مقصود از کلمات شفاف آن دسته از کلمات است که از روی صدا یا ساخت آنها بتوان به معنی آنها پیبرد یا معنی آنها را حدس زد. برعکس کلمات تیره به آن دسته از کلمات گفته میشود که تلفظ یا ساخت آنها ردِّ پایی برای شناختن معنی آنها به دست ندهد. به بیان دیگر کلمات شفاف آنهایی هستند که معنی آنها کاملاً یا تا حدی از ظاهر آنها پیداست، در حالیکه کلمات تیره آنهایی هستند که این خاصیت را ندارند.
از زمانهای بسیار قدیم تا همین اواخر این بحث همواره در فلسفة زبان مطرح بوده و بارها به کشمکشهای فلسفی سخت انجامیده است که آیا ظاهر کلمه با معنی آن ارتباط دارد یا نه. مثلاً آیا دلیلی دارد که به این صفحه که من جملات خود را برآن نوشتهام در زبان فارسی «کاغذ» میگویند؟ آیا رابطهای ذاتی بین ویژگیهای این شیء خارجی و ویژگیهای صوتی کلمة «کاغذ» وجود دارد که به این نامگذاری انجامیده است؟
فلاسفة یونان به دو گروه تقسیم میشدند: یک گروه طبیعتگرایان (naturalists) بودند که معتقد بودند بین لفظ و معنیِ کلمه پیوندی طبیعی وجود دارد وبه این اعتبار کلمات خودبخود بیان کننده و دربردارندة معنی خویش هستند؛ گروه دیگر قراردادیان (conventionalists) بودند که معتقد بودند پیوند بین لفظ و معنیِ کلمه یک پیوند طبیعی نیست بلکه پیوندی است قراردادی که منشأ آن را باید در تصادف، سنت و عواملی از این گونه جستجو کرد.
امروز ما میدانیم که طرح سؤال به این صورت مطلق درست نیست که آیا رابطة بین لفظ و معنی کلمات رابطهای قراردادی یا طبیعی است؛ یا به بیان دیگر، آیا کلمات زبان تیرهاند یا شفاف. هر زبانی را که بررسی کنیم در واژگان آن کلماتی را خواهیم یافت که بین لفظ و معنی آنها کوچکترین ارتباطی وجود ندارد، یعنی مطلقاً قراردادی و تیره هستند؛ از سوی دیگر در واژگان هر زبان کلماتی میتوان یافت که لفظ و شکل ظاهری آنها، اگر نه کاملاً لااقل تا حدّی، بیان کنندة معنی آنهاست. بنابراین باید دید این القای معنایی از چه راههایی صورت میگیرد و هر زبانی چگونه و تا چه اندازه از این راهها استفاده میکند.
قسمت اعظم واژگان هر زبان را کلماتی تشکیل میدهند که ظاهر آن بهیچوجه القا کنندة معنی آنها نیست. این امر آنقدر بدیهی است که نیازی به استدلال ندارد. اگر جز این بود، یعنی اگر رابطة لفظ و معنی رابطهای ذاتی بود، باید همة زبانها برای نامیدن شیء یا پدیدة خارجیِ واحدی یک کلمة واحد داشته باشند. در این صورت لازم نبود برای نامیدن، مثلاً، پناهگاهی که انسان برای خود میسازد در فارسی کلمة «خانه»، در عربی «بیت»، در انگلیسی house در فرانسه maison و در زبانهای دیگر نامهای دیگر وجود داشته باشد. بنابراین، در اینکه قسمت اعظم واژگان هر زبان را کلمات تیره تشکیل میدهند که رابطة لفظ و معنی در آنها صرفاً وضعی است، جای تردیدی نیست. ولی چنانکه گفته شد، بعضی واژهها نیز هستند که به نحوی القاکنندة معنی خود هستند. این خاصیت القایی را انگیزش (motivation) مینامیم. در این مقاله از سه نوع انگیزش گفتگو خواهد شد: انگیزش آوایی، انگیزش ساختی، و انگیزش معنایی.
انگیزش آوایی :
انگیزش آوایی ویژگی آن دسته از کلماتی است که به آنها «نامآوا» (onomatopee) گفته میشود. نامآواها کلماتی هستند که تلفظ آنها تقلید گونهایست از صدایی که این کلمات به آنها دلالت میکنند. این نوع واژهها در واژگان همة زبانها یافت میشوند. به عنوان مثال در فارسی میتوان واژههای زیر را نام برد: شُرشُر، خِشخِش، وَغوَغ، وِزوِز، هِرهِر و کِرکِر، فِسفِس، غُرغُر، نِقنِق و بسیاری واژههای دیگر. نامآواها از روی الگوهای خاصی ساخته میشوند و این الگوهای ساختی در اکثر زبانهایی که بررسی شدهاند وجود دارند، ولی ممکن است زبانی از یک الگوی ساختی بیش از الگوهای دیگر استفاده کند. چنانکه از مثالهای بالا فهمیده میشود، زبان فارسی از تکرار یک هجا (reduplication) در ساختن نامآواها فراوان استفاده میکند[1]. از نامآواها در زبان فارسی فعل نیز ساخته میشود. گاهی هر دو جزء در ساخت فعل وارد میشوند، مانند «غرغرکردن» و گاهی یکی از آنها، مانند «غرزدن». گاهی از آنها فعل بسیط نیز ساخته میشود. مانند «غریدن». نمونههای دیگر عبارتند از: وغوغ کردن، وغ زدن؛ نقنق کردن، نقزدن؛ فینفین کردن، فین کردن (با اختلاف معنی).
زبان فارسی برای ساختن نامآواها از الگوهای دیگری نیز استفاده میکند. گاهی بین دو هجا، مصوت /o/ که در خط به صورت «و» ظاهر میشود واسطه میشود، ولی در گفتار تند این مصوت اغلب حذف میشود، مانند: وِنگ و وِنگ، لِک و لِک و بسیاری دیگر که ممکن است بدون/o/ تلفظ شوند. یکی دیگر از الگوهای معمول این است که مصوت هجای دوم نسبت به مصوت هجای اول تغییر میکند: شارت و شورت، زاغ و زوغ، نق و نوق، وغ و ووغ، تق و توق و بسیاری دیگر. یکی دیگر از الگوها این است که صامت آغازی در هجای دوم نسبت به صامت قرینه در هجای اول تغییر میکند، مانند: جلزّ و ولزّ، جیر و ویر و امثال آن.
عدهای از معناشناسان به نوعی دیگر از انگیزش آوایی اشاره کردهاند که در آن رابطه بین لفظ و معنی پوشیدهتر و اثبات آن متناسباً مشکلتر است. در این نوع انگیزش، تلفظ کلمة تقلید صدایی نیست که کلمه به آن دلالت میکند، بلکه وجود برخی از صداها (واجها) در ترکیب لفظی کلمه به وجود خصوصیتی در مدلول آن کلمه دلالت میکند. مثلاً ادعا شده که در بسیاری از زبانهای گوناگون در صفاتی که معنی «خردی یا کوچکی» دارند مصوت /i/ وجود دارد: در انگلیسیlittle ؛ slim ؛ thin ؛ در فرانسه petit؛ در ایتالیایی piccolo ؛ در رومانیایی mic ؛ در لاتین minimus ؛ minor ؛ در یونانی micros ؛ در مجارستانی kis ؛ pici؛ در فارسی «ریز»/riz/ ، «ریزه» /rize/ و مانند آن. اگر چه این ادعاها را نمیتوان یکباره بیاساس خواند، ولی در پذیرفتن آنها نیز باید بسیار محتاط بود زیرا نمونههای عکس هم برای آنها میتوان یافت: مثلاً دلالت مصوت /i/ به کوچکی در مورد big و small در انگلیسی نه تنها صادق نیست بلکه برعکس است. فقط به عنوان سؤال میتوان مطرح کرد که آیا انگیزشی وجود دارد که در فارسی کلماتی مانند تُپل، کُپل، خِپل، کَپل، کُپ، کُپه و برخی دیگر که همه دارای صدای «پ» هستند به چیزهایی دلالت میکنند که میتوان گفت صفت چاقی دربارة آن صادق است؟ شاید عدهای گرایش داشته باشند که به این سؤال و نظایر آن جواب مثبت بدهند ولی میزان آگاهی ما فعلاً اجازه نمیدهد که در اینگونه مسائل با قطعیت نظری ابراز کنیم.
بعضی شاعران و نویسندگان نثر ادبی آگاهانه یا ناآگاه از کلمات نام آوا برای تشدید اثر عاطفی شعر یا نوشتة خود استفاده میکنند. مثلاً فردوسی از تأثیر آوایی فعل غریدن در توصیف صحنههای نبرد فراوان استفاده میکنند:
بغرید غریدنی چون پلنگ…
بغرید چون رعد بر کوهسار…
چو ابر بهاران بغرید گیو…
همچنین از «چکاچاک» که کلمهایست نامآوا و از صدای بهم خوردن شمشیر گرفته شده فراوان استفاده میکند:
بیامد ز قلب سپاه اردشیر
چکاچاک شمشیر و باران تیر
چکاچاک برخاست از هر دو سوی
ز خون شد همه رزمگه همچو جوی
همچنین شاعران و نویسندگان نثر ادبی از تأثیر آوایی بعضی صداهای زبان برای تشدید اثر عاطفی شعر یا نثر خود ماهرانه استفاده میکنند. مثلاً فردوسی از اثر آوایی صدای «ر» مخصوصاً «ر» غلطان یا مشدد در قالب کلماتی چون «ببرّید»، «بدرّید»، و مانند آن، حتی در جاهایی که سخن از بریدن و دریدن واقعی نیست، فروان استفاده میکند:
یکی نعره زد در میان گروه
که گفتی بدرّید دریا و کوه
بدرّید چنگ و دل شیر نر
عقاب دلاور بیفکند پر
بدرّد دل شیر و چرم پلنگ
هرآنگه که گرز تو بیند به چنگ
استفادة فردوسی از اثر آوایی صداهای زبان منحصر به صدای «ر» نیست؛ به نظر میرسد که در مصرع اول این بیت معروف از اثر آوایی «ش» استفاده کرده است:
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
حافظ نیز از تأثیر آوایی بعضی صداها در شعرهای خود استفاده کرده است. مثلاً از تکرار صدای «س» در بیت زیر استفاده شده است:
رشتة تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمینساق بود
و باز تکرار «س» در مصرع اول بیت زیر بهره گرفته شده است:
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
و از تکرار صدای «ش» در مصرع اول بیت زیر:
فغان کاین لولیان شوخِشیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
لازم به یادآوری است که هرگز گفته نشد که سرّ هنری اشعار فردوسی یا حافظ صرفاً مربوط به استفاده از اثر آوایی پارهای صداها است، بلکه گفته شد که بعضی شاعران از تأثیر آوایی پارهای صداها برای تشدید اثر عاطفی شعر خود ماهرانه استفاده میکنند.
در اینجا میتوان این سؤال را مطرح کرد: اگر نام آواها کلماتی هستند که تلفظ آنها تقلیدی است از صداهائی که این کلمات به آنها دلالت میکنند، از آنجائی که این صداها در همه جا یکسان هستند آیا کلمات نامآوا نیز در همة زبانها شکل یکسانی دارند؟ پاسخ این سؤال منفی است. بسیاری از کلمات نامآوا (یا آواسان) در زبانهای گوناگون با هم شباهتهایی دارند، ولی به هیچوجه یکسان نیستند. یکی از نمونههای جالب، اسمگذاری پرندهایست بنام فاخته که به اعتبار شباهت با آوازی که میخواند آن را کوکو مینامند. خیام در رباعی زیبایی صدای فاخته را چنین توصیف میکند:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بردرگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو
این پرنده در بسیاری از زبانهای دیگر نیز نامهایی دارد که به کوکو بسیار نزدیک است: در انگلیسی cuckoo ، فرانسه coucou ، اسپانیایی cuclillo، ایتالیایی cuculo ، رومانیایی cucu ، لاتین cuculus ، آلمانی kuckuck ، روسی kukushka، یونانی kókkyx و غیره. حتی در بعضی زبانهای غیر هند و اروپایی نیز این تشابه وجود دارد: در مجارستانی kakuk ، فنلاندی käki. این بهترین مثالی است که زبانشناسان برای نشان دادن تشابه نام آواها در زبانهای گوناگون توانستهاند ارائه کنند. بطوریکه مشاهده میشود، تشابه بین نامآواها، با وجود تفاوتهایی که دارند، کاملاً چشمگیر است. از سوی دیگر نام آواهایی هستند که در زبانهای مختلف کوچکترین تشابهی با هم ندارند. مثلاً صدای سگ را در انگلیسی bow-wow میگویند در حالیکه آن را در فارسی واغواغ[2] مینامند که کوچکترین وجه مشترکی ندارند. ولی میزان تشابه نام آواها در زبانهای گوناگون معمولاً جایی بین این دو حد قرار میگیرد، یعنی بدون اینکه کاملاً بر هم منطبق باشند در یک یا دو صدا (واج) با هم مشترکند. مثلاً صدای زنبور و حشرات مانند آن را در انگلیسی buzz میگویند، ولی اینگونه صدا در فارسی وِزوِز نامیده میشود که هر دو در صدای «ز» مشترکند. یا کلمهای که برای خُرناس و خرناس کشیدن در زبانهای فارسی، انگیسی، آلمانی، هلندی، لاتین، فرانسه، اسپانیایی، روسی، مجارستانی و بسیاری زبانهای دیگر به کار میرود همه دارای صدای «ر» هستند. نیز کلمة نام آوایی که برای غرش و غریدن در بسیاری از زبانها، از جمله فارسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی، به کار میرود دارای صدای «ر» میباشد. بطور کلی میتوان این بحث را در دو نکته خلاصه کرد: 1) نام آواها تقلید ناقصی از صداهای جهان بیرون هستند. 2) هر زبانی به شیوة خاصی این صداها را برای خود تقلید میکند؛ به بیان دیگر، حتی در مورد کلمات نام آوا نیز عامل قراردادی در پیوند لفظ و معنی دخالت دارد.
انگیزش صرفی یا ساختی:
دستة دیگری از کلمات هستند که صورت صرفی یا اشتقاتی آنها تا حدی بیان کنندة معنی آنها است. مثلاً فرض کنید کسی برای اولین بار در زبان فارسی با واژة «فروشنده» روبرو شود ولی از پیش معنی فروش و نقش دستوری پسوند «نَده» را بداند. در این صورت با قطعیت میتواند معنی «فروشنده» را حدس بزند. به بیان دیگر، وقتی قاعدة اشتقاق آموخته شده باشد و معنی اجزاء سازنده نیز روشن باشد، معنی صورتهایی که به دست میآید قابل پیشبینی خواهد بود و به این اعتبار کلماتی را که دارای اینگونه ساخت هستند میتوان شفاف نامید. باید توجه داشت که انگیزش ساختی امری نسبی است زیرا کلماتی که از نظر ساختی شفاف هستند در آخرین تحلیل به عناصر تیره ختم میشوند که معنی آنها را باید از پیش دانست در مثال بالا کلمة «فروشنده» شفاف است ولی فروش و «نَده» تیره هستند. کلمات ترکیبی نیز که از بهمپیوستن دو کلمه یا بیشتر ساخته شدهاند اغلب شفاف هستند زیرا معنی آنها را از روی معنی اجزائشان میتوان حدس زد، مانند: مسافرخانه، جاکتابی، جاسیگاری، خوشلباس، بداخلاق، و مانند آن. ولی بسیاری از کلمات ترکیبی نیز هستند که به علت فراموششدن وجه تسمیه یا به سبب تغییرات آوایی حالت شفاف بودن خود را از دست دادهاند. مثلاً «گل گاوزبان» برای اکثر فارسیزبانان نام گیاهی است جوشاندنی بدون اینکه بدانند این کلمه چطور ساخته شده است؛ یا برای بسیاری کلمة «چاروادار» دیگر شفاف نیست زیرا به علت تغییرات آوایی، عناصر سازندة آن که «چهار پادار» است موجودیّت مستقل خود را از دست دادهاند.
از مثال «فروشنده» که از ترکیب مادة مضارع و پسوند «نَده» ساخته شده و مانند نمونههای مشابه خود همیشه به انجام دهندة فعل دلالت میکند نباید چنین استنباط کرد که الگوهای ساخت واژه و ارتباط آنها با معناهایی که از آن الگوها فهمیده میشود همیشه از قانونهای بیچون و چرایی پیروی میکند: به بیان دیگر، در ساخت واژه و معنایی که با آن ملازمه دارد، مانند جنبههای دیگر زبان، بینظمیهایی مشاهده میشود. مثلاً بر قیاس کلماتی چون فندقشکن، یخشکن، قندشکن، موجشکن و نظایر آن، انتظار میرود که «هیزمشکن» نام ابزاری باشد که با آن هیزم میشکنند، ولی میبینیم که چنین نیست: هیزمشکن نام شخصی است که هیزم میشکند و ابزار هیزمشکنی را در فارسی تبر میگویند.
البته هیزمشکن تنها مورد از این مقوله نیست که بر شخص فاعل دلالت میکند و نه بر ابزار فعل. کلماتی مانند خانهدار، سخنگو، کارفرما، ماشینپا و گروه کثیری دیگر که همه ظاهراً دارای ساخت واحدی هستند (یعنی از ترکیب یک اسم با مادة مضارع درست شدهاند) به فاعل اشاره میکنند و نه به ابزار فعل. این دو دسته اسم، چه آنهایی که نام ابزار هستند (که علاوه بر مثالهای قبلی میتوان دهها مثال دیگر نیز از آنها ذکر کرد: گِلگیر، مدادتراش، زمینشور، مداد پاککن، دربازکن…) و چه آنهایی که صفت یا نام شخص هستند (که میتوان مثالهای فراوان دیگری نیز برای آنها ذکر کرد: نامهرسان، جوابگو، پیامبر، فرمانده، نانآور…) از راهگشتارها (یا تأویلهای) مشابه از زیر ساختی مشابه مشتق شدهاند. مثلاً «یخشکن» به عنوان نام ابزار، «نامهرسان» به عنوان نام فاعل (یا کنشور) به ترتیب از جملههای زیر ساختی «چیزی که یخ را میشکند» و «کسی که نامه را میرساند» به کمک گشتارهای زیر به دست آمدهاند:
1- گشتار حذف فاعل:
چیزی که یخ را میشکند ← یخ را میشکند
کسی که نامه را میرساند← نامه را میرساند
2- گشتار حذف «را»:
یخ را میشکند← یخ میشکند
نامه را میرساند← نامه میرساند
3- گشتار حذف عناصر صرفی فعل:
یخ میشکند ← یخشکن
نامه میرساند← نامهرسان
یک گروه کلمات دیگر هستند که عیناً همین ساخت را دارند (یعنی از ترکیب اسم و مادة مضارع ساخته شدهاند) ولی معنی آنها با دو گروهی که ذکر آنها رفت تفاوت فاحش دارد. به معنی این کلمات توجه نمایید: دستکش، دستنویس، گلوبند، روپوش، زیرپوش، روکش. این کلمات، برخلاف دو گروه بالا، معنی مفعولی دارند: مثلاً «دستکش» نام چیزی یا کسی نیست که دست را میکشد بلکه نام چیزی است که به دست کشیده میشود؛ «گلوبند» نام چیزی یا کسی نیست که گلو را میبندد بلکه نام چیزی است که به گلو بسته میشود. این کلمات با آنکه روساختی همانندِ روساخت دو گروه بالا دارند، از راه گشتارهای متفاوتی از صورت زیربنایی دیگری مشتق شدهاند. مثلاً برای گلوبند میتوان جملة زیر ساختیِ «چیزی که آن را به گلو میبندند» را فرض کرد و از راه گشتارهای زیر گلوبند را از آن به دست آورد:
1- گشتار حذف مفعول:
چیزی که آن را به گلو میبندند← به گلو میبندند
2- گشتار حذف حرف اضافه:
به گلو میبندند ← گلو میبندند
3- گشتار حذف عناصر صرفی فعل:
گلو میبندند← گلوبند
گاهی اتفاق میافتد که کلمهای با این ساخت هم در معنی فاعلی یا ابزاری به کار میرود و هم در معنی مفعولی، مانند «پابند» که هم میتواند نام ابزاری باشد که پای را میبندد و هم نام کسی باشد که پای او بسته شده یا مجازاً گرفتار شده است. در این صورت باید گفت پابند نمای روساختی دو زیر ساخت متفاوت است و ابهام آن نیز از همینجا ناشی میشود.[3]
نتیجهای که از بحث بالا باید گرفته شود این است که اگرچه در اکثر موارد الگوهای ساخت واژه با معانی کاملاً مشخصی ملازمه دارند بطوریکه از رویِ ساخت، معنی کلمه را میتوان دریافت، ولی رابطة یک به یک بین این دو در همة موارد وجود ندارد و در این مورد نیز، مانند زمینههای دیگر زبان، بینظمیهایی مشاهده میشود.
دیگر از نکاتی که در مورد کلمات تیره و شفاف باید به یاد داشت این است که واژههای قرضی اگر چه ممکن است در زبان قرضدهنده شفاف باشند، برای مردمی که آنها را قرض میگیرند عموماً تیره و فاقد انگیزش ساختی هستند، مگر برای کسانی که با قواعد اشتقاق در زبان قرضدهنده آشنا باشند. مثلاً شاید اکثر فارسیزبانانی که با قواعد اشتقاق در زبان عربی آشنایی ندارند ندانند که عطار با عطر، معلوم با علم، مدرسه با درس ارتباط ساختی دارند. گاهی اتفاق میافتد که بجای کلمات شفاف که در زبان بومی معنی ناخوشایندی دارند، اهل زبان ترجیح میدهند از کلمات قرضی استفاده کنند که معنی آنها صریح نباشد و در نتیجه ناخوشایندی آنها تا حدی در پرده بماند: مثلاً بجای مردهشور، غسال و بجای بچهانداختن، سقط جنین یا کورتاژ ترجیح داده میشود.
انگیزش ساختی منحصر به زبانهایی مانند فارسی نیست که در آنها عناصر سازندة واژه زنجیروار کنار هم قرار میگیرند. زبانی مانند عربی نیز که اشتقاقهای آن از راه تغییراتی در درون کلمه صورت میگیرد، یا به بیان دیگر از راه وزنها یا قالبهای خاصی به دست میآید، از انگیزش ساختی فراوانی برخوردار است. از سوی دیگر زبانی مانند چینی که اکثر واژههای آن صورت بسیط دارند و از یکدیگر مشتق نمیشوند از انگیزش ساختی بسیار کمی بهرهمند است.
میزان انگیزش ساختی در واژگان یک زبان از یک طرف مربوط به امکاناتی است که ساختارِ زبان در اختیار دارد و از سوی دیگر مربوط به میزان تمایل اهل زبان در بهرهگیری از این امکانات است. مثلاً اگر واژگان زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسه با هم مقایسه شود، به راحتی میتوان نشان داد که میزان کلمات شفاف که دارای انگیزش ساختی هستند در واژگان زبان آلمانی بیشتر از آن است که در واژگان زبانهای انگلیسی یا فرانسه یافت میشود. چنانکه گفته شد، این صرفاً به علت امکانات بیشتر زبان آلمانی نیست، بلکه به سنت و گرایش آلمانیزبانان نیز مربوط میشود. مثلاً زبان آلمانی برای اکثر اصطلاحات علمی از راه اشتقاق یا ترکیب از عناصر بومی خود واژه ساخته است که بسیاری از آنها بجای اصطلاحات علمی و برخی دیگر مترادف با آنها به کار میروند. به عنوان مثال برای هیدروژن Wasserstoff ساخته شده که ترکیبی است از Wasser به معنی آب و Stoff به معنی جوهر یا ماده. در زبان فارسی با آنکه امکانات سازندگی وجود دارد، متأسفانه مقاومت روانی در برابر واژهسازی بسیار نیرومند و بازدارنده است. مثلاً فرض کنید که از روی انگارة زبان آلمانی برای هیدروژن در فارسی واژة «آبمایه» یا «آب بُن» یا چیزی نظیر آن پیشنهاد شود. در این صورت بلوایی به راه خواهد افتاد که تجسم آن برای ما دشوار نخواهد بود. بطور کلی میتوان گفت که هرچه میزان واژههای قرضی در واژگان یک زبان بیشتر باشد، شفافیت واژگان آن زبان کمتر است. تیره شدن واژگان یک زبان دو نتیجة نامطلوب به دنبال خواهد داشت: از یک سو باعث زنگخوردگی و فرسودگی ابزارهای واژهسازی در زبان میشود و به نوعی تنبلی ذهنی و مقاومت منفی در میان اهل زبان میانجامد که تواماً کار واژهسازی برای مفاهیم و پدیدههای تازه را با دشواری مواجه میکند، و از سوی دیگر کار یادگیری واژگان زبان را چه برای اهل زبان و چه برای خارجیانی که بخواهند آن زبان را بیاموزند مشکلتر میکند. واژههای عربی در فارسی بدون تردید به غناء واژگان فارسی کمک کرده است و انکار این امر انکار یک حقیقت مسلم است. ولی زبان عربی یک زیان بزرگ نیز برای فارسی داشته است: چون منبع آمادهای بوده، در گذشته هر وقت به واژة تازهای نیاز داشتهایم بیدریغ دست به سوی آن دراز کردهایم و زحمت واژه ساختن را بهخود ندادهایم. در نتیجه امروز ابزارهای واژهسازی و مخصوصاً روحیة واژهسازی در فارسی سخت زنگار گرفته است.
انگیزش معنایی:
انگیزش معنایی در آن دسته از کلمات وجود دارد که ارتباط معنایی آنها با کلمات دیگر به روشن شدن معنی آنها کمک میکند، یا به بیان دیگر، از راه ارتباط معنایی با کلمات دیگر شفاف میشوند. بطور کلی انواع کاربردهای مجازی کلمه را میتوان در این گروه قرار داد. برای ذکر نمونههایی از استعمال مجازی کلمات لازم نیست، چنانکه مرسوم است، به دیوان شعرا و شواهد دور از ذهن متوسل شویم. زبان روزمرة ما مثل زبانهای دیگر پر است از اینگونه نمونهها.
یکی از کاربردهای مجازی زبان که به انگیزش معنایی میانجامد استعاره است. استعاره یعنی استعمال کلمه در مفهومی غیر از آنچه معمولاً به آن دلالت میکند؛ به بیان دیگر، یعنی عاریه گرفتن کلمه برای مفهوم یا برای نامیدن پدیدهای تازه که با مفهوم اصلی وجه تشابهی دارد.[4] مثلاً در ترکیبات «بال هواپیما»، «شمع اتومبیل»، «تاج خروس»، «پروانة موتور»، «شجرهنامه»…کلمات بال، شمع، تاج، پروانه، شجره بهصورت استعاره به کار رفتهاند و استعارة آنها بر پایة تشابه این مفاهیم تازه با مفاهیم اصلی این کلمات قرار گرفته است. گاهی ممکن است استعارهای روی استعارة دیگر بنا شود، مانند «گل تاج خروس» که استعارهایست ثانوی و بر استعارة «تاج خروس» بنا شده است. استعاره ممکن است بر پایة تشابهی فرضی و غیرواقعی بنا شود: مانند، تجربة تلخ، پنجة مرگ و غیره.
بعضی کلمات ممکن است از انگیزش ساختی و معنایی هردو برخوردار باشند. مثلاً پسوند /e/ که در خط فارسی به صورتهای غیرملفوظ نوشته میشود به دنبال بسیاری از کلمات میچسبد و معنیِ مانند به آنها میبخشد، مانندِ: پا، پایه؛ دست، دسته؛ دهان، دهانه؛ دامن، دامنه؛ دماغ، دماغه؛ لب، لبه؛ چشم، چشمه؛ زبان، زبانه؛ و بسیاری دیگر. این کلمات به اعتبار ساختشان دارای انگیزش ساختی هستند ولی در عین حال معنی استعاری نیز دارند: مثلاً دهانه به اعتبار ساخت یعنی چیزی شبیه به دهان ولی مجازاً یعنی مدخل؛ همچنین «چشمه» به اعتبار ساخت یعنی چیزی شبیه به چشم ولی مجازاً یعنی جای درآمدن آب. مثال دیگر ماهیچه است. این کلمه از ترکیب ماهی و پسوند «چه» ساخته شده و به اعتبار ساخت یعنی ماهی کوچک، ولی به اعتبار شباهت تقریبی عضله با ماهی کوچک، ماهیچه معنی استعاری دارد و به معنی عضله به کار میرود. جالب توجه است که در زبان لاتین نظیر همین تحول معنایی رخ داده است. در لاتین mus به معنی موش است و musculus که مصغر آن است به معنی «موش کوچک» است. کلمة musculus مجازاً به معنی عضله به کار میرفت و صورت muscle در انگلیسی امروز (و با اختلاف تلفظ در فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی و غیره) یادآور همان استعاره است.
تلفیق انگیزش ساختی و معنایی ممکن است از نوع دیگر باشد. مثلاً شانه به سر نام پرندهایست که کاکلی شبیه به شانه دارد و نام دیگر آن هدهد است. اصطلاح «شانهبهسر» از نظر ساخت شفاف است ولی وقتی این نام که نام کاکل پرنده است، برای نامیدن خود پرنده به کار میرود از نوعی مجاز استفاده میشود که آن را اطلاق جزء به کل میگویند و نمونههای آن در زبان فراوان است.
انگیزش آوایی، ساختی و معنایی قدر مطلقی ندارد زیرا میزان آنها برای همة اهل زبان یکسان نیست. اصولاً حساسیت فرد نسبت به زبان و درجة آگاهی او از زبان خویش عامل مهمی در درک این انگیزشهاست. بسیاری از کلمات که برای اهل فن و تحصیلکردهها شفاف هستند ممکن است برای مردم کوچه و بازار تیره باشند و هیچگونه انگیزشی نداشته باشند.
...................................................................................................................................
[1]) تکرار یک هجا یا تکرار یک واژه یکی از راههای واژهسازی در فارسی است و منحصر به ساختن نامآواها نیست. مثالهای زیر از این مقوله است. نرمنرم، گرمگرم، رفتهرفته، داغ و داغ، ذرّهذرّه، کمکم، خردهخرده، شوخیشوخی، آهستهآهسته، یواشیواش، تندتند، تر وتر، خشکوخشک، بطوریکه مشاهده میشود گاهی مصوت /o/ که در خط به صورت «و» نوشته میشود بین این دو عنصر واسطه میشود، مانند: تر و تر؛ گاهی نیز مصوت /â/ که در خط به صورت «الف» ظاهر میشود بین دو جزء واسطه میشود، مانند: سراسر، دمادم، رویاروی، بینابین. از الگوی تکرار در زبان بچهگانه نیز فراوان استفاده میشود، مانند: بَهبَه، قاقا، چوچو، توتو، تاتی، تیتیش و بسیاری دیگر.
[2]) صدای سگ را «عوعو» نیز گفتهاند «مه فشاند نور و سگ عوعو کند». «عوعو» با bow-wow یقیناً تشابه صوتی دارد، ولی استنباط نگارنده این است که امروز عموماً صدای سگ را در فارسی «واغواغ» میگویند.
[3]) همین ساخت میتواند با معنیِ مکانی بهکار رود یعنی به مکان وقوع فعل دلالت کند، مانند «راهرو»، «پیادهرو»، «شاهنشین»، و بسیاری دیگر، و نیز میتواند معنیِ زمانی داشته باشد، مانند «برگریز»، «خروسخوان»، «سالگرد» و بسیاری دیگر. ما از این کاربردها و زیرساختهای آنها در اینجا بحثی نمیکنیم.
[4]) استعاره را نباید با تشبیه اشتباه کرد اگر چه مفهوم آنها به یکدیگر نزدیک است و گاهی مرز آنها را به دقت نمیتوان تعیین کرد. مثلاً در هر مصرع این شعر سعدی یک تشبیه وجود دارد: رخت چون برگ گل زیباست میدانم که میدانی دو چشمت نرگس شهلاست میدانم که میدانی. هر تشبیه اصولاً چهار جزء دارد: در مصرع اول «رخت» مشبه، « برگ گل» مشبهبه، «زیبایی» وجه شَبه، و «چون» ادات تشبیه است. گاهی ممکن است وجه شبه و ادات تشبیه حذف شوند چنانکه در مصرع دوم رخ داده است:« دو چشمت» مشبه، «نرگس شهلا» مشبه به. در استعاره معمولاً مشبه نیز حذف میشود و مشبهبه بجای آن مینشیند و به تنهایی ذکر میشود، مانند «نرگس» در این شعر حافظ: نرگسش عربندهجو و لبش افسوسکنان.