نقل شده است زمانی.
.مردی چهار پسر داشت, وقتی که
مریض شد یکی از پسر ها نزد بقیه آمد وگفت,
اکنون که پدر مریض شده نیاز به پرستار دار
مادر هم به تنهایی توان پرستار ی آن را ندارد,
یا شما از پدر پرستاری کنید و بعد از مرگش
نصیبی از ارثیه او نداشته باشید .
یا من پرستاری اورا به عهده میگیرم و
از ارث او صرف نظر مینمایم.
برادران گفتند تو پرستاری پد را بعهده
بگیر واز ارث او صرف نظر کن.
او قبول کرد و از پدر به خوبی پ ستاری نمود
وپدر را از خود ش راضی نگه داشت.
وقتی پدر از دنیا رفت شبی اورا
درخواب دید , گفت پسر عزیزم در فلان مکان
یک دینار گذاشته ام, آنرا بردار وصرف زندگی خود کن
امید است خداوند متعال. به آن برکت دهد .,که تواز
سروت مندان بزرگ شوی که جبران زحمات پرستاری
مرا بنماید,
پسر پرسید آیادر آ یک دینار برکتی هست.
پدر گغت بلی درآن دینار برکت فراونی است.
وقتی پسر از خواب بیدارشد رفت د آن مکان
دید خوابش درست است آن یک دینار را
برداشت و به بازار رفت, ناگاه دید
ماهی فروشی دو ماهی در دست دارد
پرسید این ماهی هارا چقدر میفروشی
ماهی فروش جواب داد یک دینار
آن دو ماهی را
خریدار نمود وبه خانه آورد شکم آنها را که پاره کرد.
دید دوعدد جواهر در شکم آنها است که در هیچ
کجا ندیده است.
با خود اندیشید که کسی جز پادشاه نمیتواند
آن ها را خریداری نماید ,آن هارا در لباس خود پنهان
کرد و راهی دربار شاه شد .بملازمان گفت من خبری دارم
که جز شخص شاه به کسی نمیگویم,
بدین سان با شاه ملاقات کرد و جواهرات
را به اونشان داد.
پادشاه آن دوجواهر را به قیمت خیلی
بالایی خریداری نمود ,
آن پسر سرمایه ی خود نمود
سروت مند ترین زمان خودشد..!/...
این است نتیجه ی نیکی به پدر ومادر
که هم اجر دنیوی دارد و هم اجر اخرو
فتحی.. تختی..
سی ام دیماه سال یکهزار چهارصد شمسی