احمدرضا احمدی
(AhmadReza Ahmadi)
شاعر، نمایشنامهنویس و نقاش ایرانی (30 اردیبشهت ماه 1319 - کرمان)
----------------------------------------------------------------------------------
🌻به پیشنهاد دوست عزیزم امیرحسین علامیان.
(هرهفته میزبان شما با یک زندگی نامه یا تحلیل شعر)
-----------------------------------------------------
احمدرضا احمدی 30 اردیبشهت ماه 1319 در کرمان متولد شد و در سال 1326 با خانواده به تهران کوچ کرد. از بیست سالگی به طور جدی به سرودن شعر پرداخت. وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «طرح» در سال 1340 منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان را جلب کرد.
(احمدرضا احمدی و مادرش)
🌻گروه ادبی طرفه
وی همچنین آثاری در ادبیات کودک و نوجوان دارد. احمدی در سال 1343 به همراه نادر ابراهیمی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی و… گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد.انتشار دو شماره از مجله طرفه و تعدادی کتاب در زمینه شعر و داستان از فعالیتهای این گروه است.
-------------------------------------------------------------------------------
🌻فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
احمدی سال 1349 در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد و تا سال 1358 در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند. از سال 1358 تا زمان بازنشستگی یعنی سال 1373 در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود.
تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم (با آثاری از نیما یوشیج، احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، یدالله رؤیایی، نصرت رحمانی و…) از جمله فعالیتهای وی در کانون بودهاست.
برخی از آثار تولیدی تحت سرپرستی وی به شرح زیر میباشد:
- مجموعه صدای شاعر که معرفی شعر معاصر و شعر کلاسیک فارسی بود
- مجموعه زندگی و آثار موسیقیدانان ایران و جهان
- مجموعه آوازهای فولکلور ایران
- مجموعهٔ کل ردیف موسیقی ایران
- مجموعهٔ بازسازی تصنیفهای کلاسیک موسیقی ایران
- مجموعهٔ قصه برای کودکان
احمدرضا احمدی در سال 1385 به عنوان شاعر برگزیده، پنجمین دوره اهدای جایزه شعر بیژن جلالی انتخاب شد و در سال 1388 نامزد دریافت جایزه هانس کریستین اندرسن شد.
احمدی آثار بسیاری در زمینه شعر، داستان کودکان، نثر، رمان، شعرخوانی و… منتشر کرده است. از آثار احمدرضا احمدی در قلمرو شعر میتوان به:
«از بارانی که دیر بارید»، «میوهها طعم تکراری دارند»، «مژدگانی به یابنده احمدرضا احمدی»، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود»، «روزی برای تو خواهم گفت»، «از نگاه تو زیر آسمان لاجوردی»، «قافیه در باد گم میشود»، «هزار پله به دریا ماندهاست»، «من فقط سفیدی اسب را گریستم» و… اشاره کرد.
-------------------------------------------------------------------------------
🌻ازدواج
احمدرضا احمدی(1) در سال ۱۳۶۱ با شهره حیدری(2) ازدواج کرد که حاصل این ازدواج فرزندی به نام ماهور(3) است.
-------------------------------------------------------------------------------
🌻نامه سوفیا لورن با تاخیر 50 ساله به دست احمدرضا احمدی رسید!
فریدون مجلسی، نویسنده، مترجم و دیپلمات سابق، از نامهای میگوید که سوفیا لورن برای احمدرضا احمدی نوشته است؛
بخشی از متن نوشته شده مجلسی به شرح زیر است: دیروز که به دیدار احمدرضا احمدی رفتم، دیدم خیلی سر حال به نظر میرسد...
گفت راستش به خاطر نامهای است که هر چند با نیم قرن تاخیر از سوفیا لورن دریافت کرده است!
گفتم قضیه چیست؟ گفت راستش در جوانی «هنرهای» سوفیا لورن را میستودم و شیفتگی و ارادتی نسبت به ایشان داشتم و به شوهر مرحومشان کارلوپونتی حسادت میکردم.
برخی از دوستان هم آگاه بودند. برای یکی از این دوستان که بازیگر سینما و هنرمند برجستهای است اخیرا در سفری کاری به ایتالیا دیداری با سوفیا لورن دست میدهد و او ضمن صحبت، شمهای از ارادت باستانی شاعر ما برای سوفیا تعریف کرده بود. سوفیا که از شنیدن داستان رومانتیک و باستانی شاعری ایرانی در سرزمینی دیگر به هنرش به وجد آمده بود، نامهای دوستانه به شاعر ما مینویسد و دریافت آن حال ایشان را خوش میکند.
البته ضمن اندوه از اینکه چرا این نامه با ۵۰ سال تاخیر به دستش رسیده است! به یاد شهریار افتادم که از زبان حال احمدرضا بگوید:
«سوفیا از نامهات شادم ولی حالا چرا بیوفا این زودتر میخواستی حالا چرا.»
-------------------------------------------------------------------------------
گزیده ای از اشعار منتخب:
(🌻امروز جمعه است...)
عاشقان به طعنه
روز جمعه را صدا میکنند
صدای عاشقان رامیشنوم
در انتهای کوچهی بنبست
به عاشقان میرسم
مهمانان در هنگام خداحافظی
میگویند: عاشقان در یک غروب آدینه
به خواب رفتند
هنوز کسی آنها را
بیدار نکرده است.
چهرهام را در آینه دفن میکنم
امروز جمعه است...
---------------------------------------------------------------
(🌻در انتظار باران)
فقط مرا به نصفی سیب مهمان کن
بهار را بر تنم خالکوبی کن، مرا کافی است!
تنها به کوچه می روم....
از عابران ساعت وقوع خوشبختی را می پرسم
عابران: اخمو، کج خیال و عبوس...
جواب مرا نمی دهند :(
کوچه انبوه از سبدهای خالی است که
در انتظار باران هستند
کلاف هایی از ابریشم در کوچه
بی صاحب مانده اند
کسی نیست کلاف ها را به خانه برد
در خانه ها بسته است....
از مجموعه چای در غروب جمعه روی میز سرد می شود/ ۱۳۸۶
--------------------------------------------------------------------
(🌻فرصتی بخواهید!)
فرصتی بخواهید
تا گیسوان خود را در آفتاب كنار رودخانه
شانه بزنید
فرصتی بخواهید
كه مخفی ترین نام خود را
كه خون شما را صورتی می كند
از رود بزرگ بپرسید
به نام آن اسب
به نام آن بیابان
شما فرصت دارید
تا چیدن گندم ها
تا زرد شدن كامل گندم ها
عاشق شوید
فقط روزهای كودكی رابرای یكدیگر
نگویید
گندم ها زرد شدند
گندم ها چیده شدند
نان گرم آماده است
ولی
شما كنار بوته های زرد ذرت باشید
آب را در كوزه بریزید
كوزه را كنار تنها بوته ی گل سرخ
بگذارید
ما
شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم!
--------------------------------------------------------------------
(🌻تو را دوست دارم)
حقیقت دارد...
تو را دوست دارم!
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی...
من عبور كنم
سلام كنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را كه می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ كاج را ندانم
نامم را فراموش كنم
دوباره در آینه نگاه كنم
ندانم پیراهن دارم
كلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده كنم
برای تو یك چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید كنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم!
--------------------------------------------------------------------
(🌻سه واژه)
من همیشه با سه واژه زندگی كرده ام
راه ها رفته ام
بازی ها كرده ام
درخت
پرنده
آسمان
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
به مادرم می گفتم
از بازار واژه بخرید
مگر سبدتان جا ندارد
می گفت:
با همین سه واژه زندگی كن
با هم صحبت كنید
با هم فال بگیرید
كم داشتن واژه فقر نیست!
من می دانستم كه فقر مدادرنگی نداشتن
بیشتر از فقر كم واژگی ست :(
وقتی با درخت بودم
پرنده می گفت
درخت را باید با رنگ سبز نوشت
تا من آرزوی پرواز كنم
من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
تنها مدادی كه داشتم
و پرنده در زردی
واژه ی درخت را پاییزی می دید
و قهر می كرد
صبح امروز به مادرم گفتم
برای احمدرضا مداد رنگی بخرید
مادرم خندید :
درد شما را واژه دوا میكند...
--------------------------------------------------------------------
(🌻چشمانش)
چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت...
که ما در آینه یکدیگر را
گم میکردیم…
-------------------------------------------------------------------
(صبح تو بهخیر!)
صبح تو بهخیر!
که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی
که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
دوستان من ساعت حرکت قطار را
در شب گذشته به من گفته بودند
بر شانههای تو خزه و خزان روییده بود
تو توانستی با این شانههای مملو از خزه و خزان
سوار قطار شوی
دستانت را تا صبح نزد من
به امانت نهادی
نان را گرم کردی به من دادی
دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه
ما طلاها و سنگهای فیروزه جهان را
تصاحب کردیم
سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب
بر سینه آویختم
هر روز در آینه به این سکوت خیره میشدم
سپس روز را آغاز میکردم
میخواستم زیر پای تو را پس از صبحانه
از آفتاب فرش کنم
دندانهای تو ارج و قرب فراوان داشت
که نان بیات شدهی خانهی مرا
گاز زدی
ما
من و تو
چگونه به صدای پرندگان رسیدیم
که کنار پنجره از سرما جان باختند
پرندگان بیآشیانه را همیشه دوست داشتی
اما دیگر عمر آنان تکرار نمیشد
همچنان که عمر من و تو هم
دیگر تکرار نمیشد...
--------------------------------------------------------------------
🌻امیدوارم مطلب جالب و مفید واقع شده باشد. با آرزوی خوشحالی و سلامتی شما :)
🌻منابع مطلب:
وبسایت ویکی پدیا
وبسایت چارگوشه
وبسایت ستاره
وبسایت جسارت
خردادماه 1400 خورشیدی.