سهراب سپهری از نادر شاعرانی ست که در عصر حاضر بعداز سده ها چون مولانا و عطارها به "خودآگاهی" یا آگاهی یافتن از ماهیت خود وکشف تمامیت خویش ، رسیده است و بعصی از شعرهای وی گواه این حقیقت و دگرگونی بنیادین در اوست .
آدمی موجودی آزادآفریده شده اما از بدبیاری قرنهاست که ذهن برای او قفس و دیوار و زندانی سخت و ناشکننده ساخته واورا به اسارت خود در آورده ، ذهنِ اشفته هرکسی را اسیر و دربند علت ها یی می کند که اصل و هویت فرد نیستند . سهراب توصیه می کند ، آب را گل آلود نکنیم و بگذاریم هرکسی ، حقیقت و واقعیت خودش را در آب شفاف و زلال ( ذهن آرام خود ) ببیند ، نیاز به انتشار آگاهی نیست ، اگر آدمی در مکانی آرام زندگی کند ذهن او دیگر دچار التهاب و گرفتار چالش و شورش نخواهد شد ونتیجتا آرام و با صمیمیت و یک رنگی وبدون تجاوز به حریم و ملک و مال و امنیت دیگران زندگی خواهد کرد ، مگر نیاکان و پدرو مادرهای ما ، آرا م تر و بی دغدعه تراز ما نبوده اند ، ولی ما با اضطراب و نگرانی و آشفتگی ذهنی خود ، آن آرامش وبی دغدغه گی را از دست داده ایم و آیا هیچگاه فکر کرده ایم علت آن چیست ؟... تمام شعر سهراب تصویری از یک جامعه ی سالم و ارام است ؛ در فرودست کفتری از آب زلال می خورد ، ودرجایی این آب روان در پای سپیداری ، اندوه دلی را فرو می نشاند ، یا در آبادی ، کوزه ای برای آشامیدن آب پر می شود . وجایی درویشی ، نان خشکیده اش را برای میل کردن در اب فرو برده و...
ذهنِ ما با اندک اشاره ای تحریک گردیده و مارا کور ، به ورطه های هولناکی روانه می کند اما شرط سعادت و رستگاری ما دیدن مداوم افعال و رویکرد ذهن ، و رهانمودن خویشتن از اسارت ذهن ، و مراقبه ی مدام از خویشتن است .
یکی از شعرهای مشهور سهراب ، شعر "آب را گل نکنیم " است
درباره ی این شعر نقدها وتفسیر زیادی نوشته شده ، و شاعران مشهور نیز درباره آن نطر خودرا ابراز کرده اند
احمد شاملو: ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی. باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره کارهایش تغییر ....
مهدی اخوان ثالث: از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست
رضا براهنی: هیچِ ملایم به چه درد من و امثال من میخورد؟
ما باید شاعر این دنیای آشفته بههمریخته باشیم. پشت کردن به این دنیا کار درستی نیست و متأسفانه سپهری به این دنیای آشفته پشت کرده است. در یکی از شعرهایش به نام "مسافر"، سپهری از "بادهای همواره" خواسته است که "حضورِ هیچِ ملایم" را به او نشان بدهند. ولی این جهان آنچنان به خباثت آلوده است که هرگز نمیتوان حضور هیچِ ملایم را به سپهری نشان داد... موقعی که جهان بدل به چیزی خفقانآور شده است و دو سوم دنیا گرسنه است و ملتی سادهلوح جهانی را به مسلسل بسته است، هیچِ ملایم به چه درد من و امثال من میخورد؟
محمدرضا شفیعی کدکنی: دورترین کس است از نیما، اخوان و شاملو
.........
سهراب سپهری می گوید ؛
آب را گل نکنیم
درفرودست انگار کفتری می خورد آب
....
منطور سهراب از گل آلود نکردن این آب چیست ؟
سهراب به گواه اشعارش ، به درون آرام و بی دغدغه و بی اضطرابی دست یافته و از ذهن شرطی و برمه ریزی شده و آشفته ی خود ، باخودآگاهی خودرا نجات داده است. که این درون ارام ، حقیقت وی را به تمام و کمال به وی نشان می دهد . ودرون پراسترس و نا آرام (یا همان ذهن مشوش ) دستی ست که آب را برای افراد گل آلود می کند و فرد را دراسارت آب تیره و کدر ، و خاروخاشاک آن ، با فریب فرد به بازی می گیرد و او را در یک سراب بی فرجام یک عمر سرگردان نگاه می دارد . بلی ، پیام سهراب این است : ذهن آشفته اسباب و علت آشفتگی و سرگردانی آدمی ست . اورا کوکورانه به دنبال تمایلات خود به هر کوی وسرابی سرگردان به دور خود می گرداند . مبارزه و شعر سیاسی و مبارزاتی سرودن ، یک انگیزه و محرک بیرونی ست که اغلب جوامع بشری صحنه پرداز و نمایانگر آنند . پس بیایید ، ابتدا به درون خودمان رجوع کرده واین ریشه و علت را آگاهانه در خود یافته و با ریشه کن کردن آن ، خودرا ازاسارت آن دام مخوف وهستی سوز نجات دهیم ، وراه واقعی مان را در خودمان بدون گل الود کردن آب ، پیدا کنیم . درون آرام و بی دغدعه و اضطراب آدمی ، حقیقت فرد را بدون خودباختگی و سرسپردن به استرس و دغدعه و نا آرامی ها ، وگرفتار لغزش و انحراف گردیدن ، به وی نشان می دهد .
وقتی رضا براهنی می گوید : هیچِ ملایم به چه درد من و امثال من میخورد؟
ما باید شاعر این دنیای آشفته بههمریخته باشیم. پشت کردن به این دنیا کار درستی نیست و متأسفانه سپهری به این دنیای آشفته پشت کرده است....
سهراب سپهری به دنیای آشفته پشت نکرده ، ولی علت واساس آن را نقطه ای دیگر ودر جای دیگری می بیند ؛ او به صراحت و روشنی در خود می بیند و به آن شاید چنگ انداخته ، که روشن و شفاف می نگرد ، ظالم و مظلوم یک وزنه ی مساوی و برابرند وهریک ابزار بقای آن دیگری ست ... یعنی همانقدر که ظالم در ایجاد جامعه ی ظلم زده دخیل است ، مظلوم نیز بمراتب قوی تر در ایجاد آن سرزمین دخالت دارد . اما هردوی آنها گرفتار "خطای پندار " ند . وهمین خطای اندیشه است که جوامعی بیمار وناسالم ، و ظلم و تجاوز و نابرابری و مبارزه را باخود به ارمغان می آورد . مبارزه ی با ظلم و ظالم ، هرگز جامعه ی آرمانی و ایده آل را نمی آفریند اگرچه با پوشش های سطحی ممکن است چنین جامعه ای را نیز ، هرکس برای خود به تصور در آورده و در کتابها نمایش دهد ، ولی نفس مبارره است که ظالم و مظلوم و ظلم را بوجود می آورد و پاسخ صریح آن نیز در درون خودماست ، که با پاکسازی و تزکیه و تطهیر ذهن خود می توان این حقیقت را در خود روشن ونمایان دید . اگرروزی فقط دو انسان ناخودآگاه در زمین وجود داشته باشند ، ظالم و مظلوم و مبارره ی با ظلم و ظالم نیز همچنان برجا خواهد بود . واین یک سیر دورانی اتفاق افتاده در حیات بشر است که با کسب آگاهی و شناخت واقعی خود ( شناخت ذهن /فکر ، و مشاهده ی عملکرد ذهن /فکر/خود ، در خویشتن ) قابل شناخت و رستن از این دایره ی مخرب می گردیم . این سیر دورانی هدف و مقصدی جز بقای خود ، همان ظالم و مظلوم و ظلم ندارد . مشکل دراین است که اغلب دنیای کشف شده ی مولوی ، عطار و سپهری را با منظور و هدف خیالی و مفروض خود یکی می دانند ، در صورتی که دنیای کشف شده ی سپهری ، جهان رهایی از اسارت و قیدو بندهاست ، دنیای بی رنجی و بی دغدگی و کمال است ولی دنیای مفروض اغلب ما ، دنیای محدود اسارت و برده گی و رنج آلودگی و دردمندی جبران ناپذیری است .
همانگونه که شناخت خدا ، بدون شناخت خود امری ناممکن است ، شناخت انسان ، و واقعیت زندگی او و سلامت حیات نیز بدون شناخت واقعی خود نا ممکن است .
به بقیه ی شعر سهراب توجه کنیم ؛
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
سهراب در پنج سطر به زیبایی تمام ، زیبایی و قشنگی زندگی و هستی را بدون دخالت رنج و اندوه و آلام و نگرانی ، و بدون رسوخ ستیز و جدال و شبهه و جنگ های بی امان بشری نشان می دهد.
مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان
گاوهاشان شیر افشان باد
من ندیدم ده شان
بی گمان پای چپر هاشان جای پای خداست
مهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
بی گمان در ده بالا دست ،چینه ها کوتاه است
مردمش میدانند که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی ، آبی است
غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد کوچه باغش پر موسیقی باد
مردمان سر رود آب را می فهمند گل نکردنش ، ما نیز
آب را گل نکنیم
......
مردم بالادست ، مردم کدام قریه وسرزمین اند ، که با رویی زیبا وبازتابش در آ ب ، زیبایی جهان و هستی را مضاعف می نگرند ، رود را زلال می بینند و می دانند که شقایق چه گلی ست . بی گمان آنجا آبی ، آبی است . غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند . ...
این مردم ، کسانی هستند که به خودآگاهی و کشف واقعیت خویش رسیده اند . وسرزمین خیالی را در جامعه ی خود ، در میان ظالم و مظلومان به دنبال نمی گردند ، چون می دانند هرگز به هدف و مقصد واقعی نخواهند رسید ، بلکه گمشده ی خود را در خود دنبال می کنند و تنها در اینجاست که به مقصد خو اهند رسید . شعر سپهری برای کسانی قابل فهم و ادراک است که ناخودآگاه ، با خود درارتباط اند وبانشانه ای از سهراب وتلنگر سطری از شعر ، مقصد را در خود می بینند ، اینان خودباخته ی عوامل بیرونی ، در حسرت پرواز برای رسیدن به مقصد موهوم نیستند ، وحسرت پرواز را برای خود پرواز تلقی نمی کنند .* بلکه در خود به دنبال گمشده ی خود می گردند . ومقصد غایی و نهایی شان نیز جز همین ، بازگشت به خویشتن نیست .واین شعر سهراب هم برای مردم یک کشور وسرزمین و یابرای قشری خاص نیست ، بلکه پیامی روشن و صریح برای یکایک مردم جهان درتمام سررمین هاست .
سهراب سپهری شاعری بود که هرگز از شناخت خود دست برنداشت وهرگزنیز اسیر من شرطی خود نشد ، یعنی هرگز اسیر ذهنِ تشنج بار خود نگردید و برای ساختن بنای سرنوشت خود از مهندسی مفلوک و آشفته و ببمار ذهنِ خود استفاده نکرد ، و سعی کرد فراتراز تعیین و تشخیص و تعبیر ذهن و راهبری های غلط آن ، راه خود را پیدا کند و پیامی از تجربه ی ناب و خالص خود ( هدف واقعی انسان ) برای دیگران برجا گذارد . . .
در حسرت پرواز _ حکایت نفس در شعر شاملو و سپهری ، نام کتابی از دکتر پیمان آزاد در نقد شعر سهراب سپهری و احمد شاملو ، چاپ دوم نشر پیکان ۱۳۷۸
بیایید ؛
ذهن مان را آرام نگه داریم و خود را گرفتار تنش های ذهنی خود نکنیم .
در این آب گل آلود جز تیرگی و ضلالت نصیب مان نمی شود
آب را گل نگنیم ، وبگذاریم ذهن مان آرام و بی دغدغه وبی استرس باشد ، دراین آرامش کشف ناشناخته ها برای مان میسّر می شود ، وگرنه با ذهن نا آرام ( آب گل آلود ) دچار تنش و اضطراب وناایمنی هستیم .
. . .
اگرروزی فقط دو انسان ناخودآگاه ، واسیرِ ذهنِ شرطی ، در زمین وجود داشته باشند ، ظالم و مظلوم و مبارره ی با ظلم و ظالم نیز همچنان برجا خواهد بود ....
درذهن شرطی همین دو فرد انگیزه ای مبهم و کور ( ولی تلقینی وبی اختیار ) وجود دارد که درتناقض ودرتضاد باهم هستند ، وهمین علت و انگیزه ، ظالم و ظلم و مظلوم را برای حفظ بقای خود می آفریند و هرکسی را مجبور به جدال با طرف مقابل می سازد . وناخودآگاه دوام ظلم و ظالم و مظلوم را میسّر می نماید .
آدمی ، خودش را درجبر مخوفِ مبارزه گرفتار کرده ، اما برای چه ؟... وبا چه کسی ؟....برای هیچ .... برای دوام و استمرار بقای ذهنِ شرطی خود ، با هم هویت شدن با افکار و پدیده هایی که همان ذهن شرطی را حیات می دهند . ولی فرد جرات و شهامتِ نگاه کردن به ذهن خود را از دست داده . وبا گریز از ترس و اضطراب ( محتوای همان ذهن ) اضطراب وترس همچنان اورا دراسارت خود نگاه می دارد واین خصوصیت بازیِ کورِ ذهنِ شرطی در هرکسی است .
نکته جالب اینجاست ، آدمی ، ذهن خودرا دچار عارضه ی \"شرطی شدگی \" کرده ، و تمام تلاش وی صرف حفظ این عارضه و بیماری در خویشتن می گردد . آنچه برای ذهن شرطی مهم و اولی و غایت تصور می شود ، مبارزه برای حفظ خود است برای حفظ همان عارضه در ذهن . و جامعه ی آرمانی ، سرپوشی ست که ذهن شرطی ، برای فریب فرد وادامه ی بقای خود ، برروی افکار واعمال عیان و پنهان خود می گذارد و آنچه در زندگی متقابل مردمان بقامی یابد ، مبارزه است نه جامعه ی آرمانی که سرپوش افعال و افکار ذهن است . وانچه نتیجه ی آن است ، حیات جمعی بشراست که ماهیتا وکما و کیفا ستیزو جدال و جنگ های بی پایان است. وانسان بدون شناخت واقعی خود ( شناخت ماهیت ذهن و فکردر خود و مشاهده ی اعمال ورفتار ذهن/فکر در خویش ) هرگز به یک جامعه ی آرمانی و لبریز از آرامش و مساوات و برابری نمی رسد