سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        حضور هیچ ملایم
        ارسال شده توسط

        اصغر ناظمی

        در تاریخ : يکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰ ۰۳:۲۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۳۱ | نظرات : ۴

         
        انسان ، بی هیچ کم و کاستی ،  انسان آفریده شده ، باتمام صفات انسانی که در تمام فرهنگهای متفاوت که در وی محقق می گردد .  ودر آفرینش و خلقت او هیچ خُرده ای نیست ، چون در نظام آفرینش هیچ خللی وجود ندارد .  اما آدمی ، خود را دچار خلل ویرانگرِ "خودپنداری"  و پیامد مخرب  "خود محوری " نموده  که وی را از اصل و ماهیت اصیل و واقعی اش دور می کند  . و در این سراب هرکس باخودباختگی به پندار آلوده ی خویش از خویشتن واز دیگران  ، ابزاری برای نیل به مقاصد انحرافی وسمّی  خود رسیدن می سازد . مکتب وآرمان هایی که  برای نجات انسان بوجود آمده اند نه آنکه به مقصود و هدف نرسیده اند بلکه خود نیز  آدمی را قربانی خود می کنند . بعداز هزارا سال سرگردانی ، هنوز راه بازی روبروی آدمی نمایان نیست .  و انسان   نمی داند گمشده ی واقعی او به راستی چیست ؟...وکجاست ....وانسان کیست....
        ما باتمامیت خویش ( عقل کامل یا عقل کل  ) متولد می شویم   و بی خبر به دام  ذهن ناقص  ، عقل جزیی  و یا خرده عقل خود افتاده ایم . یعنی یک اتفاق مغزی در ما رخ می دهد . که وقوف کامل به آن ،  باسیرِخودآگاهِ  در خود  می تواند سبب دگرگونی ما شود و مارا از همه ی تضاد وتناقض و دوگانگی رهایی ببخشد وبه درک حقیقت برساند  ، وآرامش و شکوه ، واصالت برباد رفته ی آدمی را به وی باز گرداند .  
        خویشتن نشناخت مسکین آدمی
        از فزونی آمدو شد در کمی ......مولوی 
        ذهن شرطی حکم یک بن بست را  دارد که هرکس را وادار  به هر عملی در تنگنای خود  می کند .  جبری تحمیلی و القایی که ادمی را دچار مخمصه نموده ، واز حریم  ببکران و  لایتناهی جدا  و به زندان مخوف ودهشناک "خود محوری"  به اسارت گرفته  . او را  از روشنایی به تاریکی ،  از گلشن قدس به دیر خراب آباد می افکند ، این محنت کده  که علت واسباب آن  در خود آدمی ست را ، به سهولت فرد نمی تواند در خود  تشخیص داده و خودرا از اسارت آن برها ند . دراین چالش است که هرکسی دچار واسیر خیروشرّ می گردد ، ودر آن برای خود سیاهچاله هایی مخوف می سازد و مطیع بی چند وچون سراب در خویشتن می شود .
        طابر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
        که دراین دامگه حادثه چون افتادم
        من ملک بودم و فردوس بربن جایم بود
        آدم آورد دراین  دیر خراب آبادم 
        حافظ
        گمشده ی آدمی منبع بیکران و درخشانی ست که در وی مستتر است ولی از آن جدا شده ، گنجینه ای که نمایانگر تمامیت اوست وهمان فرخندگی و شکوه و آرامش و ی را به همراه  دارد . 
        مابرروی ناآرامی  خود  ، با تفکر و باور های خود سرپوش گذاشته و خودرا آرام می پنداریم . خودرا با فراموش کردن ، رنج و اندوه خود ، مسرورو شادمان می انگاریم  . اما آدمی ، بابازگشت به خود و باکشفِ ، بی خودفریب و بی دروغِ خویشتن به آرامش حقیقی   می رسد. این حقیقت وواقعیت هر انسانی ست که دروی فراموش گردیده ، وادمی با جایگزین کردن زیاده خواهی ، انباشت گری ، قدرت طلبی  ، شهرت و نام آوری می خواهد  خودرا به آرامش و سعادت برساند که ناممکن است ....تنها ممکنِ آدمی برای رسبدن به آرامش ، وسعادت و رستگاری بازگشت بخویشتن اوست  . وکودکی ، ناب و خالص ترین دوران زندگی ست و بهترین الگوی بازگشت برای هرکسی . ذهن درهرکسی خبره ترین نمایش نویس ، نمایش ساز و نمایش پرداز برای او ست . ذهن با نمایشاتش هرکسی را توجیه می کند و سرسخت و مقاوم وشکست ناپذیر برای ادامه ی هستیِ نمایشی می سازد . واین غفلتی ست که قرنها گریبانگیر بشر درروی زمین  شده است .
        برای ساختن یک جامعه ی آرمانی که یک تمایل ونیاز بشری ست ، درسطح خانواده و کشور به پیش می رویم  اما هرگز تمایلی نداریم ، به عمیق وریشه ی آن رسوخ کنیم . یعنی نفس زندگی اینگونه یک زندگی  تعبدی والقایی  وکهنه ومکرر وسطحی ست نه یک زندگی نو واکتشافی توسط خودِ فرد  . با کشوری به اصطلاح ( در بیان و نوشتار )  عدالت محور ، مبرای از تجاوز و حق کشی ، وبی تبعیض و نژاد پرستی و...و... که مارا اشباع و سیراب می کند .  اما هرگز آدمی را از اضطراب و دغدغه و نگرانی ، از رنج و غم  و اندوه و استیصال خلاص نمی کند . و  این  ثمره ی خودباختگی انسان است  .  جهان آرمانی را هرکسی گمشده ی خود تلقی می کند اما گمشده ی آدمی خودِ آدمی ست که با یافتن خود ، هرکسی  از  رنج و اندوه ، از نا آرامی و  دغدغه و از استرس وسرگردانی  وگمراهی  برای  همیشه   رها می یابد  . این حقیقت انسان است .
        تاامروز دهها میلیارد انسان بروی زمین آمده و رفته اند و الان نیز نزدیک به هشت میلیارد نفر درزمین زندگی می کنند . هرسرزمینی باعقاید و باورها و ایدئدلوژی های متفاوت ولی متکثر وهمچنان فزاینده آدم ها  در آن سرگرم اند . عقاید وباورهایی که گاه آنگونه متضاد ومتناقض اند که با سلاح و مسلسل در تقابل  باهم قرار می گیرند . که سازنده تمام آنها ذهن شرطی  آدمی ست . اما هرکسی توانایی خلاصی از اسارت ذهن را نیز داراست که با این دگردیسی و تحول ، هرکسی به جهانی  بی قید و شرط ، بی اندوه و رنج و بی ستیز و جدال وارد می شود . جهانی که در آن ، انسان هیبت و جلال و شکوه دیگری  دارد . آیا انسان استعداد و ظرفیت بی رنجی ، بی مرارتی و بی اندوهی را دارد ؟ ...بلی ، عامل رنج و مرارت و اندوه انسان  ، هجرت و فراق است .  اما هجرت و فراقِ از خویش . و عامل ثانوی بعدی ، اسیر تعلق و دلبستگی ها شدن . تمام تلاش بی وقفه و خسران بار آدمی صرف حفظ و بقای "خود " در خویشتن می شود ، اما خودِ پرورشی آدمی ، خودِ واقعی او نیست بلکه  صخره ای ست که خانواده و کشور و فرهنگ بر گُرده ی  او تحمیل  کرده اند و هرکس ناخودآگاه و ناآگاهانه آن صخره ی هستی سوز را تارسیدن به مقصد ! اما کدام مقصد ؟... باخود حمل می کند و تمام عمر به آرایش و پیرایش و چکش کاریِ  این صخره می پردازد . آدمی موجودی مستاصل و نگران و مضطرب گردیده  است ، امااین استیصال و درماندگی حق انسان نیست . وتا آدمی نسبت به خود ، وخود واقعی اش ، وعلت نگرانی و دغدغه مندی اش ، آگاهی لازم را به دست  نیاورد همچنان در کوره راههایی درمانده و مستاصل برجامیماند .  
        غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
        زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است 
        این شعر حافظ تنها دارای باری اررشی نیست که به دیگران توصیه کند ، بلکه تنها راز  ، و شرطِ  رهایی و آزادی و  خوشبختی و سعادت هرکسی ست . شرط نجات آدمی ، رهایی  از سیاه چاله های خودساخته  است .
        سهراب سپهری در شعر مسافر می گوید ؛
        حضور «هیچ» ملایم را
        به من نشان بدهید."
        این هیچ  چیست و یا چه صفتی در آدمی ست که سهراب آن را هیچ ملایم توصیف می کند ؟
        آیا "هیچ" را نمی توان صفت برتری در آدمی دید که با وارستگی و تهذیب و پاکسازیِ ذهن در فرد برای همیشه به فعلیت و باروری می رسد و آدمی را   باخود  مسرور و خرّم و شادمان به مکان روشنی و نور وارد می سازد ؟ سرزمین بکرو مقدسی که سبب تعالی آدمی ست  . و  توانایی کشف ناشناخته ها را به فرد  می دهد ( یک نیروو انرژی نامحدود که قدرت نفوذ آن نامحدود و ببکران است ) که هرکسی را به حقیقت متصل می کند . و همین  سرزمین ناشناخته  ، رویای تمام مردم در روی زمین است  . که در بسیاری از شعر وداستان و نمایشنامه ها ، و سمفونی و  ترانه  و فیلم  و درام ها خودرا نشان میدهد  . اگر کسی از ذهن برای خود پناهگاهی ستبرو سخت نساخته باشد و آن را پرده ا ی تیره و کدر  رو بروی خود قرار نداده باشد . یعنی استحاله و ذوب در آن نگردیده باشد ، باخودآگاهی توانایی و قدرت مشاهده یِ ، اعمال و رفتار وفریبکاری های  ذهن در خویشتن  را داراست که با این فعل مشاهده ، سیاه چاله  ذهن در وی از هم پاشیده شده و رهایی  و آزادی فرد را باخود  دارد  . وهمین نیز سرّورازی ست  که می گویند ؛ انسان آزاد آفریده  شده ولی خود را دربند  ، و  زندانی  بی بازگشت خود نموده است اما راه رهایی هرگز به روی او بسته نیست . وهرکسی بارهایی ازاین اسارت است که ازسرگردانی و آشقتگی و از هر دغدغه و استرسی نجات پیدا می کند  و همین نیز رمز سعادت و رستگاری اوست . اگرچه دنیای بشر پیچیده در حوادثی ست که راه نجات را برایش مسدود می کند . و این یک تراژدی بی پایان است وفهم وادراک بشر درباره ی خودش هنوز بسیار سطحی و بی بنیان گردیدهراست.  روند معمولِ رندگی آدمی ، برای هرکسی پاسخ دادن به تمایلات ، تمنیات و آرزوهای مادی و معنوی در خویشتن اوست ، ودراین معادله و معامله ی پایاپای است که آدمی خود را از  بار رنج و اندوه و تالم و نامرادی در ظاهر  دور می سازد که این روند مستمر جر فریبی بیش نیست . اما "هیچ " منزل فراغتی ست که با آن در آدمی ، هیچ تمایل و تمنا و آررویی مادی و  معنوی وجود ندارد . وهیچ انگیره ای (رشک و کینه و حسد ) و منیت و دوئیت محوری  مثبت یا منفی محرک اعمال و رفتار وی نمی گردد . "هیچ" انسانی ست که با خودآگاهی  ، بدون تعلق و وابستگی وحذف خاطره ها از ضمیر  ، به هیچستان رسیده پ . دیگر در ذهن و ضمیر او ، خودی تجزیه ساز وجود ندارد که اورا صد تکه کند  ، اسیرخودی تفرقه افکن نیست که اورا گرفتار سرداب تفرق و جدایی سازد . وآدم و حوا را ار بهشت امن و آرام  آگاهی به دوزخ پر ملالت جهل و بی خبری روانه سازد  . هیچستان سرزمین تعالی هرکسی ست ، دراین ورطه دیگر "خود " ی در افکار و پندار ، دراعمال و رفتار  ودر جسم فیزیکی و مغز فرد وجود ندارد . استعداد و ظرفیت واقعی آدمی نیز همین است . ووقتی آن سرزمین منور وتابان را در خود با کنار زدن موانع و غبارهای فریبنده  به چنگ می آورد ، تازه در می یابد که گمشده ی واقعی و آرام بخس او چیست . البته باید گرفتار لفظ پردازیِ  "شعریت" در آثار حافظ ، مولوی و سهراب ها نشویم ، بلکه باید عمیق  و ژرف گردیده و "معنی "  و "مقصد "را به کمک  شعر آن بزرگان در خود  صید کنیم  . آدمی نااگاهانه خود را اسیر مُسَکِن و پادزهر هایی نموده که آن ها داروی درد و زخم انسان نیستند بلکه چند صباحی اورا سرگرم خود می کنند بدون آنکه فرد راهی به دهی داشته باشد .
        رهایی و رستن از سوژه های بیرونی برای فرد ثمری ندارد ، رهایی از سوژه ی مرکزی ذهن است که رهایی و آزادی بی فید وشرط آدمی ست  . وآنچه فرد  را در محاصره وچنبره ی اسارت خود دارد ذهنِ شرطیِ اوست که رهایی از آن برایش دشوار می گردد . دست برداشتن از قدرت ، ثروت ، آیین و مرام و مسلک ووابستگی های دیگر برای هرکسی آسان است اما خودرا ازاسارت (ذهن/خود) خلاص  نمودن دشوار وگاه غیر ممکن برای آدمی می شود .
        انسانی که به مقام "رهایی" می رسد ، انسان کامل و بی نقص و عیبی ست که به کودکیِ خویش ، 
        یعنی نقطه ی آغاز خویش ، بازگشت نموده  وهرلحظه برای وی آغازی تروتازه ا ست که هرگز مکرر نمی شود . ودراین تابش مداوم فرّوشکوهی غیر قابل توصیف وجود دارد . که نفس و ماهیت زندگی واقعی هر انسانی نیز همین است . آیا روزی بشر به این خودآگاهی و دگرگونی و تحول خواهد رسید ؟....انسان امروز به کمک دانش و پیشرفت های شگرفش بسیاری از ابهامات و رموز را برای خود چهره گشایی نموده واگر روزی این خورشید همیشه تابان را در خود کشف کند آن روز برایش محشر است . 
        بهشت عدن اگر خواهی بیاباما به میخانه
        که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازم.....حافظ
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۴۷۸ در تاریخ يکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰ ۰۳:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        اصغر ناظمی
        يکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۴۴
        بلی
        انسان بی هیچ کم و کاستی ، انسان آفریده می شود اما بعضی از افراد باچنگ انداختن به تعلق ودل بستگی ها وباور و اعتقادات و عدم آگاهی از ماهیت خویش ، آنقدر خودرا تقلیل داده ودچار ریزش و نقصان صفات خود می شوند که از شنیدن این حقیقت دچار نگرانی واضطراب می گردند . حتی در مقابل آن شدیدا جبهه گیری می کنند وبا مخالفین خود تاحد اختیار وتوان برخورد فیزیکی می نمایند . می توانیم بگوییم ؛این جبرالقایی زندگی ست که هرکسی را از تمامیت خود دور می کند
        اصغر ناظمی
        يکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۵۲
        .بلی
        انسان بی هیچ کم و کاستی ، انسان آفریده می شود اما بعضی از افراد باچنگ انداختن به تعلق ودل بستگی ها وباور و اعتقادات و عدم آگاهی از ماهیت خویش ، آنقدر خودرا تقلیل داده ودچار ریزش و نقصان صفات خود می شوند که از شنیدن این حقیقت دچار نگرانی واضطراب می گردند . حتی در مقابل آن شدیدا جبهه گیری می کنند وبا مخالفین خود تاحد اختیار وتوان برخورد فیزیکی می نمایند . می توانیم بگوییم ؛این جبرالقایی زندگی ست که هرکسی را از تمامیت خود دور می کند خندانک
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        يکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۲۰
        درود برشما استاد گرامی
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        اصغر ناظمی
        چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۱۲
        اما سوالی که به وجود می آید ، این است ؛ آیا آدمی اصلا گمشده ای دارد یا خیر ؟... واگر آری ،گمشده ی واقعی انسان چیست ؟ ....تمام تلاش انسان ، برای یافتن گمشده اش است . واین راز تکاپوی بی وقفه ی بشر تاامروز بوده و هست . اما هرکس به ظن خود تعبیری از گمشده ی آدمی دارد که همین شاخه های متکثر تعابیر ، آدمی را سرگشته تر و نابسامان تر ساخته است .
        اما گمشده ی واقعی انسان در خود وی پنهان است که هرکسی باید لاجرم گمشده اش را باواکاوی عمیق و ژرف و بی انتظار در خودش بیابد و راه دیگری نیز برای رهایی از سرگردانی و آشفتگی و دست یافتن به شخصیت حقیقی خود برای آدمی وجود ندارد .
        شعر سهراب را من به عنوان یک دور نما به آن نگاه می کنم . وهرکجا وهر کسی که از انسان حقیقی و شخصیت واقعی او نشانه ای باخود داشته باشد به بیراهه گرفتار نشده . تفکرات شرقی ، بودائیسم و ...و.... هرکدام می توانند نشانه ای از کمال و انسان واقعی باشند و تفکرات مغرب زمین نیز ... اما درتقابل قرار گرفتن جز گرفتار فضای بسته ی ملیت گرایی نیست . هرکجا نشانی از انسان واقعی باشد برایمان قابل احترام است. اما نه باالگو پذیری ، چون الگو پذیری نیز سمّی ست که سبب هلاکت ماست .

        آدمی ، موجودی عجیب الخلقه نیست که گاه برای او صفاتی آسمانی و مافوق زمینی می سازند و ازاو وجودی خیالی و رویایی ودست نیافتنی می تراشند . انسان ، انسان آفریده شده ، اما ذهن شرطی و فکر برنامه ریزی شده بلایی ست که دست از سر او بر نمی دارد و هرکس باید خود را ازاسارت ذهن شرطی و فکر قالبی خود نجات دهد ، همین ودیگر هیچ .... فکر برنامه ریزی شده ی آدمی قرنهاست که نسل به نسل تا به امروز یان منتقل شده و همین سیاهچال هرکسی ست که فرد را در خود مضطرب و سرگردان می چرخاند بدون انکه هدف و مقصدی برای فرد وجود داشته باشد . ورهایی از ذهن شرطی و فکر منجمد برنامه ریزی شده ،برای هرکس امکان پذیراست . وافراد شاخصی که در گذشته تا به امروز برای نجات انسان قلم فرسایی کرده اند و آثار گرانی از خود برجا گذاشته اند ، کسانی بوده اند که خود را ازاسارت ذهن شرطی خود نجات داده اند . واین امری شدنی و امکان پذیر برای یکایک مردم است . واگر بگوییم ما آدمیان در هرعصری گرفتار اسکیزوفرنی Schizophrenia ( ذهنِ بیمار) در خود شده ایم ، سخنی بی جا نگفته ایم . اما در دوران معاصر به دلیل رشد عقلی بشر این بیماری برجسته تراز گذشتگان گریبا ن اورا گرفته . وانسان باید روزی لاجرم از این سرگشتگی نجات پیدا کند ..... شاید آن روز دیر نباشد....


        گفتیم در دوران معاصر به دلیل رشد عقلی بشر ، این بیماری برجسته تراز گذشتگان گریبان اورا گرفته .... این سخنی قابل تامل است ، رشد عقلی ، بیشتربشر را از هویت واقعی اش دور می کند، شاید به این وقوف یافته باشیم که انسان معاصر نسبت به گذشتگان خود ، از هویت واقعی اش بیشتر دور شده ... پس عقل/فکر چاره گشای آدمیان نیستند واین پدیده ها نمی توانند کسی را از سرگشتگی اش نجات دهند پس باید به فراتراز عقل/فکر در خویشتن قدم گذاشت .
        شما گفته اید ؛
        در اینجا من معتقدم فرا آگاهی زاییده آگاهی و مرتبه ای بالاتر از آن است .....
        بلی ، اما ابتدا باید به این یقین رسیده باشیم که \"فراآگاهی\" در آدمیان وجود دارد و امری خیالی و توهمی نیست . ایمان داشتن به آن نیز ، موضوعی سُست است . باید آن را در خود تجربی و شهودی ، لمس کرد ودید . دوم ، فراآگاهی زاییده ی آگاهی می تواند باشد ، البته در آن شک دارم ، چون بعضی از چوپانان وکشاورزان که هیچ پیش زمینه ی آگاهی نداشته اند به \"فراآگاهی\" دست یافته اند . کار به مورد دوم یعنی چوپانان و کشاورزان نداریم ، آنچه برای کشف \"فرااگاهی\" در خود لازم و حتمی ست . دل نبستن به اگاهی ست . دل بستگی به آگاهی سرابی ست که هرکسی را گرفتار می کند ، باید از آگاهی دل کند وریشه ی ان را در خود خشکاند تا به اقیانوس بیکران فرااگاهی وارد شد ...


        دل بستگی به هرچیز اعم از انگیزه های مادی یا معنوی ، سبب استحاله شدن و ذوب گردیدن فرد در سوژه و موضوع و عقیده ی مورد نظر فرد می گردد وانسان را از کشف حقیقت خود محروم می کند . اعتقاد داشتن به خدا نیز ، نشان الوهیت فرد نیست . چون اعتقاد باور وسوژه ای ست که فرد را در خود حل و ذوب نموده ، واز \"خدا\" و\"حقیقت\" منفک ودور می سازد . برای کشف حقیقت باید درونی شفاف وتهذیب وتزکیه شده داشت وگرنه ناچیزترین خاشاک درونی که در بیرون وجهه ای بالا و گاه مقدس دارد ، مارا گرفتار خود می کند و به بیراهه پرتاب مان می کند .



        آدمی اسیر گمشده ی خویشتن است ولی به دلیل عدم آگاهی از ماهیت واقعی خود ، همچنان ناکام و سرگردان در پشت انگیزه ای ست که اورا دچار کوره راههای طاقت فرسا و کشنده می کند .
        انسان با یافتن خودآگاهانه ی گمشده ی خود ، دوباره به آعاز راه برگشت می نماید ، اما باکشف گمشده اش دیگر موجودی نگران و مضطرب و مستاصل و آشفته نیست . بلکه زندگی او توام با آرامشی ست که کشف دمادم ناشناخته هارا نصیب او می سازد . آدمی تا گرفتار گمگشتی خود باشد دچار نُقصانی ست که برایش رنج و اندوه و مرارت را لحطه به لحظه می زاید . اماباکشف خویشتن ، هرکس به کمال و رستگاری دست می یابد که بااو دیگر هیچ مرارت و رنج و اندوهی هویدا نیست . ونفس آرامش و سعادت بشر کمال اوست .



        انسان معاصر قوی و سرسخت تراز نیاکان و گذشتکان خود به رباتی فاقد اختیار و هویت تبدیل گردیده و کسانی که قفل این معمارا در خود بگشایند ، بااشتیاق خودرا ازاسارت و بندگی نجات خواهند داد وباگشودن حصارهای پیرامون خود و زنجیر دست و پای خویش ، آزادی واقعی را تجربه خواهند کرد .... وپیام سپهری نیز همین است . ماباید باخودآگاهی ، ابتدا کلافی که مارا در خود پیچیده را از گرداگرد خود باز کنیم و پرده هایی را که چشم مان را پوشانده کنار بزنیم ، اینها در جهات مختلف از ما ابزاری مطیع وسرسپرده ساخته اند . باید تکلیف مان را باخودمان ابتدا روشن کنیم . که بعداز آن است که راه واقعی مان را بدون ذره ای انحراف و لغزش ، و شبهه و تردید در خود و درهر کجای زمین ، شفاف و روشن یافته ایم وجهان و عقبی را روشن و شفاف می بینیم......
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2