بزرگترین وتهدیدبارترین خطر آدمیان در زمین ، "خود محوری" آدمیان است که می تواند بشررا بطور جمعی به ورطه ی هلاکت و نیستی بکشاند . که این موضوع به دلیل بوجود آمدن درّه های غیر قابل جبران میان مردم و ساختن سلاحهای هلاکت بار جمعی و گروهی ، دردوران معاصر بسیار وخامت بار تراز گذشته گردیده است . اما رهایی از فکرخودمحور نیز برای هرکسی میسر و ممکن است . که می توان بدون دچار تعصب شدن ، آن را یک عارضه در خود پنداشت .
فکر در طول قرن ها در آدمی ناخودآگاه به پدیده یِ شرطیِ "خودمحور" ی تبدیل گردیده که اصلاح آن حتی باخودآگاهی هم امری آسان وتغییرپذیر نیست . فکرِ ناسالم وبیمار بزرگترین دشمن انسان است و آدمیان همچنان سرسپرده ی این معجونِ بیمار در خود هستند ، واصلا به فکر اصلاح فکر در خود نیستند . درحالی که این پدیده ی منحوث ، جبری غالب شده بر آنهاست و جزء لایتجزای مغزی و وجودی انها نیست . فکر بیمار رودی سمّی ست که بپای درختان و مزارع و مراتع انسانی می ریزد و بجای آنکه سبب رشد وتقویت و فرحبخشی آدمیان گردد برعکس سبب تفرقه و جدایی وبروز جنگهای خانمانسوز در آنها گردیده استد . یعنی فکر ناخودآگاه ، هرکسی را در دام "خود محوری" گرفتار می کند . اما انسان "خودمحور " آفریده نشده و آنچه شاخصه ی ممتاز وجود اوست و می توان آن را شفاف و روشن در خود(باخودشناسی ودنبال کردن بی غرضِ افعال و اعمال فکر در خویشتن خود ) دید ، عدم خود محوری انسان است . که دردوران کودکی این واقعیت وجودی انسان درکودکان قابل مشاهده وردیابی است . بلی ، انسان "خودمحور " آفریده نشده اما علت و دلیل وابزار هایی که افراد را به سمت وسوی"خودمحوری" سوق می دهند نیز در هرسرزمین و کشوری قابل شناسایی و معرفی هستند ومی توان به سهولت از آنها پرهیز ودوری کرد . آنچه سبب تقویت خودمحوری در افراد می گردد ، فکرِ شرطی و برنامه ریزی شده ی اوست که این نیز قابل شناسایی وریشه یابی ست واین پدیده از گذشتگان نسل به نسل به امروزیان منتقل گردیده است . وآنچه آدمی را به سوی ساختن سلاحهای مخرب و جنگ و کشتارهای خانمان سوز می کشاند ، فکرِخودمحور وشرطی و برنامه ریزی شده ی آنهاست وخلاصی و رهایی از این دشمن غدار هم برای فردفرد انسان ها ناممکن نیست .
ممکن است من خودرا فردی "حقیقت محور " تصور کنم وروش وشیوه ای را هم که برای خود انتخاب می کنم طبق تعاریف و روابط مرسوم اجتماعی و حتی جهانی ، عملی در ظاهر حقیقت نما باشد ، اما آنچه در ذهن و ضمیر من پاگرفته و مرا در احاطه خود دارد و براساس نیات پلید خود ، به هر سو هدایت گر شده و با خواب آلودگی مرا به پیش می راند ، تفکرِ خودمحورِ من است که نفس این عمل حقیقت نیست . من ، موجودی شرطی و برنامه ریزی شده هستم . ودراین سراب دچار خواب آلودگی شده ام و توانایی درک حقیقت را کاملا از دست داده ام چون برای ذهن من حقیقت قابل فهم و درک نیست . و ذهن ، ناخودآگاه تمام تفکر واندیشه و وجود مرا در احاطه ی خود دارد ، پس آنچه برایم قابل ادراک است خلاف حقیقت است اما فکر شرطی آن را بنام حقیقت به من القاء می کند و مرا با خطای پندار خویش ، دچار یک فریبِ پنهان می سازد . یعنی من اسیر فریب ذهن خود شده و ماهیت این خودباختگی را نمی توانم به روشنی دریابم آنچه را حقیقت تصور می کنم ، حقیقت نیست و آنچه مزا اسیر خود کرده واز دریا جدا می سازد وبه سوی سراب می برد ذهن شرطی من است که این انحراف و لغزش و خطا در تمام پدیده ها برای بشر آشکار است وقتی اندیشه ای دچار خطاو در محبس خودمحوری ست هرچیزی را کورکورانه به دلیل ترس از هم پاشیدن خود * ، به نفع خودش تعبیروتفسیر می کند . که این سبب خطای محض بشریت درهمه ادوار بوده است . در دوران کودکی ، فکر در چالش خودمحوری گرفتار نمی شود ، اما بعداز زمان کودکی ، طرح زندگی بشر در هر سرزمینی بگونه ای ریخته شده است که هر کس بطور جبری گرفتار مصیبت "خود محوری" می گردد .از مصائب فکر خودمحور این است که فکرخودمحور فرد را در پایان دچار بن بست شوم ندامتی محو و آزار دهنده می سازد که سرنوشت اغلب انسان ها همین است . ومااگر عمیقا توجه کنیم ، آدمی موجودی ناراضی ست واین نارضایتی وی دردوران کهنسالی خودرا بیشتر نشان می دهد . اما آدمی هرگز به دنبال علت ودلیل نارضایتی درخود نیست ... آیا این نارضایتی و دغدغه و دردمندی ، جزیی جدایی ناپذیر از وجود آدمی ست ؟....واکاوی وشناخت خود امری ناممکن برای هرکسی نیست . پاسخ این پرسش را باید در درون خود جست . شخصیت واقعی وحقیقی ما شخصیتی تعریفی والگوپذیر نیست که ما با مطالعه کتابهای متعدد وتجربیات دیگران بخواهیم آن را برای خود ایجاد کنیم . شخصیت حقیقی ما در خود ما نهفته است ، باید با محو وکنار زدن تمام موانع و سد و غبارهای جانبی ، شخصیت واقعی را در خود بچنگ بیاوریم .
فکرِ خودمحور یا ذهنِ شرطی در هرکسی مثل این است که من یک دست مصنوعی براندام خود نصب کرده باشم . این دست مصنوعی با میلِ خود قادر به انجام هر عملی بدون پای بندی به خوب وبد بودن آن اعمال ، با سلب اختیار از من باشد . باسلب اختیار از من ، این دست مصنوعی فاعل مختار در من است ومرا نیز سرسخت تحت اختیار خود دارد . این دست مصنوعی جزیی از وجود من گردیده و اراده ی او اراده ی من است ! و تمام افعال من تحت اراده ی اوست! که تمام این اراده و افعال تصنعی وغیر واقعی ست که توسط من انجام می گیرد . دست ما جزیی از اندام فیزیکی ماست که نسبت به وجود آن آگاهی داریم و باچشم سر قابل رویت و دیدن است اما ذهن ، پدیده ای مغزی ست وغیر قابل مشاهده برای هرکسی ست ، مگر آنکه ما بتوانیم افکار واعمال ورویکردهای ذهن /فکر را در خود ، باخیره شدن عمیق در خود ببینیم . وهمین فعل مشاهده ی اعمال وحرکات ونیات فکر در خود نیز می تواند برای ما گشاینده ی گِرِه درونی در ما باشد . وراز موفقیت انسان نیز همین است . انسان موجودی آزاد آفریده شده ، اما آزادی خودرا دراسارت ذهن شرطی/فکرخودمحور ، خود از دست داده وبرای بدست آوردن آزادی اش باید خود را ازاسارت خود (ذهنِ شرطی/فکرخودمحور) رهاسازد .
انسان ذاتا موجودی "خودمحور " آفریده نمی شود . ونیرویی بالقوه وبالفعل (ولی هنوز ناشناخته )درهرکسی وجود دارد که همین انرژی مانعِ خودباختگی و خودمحوری افراد و حتی آلودگی و پلیدی آنها می شود ، نیرویی که سبب بروز تمام افعال درست ، صواب و انسانی در آدمیان است . اماعلت وانگیزه هایی بیرونی در تمام جوامع وجود دارند که افراد را گرفتار چالش مخوف "خودمحوری " وبیگانگی با ذات اصیل خود می سازند . وآن انرژی ذاتی در افراد بفراموشی سپرده می شود .
اولین علت همان فکرِ شرطی ست که ناخودآگاه از گذشتگان به نسل های بعدی ، نسل به نسل تا به امروزیان منتقل شده است .
دومین علت ، انگیزه هایی ست که باعنوان هدف و ارزشهای اجتماعی برای ساختن شخصیت اجتماعی فرد به وی ناخودآگاه از طریق خانواده ، کشور و فرهنگ ، تلقین می گردد . وکمابیش یکایک افراد را در چنبره ی خود گرفتار می سازد . کار به خوب وبد یک جامعه و یاارزشهای حاکم بر آن نداریم و هیچ مقایسه ای از نظر در کنار هم گذاشتن کشورها نداریم ، اما گفتگوی ما ار دلیل و علت هایی ست که انسان را از اصل و ماهیت واقعی اش دور می کند واورا گرفتار سراب می سازد .
بروز و وجود فاصله های طبقاتی در کشور ها ی مختلف نیز یکی از انگیزه های قوی برای حفظ شرطی شدگی فکر در افراد می گردد . وقتی اقلیتی در راس قرار می گیرند وبقول معروف بر اسب مراد خود سوارند ، اینان دیگر حاضر نیستند بی هیچ قیمتی موقعیت ممتاز خودرا به مخاطره بیاندازند که به همین دلیل با هر ترفند وحیله و زور وتزویری با تحمیق اقشار آسیب پذیر جامعه ، موقعیت خودرا پابرجا ومحکم نگاه می دارند . واین انگیزه ای قوی برای استمرار ودوام ذهن شرطی در ادمیان می شود .
تلقین باور خود به دیگران یکی دیگر از انگیزه های قوی وسرسخت بقای فکرشرطی در هرکسی می گردد . انکه افکار خودرا به دیگران تحمیل و تلقین می کند و آنکه تلقین پذیر فکر دیگری ست هر دو تن ، از علت های تقویت و حفظ دهن/فکر شرطی هستند ،
هرکدام از ما باتعریفی از انسان ، برای خود ویادیگران ، مقری ساخته ایم که شاید سالها و یا یک عمر در آن به سیروسفر مشغول می شویم . وهرروز چیزی به آن اضافه یااز آن می کاهیم ، ویابه پیرایش این مقر انتخابی خود می پردازیم . ولی آیا این مکان ، مارا از رنج و اندوه واز آشوب و نگرانی که چون بختک بجانمان افتاده ، رهایی می دهد ؟.... همه ی اینها و حتی موارد دیگر از علت های حفظ ذهن شرطی ووقوع "خودمحوری" که بزرگترین و مخوف ترین بلای دگردیسی کور آدمیان است در کشورهای مختلف می گردد . تنها خدمت حقیقی به انسان این است که اورا از نااگاهی نسبت به خود ، رها ساخته ووی را ازاسارت نجات دهیم . چون ثمره ی یک نسل آگاه ، نسلهای آگاه بعدی هستتد که ناخوداگاه وارد ، حریم بیکران ولایتناهی خودآگاهی می شوند . وازاینجاست که خوشبختی انسان ها رقم خواهد خورد.
منِ انسان دوست در هر مقام و موقعیتی ، تازمانی که در اسارت ذهنِ شرطی/خودمحور ، خود باشم ، دیگری و دیگران ، برایم ناخودآگاه ابزاری برای حفظ "فکر شرطی و خودمحور " من هستند . ( یعنی من گرفتار یک دور فریب فکری و ذهنی در خود هستم که نفس این خطای موحش را درک نمی کنم ولی همچنان گرفتار م ) و شرط خالص وناب ، و بی ریا شدن من ، آگاهی یافتن و رهایی بی قیدو شرطِ از فکرشرطیِ خویشتن است . هرکسی ناخودآگاه به دام خود گرفتار شده ، وسرسختانه درفکر ودر عملِ حفظِ این دام مخوف در خویشتن است . ودرک عمیق این فاجعه و رهایی از آن ، شرط نجات وی است .
این ماییم که از خود یک "ربات" می سازیم . یعنی از خود یک ابزار مکانیکی صرف تولید می کنیم وصفات انسانی را به آن ابزار فاقد حیات و هویت ! تعمیم می دهیم . و تواناییِ رهایی از آن ربات و درهم شکستن وویران کردن آن را نیز داریم . مگر یک ابزار می تواند حیات و هویت و ماهیت زندگی داشته باشد ؟... و چرا در طول قرنهای گذشته تا امروز آدمی همچنان دراسارت تولید ربات و حفظ آن برای خود بوده است ؟... ..بلی ، این خطای محض ومسلم بشراست که قرنها در دایره ی منجمد و بسته و تاریک آن دست و پا می زند وهرگز به فکر خلاصی خود از این دام مخوف و هستی سوز نمی افتد. وکورکورانه به فکر بقای آن در خود است . مقری را که ما برای خود می سازیم و در آن نیز توصیه انسان سازی را داریم ، این مقر یک سرزمین توهمی ست ، که فکر شرطی خودمحور بافریب ما برایمان می سازد و مارا درآن گرفتار می کند و در آن ربات انسان نما تولید و پرورش می یابد !!!... ما ، نه تنهااز خود بلکه از دیگران نیز ابزاری مکانیکی برای دست یافتن به مقاصد خود می سازیم واین روند خطا را همچنان بشر برای خود دایر وبرجانگاه داشته است ...آیا دلیل آن ، نااگاهی وبی خبری آدمی نیست ؟ ... یعنی علیرغم تمام دانش و آگاهی که انسان این قرن نسبت به جهان هستی با پیشرفت های شگرف و شگفت ومحیرالعقولش دارد ، متاسفانه نسبت به "خود " و ساختار و ماهیت خود در خویشتن هیچگونه آگاهی ندارد . چون فرد اگر نسبت به ماهیت خود ، اگاهی کافی را کسب کند ، لاجرم گرفتار خودگریزی نمی شود . واین مشکل امروزین بشر است و آدمی باگریز مدام از خود ، سعی می کند چشمش را به ماهیت "خود " و حقیقت خویش هرگز باز نکند . واین جز نشان نااگاهیِ آدمی از خویشتن خود نیست.
* ترس پدیده ی غالب ولی مخفیِ دیگری ست که باید درباره ی آن مقاله جداگانه ای نوشته شود . ترس زاییده ی هویت کاذبی ست که هرکس برای خود ساخته وبه آن گرفتار شده واز هویت واقعی خود دور می شود که ترس و بیم و نگرانی از ره آوردهای همین هویت تصنعی در هرکسی ست .