدفی والاتر دارند نوعی دام محسوب می شود.
      شخصی که موفق شود از این مرحله فراتر برود، شهر علم را پس پشت می گذارد و به مقام نفس مطمئنه می رسد.
      در مرحله 4 دیگر نفس مثل سابق نیست. به کل تغییر کرده است از این رو به آن نفس راضیه و خشنود هم می گویند. شخص دیگر مالک شعوری بس والاتر است. چشمش سیر و دلش باز شده. دیگر درد نقدینه و شهرت و مال و مقام ندارد. با دیگران به خوبی رفتار میکند و فقط هنگام نماز روی سجاده نیست که آرامش دارد، همیشه همین طور است. در نمازی دائمی است. قلبی نمی شکند، حق بنده ای نمی خورد، بر کسی خرده نمی گیرد و عیوب دیگران می پوشاند. مال و ملک را به خدای مالک الملک تسلیم می کند.
      مرحله 5 فراتر از مرحله پیشین است اینجا شهر توحید است. به سه مرتبه پایانی مراتب کمال می گویند. حقیقتا اندکند انسانهایی که می توانند به آنجا برسند. و خدا به هر حالی که افکندشان. خوشحال، آرام و سپاسگزارند. از آنجا که در نخستین مرحله از سه مرحله پایانی به نفس راضيه رسیده اند به امور دنیوی اهمیت نمی دهند و فریب دنیا را نمی خورند.
      مرحله 6 مقام بعدی نفس مرضیه است. چون خدا از این نفس رضایت دارد به نفس پسندیده میگویند. شخصی که به اینجا می رسد چراغ راه دیگران می شود. نورش را به راه هر که بخواهد می تاباند، مانند قطبی حقیقی و چراغی خاموش ناشدنی روشنی می بخشد. گاه حتی شفا بدهد. در رفتارهایش از افراط و تفریط می پرهیزد. جدا افتاده ها را به هم می رساند، دشمنان را آشتی محیط ها را تلطیف می کند؛ به نسیمی ملایم می ماند که در سخت ترین اقلیم ها می وزد.
      فرد در مرتبه 7 به نفس کامله می رسد. در این جا ظن نفسی متفاوت به کل از میان می رود. اما چون کسی نیست که این مقام را بشناسد و اگر هم باشد در باره اش سخنی نگفته، آگاهیمان در باب آن بسیار محدود است.
      اصغر ناظمی
      اصغر ناظمی
      شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ ۰۹:۵۹
      سلام
      بانوی فرهیخته وگرامی
      تمام مطالبی راکه فرمودید ، درست ... اما آنچه در آدمی بطور تردیدناپذیر و مشخص وجود دارد ولاجرم روزی علم نیز شاید بتواند آن را در انسان کشف کند ، ذهن سرط شده در افراد است . ذهن منبع اطلاعات موثق وغیر موثق آدمی ست که همین ذهن ناخودآگاه و به دلیل عدم ادراک روشن ودرست حقیقت توسط ذهن ، آدمی را دچار "خطای پندار " و کج اندیشی و خودباختگی والینه کرده . نفس و ذهن یک مرکز در آدمیان است ، اما انسان معاصر که فخر علمی بسیار بالایی به دلیل اکتشافات علمی خود در دست دارد ، باید بتواند این پدیده ی کاذب و کور را در خود ببیند و خودرا از اسارت آن نجات دهد . ذهن بخشی جدایی ناپذیر دررویکردهای مغزی ست ، اما ذهن به دلیل نا توانی در شناخت ماهیت و عملکرد خود ، فردرا دچار خطای پندار وبداندیشی و انحراف می نمابد ، اما این عملکرد ذهن می تواند برای فرددر خودش قابل رویت و دست یابی باشد ، ذهن چون یک دست ماست که کور وبی هدف به میل خودش دست به هر عملی می زند ، اما ما دست را چون عضوی بیرونی ست در خود می بینیم اگر دچار چنان عارضه ای باشیم ، می گوییم ؛ دست ما تحت اختیار مانیست ، پس دچار بیماری ر وانی هستیم واین واقعیت را قبول داریم . ولی ذهن در درون ما به دلایل متفاوت قابل دیدن و مشاهده کردن مستقیم نیست ، ودرطول قرون گذشته به دلیل عدم رشد علمی خیلی برروی ذهن و علت بیماری آن متمرکز نشده اند . ذهن در ما پدیده ای شرطی شده و ببمار است و ما اغلب گرفتار چنین ذهنی در خود هستیم ودست به اعمال خطا به همین دلیل می زنیم. ولی به دلیل نااگاهی سرسختانه از فعل بد و اندیشه ی انحرافی و خطای پندار خود دفاع می کنیم.... خندانک
      ارسال پاسخ
      اصغر ناظمی
      شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ ۱۰:۲۰
      ادامه
      اخیرا در یک سریال ایرانی عین همین مطلب را در یکی از صحنه ها که دست یکی از شخصیت های فیلم (مهران احمدی ) باقدرتی غیر معمول دست به اعمالی خطا و خطرناک بی اراده ی فرد می زد را دیدیم . فکر می کنم سریال پایتخت ۴ بود . ذهن شرطی شده نیز در هرکسی با قدرتی غیر معمول که به یمن عملکرد مغز ، ذهن از این قدرت و توانایی غیرمعمول برخوردار است ، به همین دلیل ذهن شرطی شده فرد را به اعمالی خطا ویا همان خطای پندار ، گرفتار می کند . ولی اغلب هنوز اطلاع و اگاهی لازم را در مورد ماهیت ذهن ، و عملکرد آن در خود نداریم . بلی این ذهن شرطی شده است که اختیار خیل وسیعی از مردم را توهم بار وکور و بی هدف در اختیار دارد و بشر باید برای رسیدن به آرامش و رستگاری واقعی روزی چشمش به این نقطه تاریک و کور در خودش گشوده شود و با رهایی انسان از این بلای خانمانسوز ، زمین بعداز آن بهشت برین خواهد گشت.... خندانک
      منیژه قشقایی
      شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ ۱۴:۴۰
      درود مجددجناب ناظمی ارجمند
      درست می فرمایید، پاکسازی نفس، کنارزدن
      همان ذهن است و منها و افکاری که حقیقت مانیست.
      و زدودن حجاب که جز موارد ذکرشده نیست،
      اماسویی دیگر می شودددر خود همین فکر که جناب عالی
      اصرار بر آشکارشدن آن دارید شرطی شد و ماند
      به نوعی حجابی دیگر و وسواسی دیگر....

      آنچه مشهوداست هستی با سرعت
      در حال انعکاس موج نوینی از نورو آگاهیست
      شاید همان آخرالزمان ـ.. و منجی درونی تک تک انسان ها
      که با عشق بدون کوچکترین درگیری در حال ظهوراست
      که آشتی و عشق با خود است در گام نخست، سپس تجلی بیرونی منجی که راهش، آیینش، کلامش عشق است

      در پناه عشق همگیمان.
      والبته آنچه عرض کردم نظر بنده استو تعصبی ندارم
      برقرار باشیدو پایدار استاد ارجمند خندانک
      اصغر ناظمی
      شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ ۱۵:۴۸
      سلام
      وعرص ادب
      ما به کدام ذهن و ضمیر می گوییم _ ذهن شرطی شده_ ؟.... ذهنی که نااگاهانه و ناخودآگاه صاحب خود را اسیر _ خود _ کرده باشد یک ذهن شرطی شده است و صاحب چنین ذهنی دربند ودرحصار یک نیرو وانرژی کور در خودش است که این انرژی ، اورا تحت انقیاد وفرماندهی بی چندوچون خود دارد . ذهن شرطی ذهنی _خودمحور _ و شورشگر و جنگ طلب است وباتکیه به این افعال به خود بقا ودوام وحیات می دهد . اما کسی که _خودآگاهانه _ خودرا ازاسارت ذهن شرطی شده رهانده باشد . دیگر _ذهن/فکر /خود _از ضمیر او رخت بربسته برای او حجاب نیست که بخواهد برای او وسوسه آفرین باشد . رهایی از ذهن شرطی شده برای هرکسی ، امری مسلم و به سهولت است اما عوامل جانبی ، افکار وسوسه گر برای فرد می شوند و فرد را از درک و کشف درست خود دور می کنند . بلی _خود _ حجاب ماست و چون پرده ای تیره و ضخیم مقابل ما قرار دارد ، مارا از دیدن درست و شفاف و بدون حجاب محروم می کند . خود نقابی ست که به رنگهای گوناگون برچهره ی ما قرار گرفته وما رنگ این ماسک و نقاب را در هر فعلی تغییر می دهیم و به همین دلیل به هر رنگی که دربیایبم _خودِ _ منحوث ، نقاش و رنگزن ماست ، مگر باخودآگاهی و بطور کامل خودرا از اسارت این موجود کاذب در خود رهانماییم . که دیگر در اسارت _خود _ نیستیم وافکار ما سالم است و _خود _ در هیچ فعلی در افکارمان نفوذ نمی کند ..... خندانک
      اصغر ناظمی
      دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۰ ۰۸:۵۳
      درادامه
      ماوقتی به تعریف ذهن با لایه های متفاوت خودآگاه ، نیمه خودآگاه ، وناخودآگاه ودریافت های ذهن توسط حواس پنج گانه پای بندیم ویا به تعریف های متعدد دیگر ، برای شناخت _حقیقت ذهن _ دچار سردرگمی و سر گیجی می شویم و دراین دایره بطور مرتب چرخ می زنیم بدون آنکه به ماهیت واقعی ذهن ( یاماهیت واقعی خود) پی برده باشیم و ممکن است تمام عمر دچار این سرگردانی باقی بمانیم .... ذهن از نظر فیزیکال هرچه هست ، دفترچه ای ست که حافظ اطلاعات دریافتی مامی باشد ، اما حقیقت ما ویاهویت واقعی ما برای ذهن ، قابل ادراک ودریافت نیست . وگفتیم ذهن بخشی از توانایی های بالفعل مغز را نیز داراست . ذهن براساس اطلاعات دریافتی که براساس نظریه فروید توسط حواس پنجگانه از بیرون دریافت می کند ، برای ما تعیین شخصیت ویا ماهیت می کند ومارا نااگاهانه اسیر ماهیتی القایی در خود می نماید . برای کشف ماهیت واقعی و ذاتی وخدادادی خویش که از زمان تولد در ما وجود دارد ، باید از ذهن فراتر رفت . وبرای این منظور ودست یابی به ماورای ذهن در خود ، می توانیم بامشاهده ی ذهن وافعال ذهن در خود ، ویاهمان عملکردفکر ، در خویش ، ذهن را در خود ناکارآمد و موقتا متلاشی وبی اثر کنیم . که با این عمل مشاهده ومراقبه است که از ذهن فراتر می رویم ونیرویی دیگر را در خود صیّد می کنیم . که ماهیت ذهن ساخته ی ما نیست بلکه آن ، ماهیت واقعی و ازلی ماست .... خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1