يکشنبه ۱۱ آذر
هجو مدیری کار آمد ولی .......
ارسال شده توسط هادی یاسینی در تاریخ : سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۴۰۰ ۰۸:۵۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۳۵ | نظرات : ۵
|
|
سالها پیش شاید بیست یا بیست و پنج سال پیش , در مدرسه راهنمایی کار میکردم که مدیری بس لیاقتمند و کارا داشت - یادش گرامی
این بنده خدا واقعا حرص می خورد برای توانمند کردن بچه ها و چون مدرسه ما نمونه دولتی بود , از طرفی این حرص خوردن هم برای ایشون امتیازاتی داشت .
همه مون یه موقع محصل بودیم - معمولا تو دبیران و مدیران و ناظم ها یکی دیو هست ویکی فرشته - مثلا در برابر ناتوانی یا عدم موفقیت مطلوب دانش آموزان , مثلا نمره پایین گرفتن , دعوا ویا شوخی کرد در کلاس یا حیاط مدرسه , بلاخره این امر باید رسیدگی میشد و یا مدیر و یا معاون وبا بکب از کار کنان مدرسه نسبت به کار اشتباه دانش آموز واکنش خشن انجام میداد و به اصطلاح نقش دیو رو بازی میکرد و زحمت فرشته بازی معمولا با معلم های ورزش یا امور تربتی یا کارمندای دیگه بود که با ترفند های خودشون قایله رو بخوابونن و نذارن کار به جای باریک بکشه .
این دوست ما احمد آقا مدیر مدرسه ذاتا مهربان بود ولی بخاطر همین مساله مدیریت ناچارنقش دیو رو بازی میکرد و با بچه ها برخورد های خشن داشت و همین موضوع باعث میشد که بچه ها به طرفش جذب نشن - و حتی با تلاش و رفتن قاطی شدن با بچه ها و مثلا فوتبال بازی کردن هم بچه ها سعی میکردن در دسترسش نباشن .و واقعا ازش میترسیدن.
مثلا عادت داشت صبح هفت و رب مدرسه باشه و خوب قبل از اومدن ایشون عده ای دانش آموز مشغول شیطنت و بازی گوشی بودن , بمحض ورد ایشون گویا مدرسه به مرده شور خونه تبدیل میشد و همه کتاب بدست در حیاط راه میرفتند .
بنده خدا خودش هم متوجه این موضوع شده بود - و برعکس تا مثلا معلم ورزش یا دبیرای فرشته وارد مدرسه میشدن - بیش از نیمی از بچه ها دورش جمع میشدن و تا دم دفتر باهاش خوش بش میکردن و بدرقه مبکردن و اون معلم وبا مربی ویا هرکس که بود وبچه ها باهاش ایاق بودن با چند نفری دست میدا د ,چند نفری رو سرشون رو بوس میکرد و موهاشون ور ناز میداد تا.برسن دم دفتر معلم ها ,
و این مدیر مدرسه از اینکه اونو تحویل نمبگرفتن وللی مستخدمو تحویل میگرفتن خبلی حرص میخود و ما وافعا براش نگران بودیم که خدای نکرده سکته نکنه .
یکی از خصوصیاتی که داشت پرحفی زیادش بود و خدا نکنه که صبح موقع صبحگاه مبادا صبح بلندگو دستش بیفته - انقدر پرچونگی میکرد که اکثر نصفی از زنگ اول از هدر میرفت و معلمها از این موضوع ناراحت بودن و همین مراسم رو ظهرها تو مراسم نماز داشتیم یعنی زنگ آخر عملا تعطیل میشد و - اصرار داشت بچه ها حتما تو نماز جماعت باشند حتی اگه وضو نداشته باشن , چون همیشه مطلب مهمی داشت که برای آینده بچه ها مفید بود .
طفلک این دوگانگی انقدر بهش فشار آورده بود که چندین مورد تو صبحگاه و نماز خونه با بچه ها صحبت میکرد و میگفت منم دوست شما هستم و چرا از من فرار میکنید , بیاید با من دست بدید و صبحا روبوسی کنید و از این حرفها ولی خوب پنج دقیقه بعدش وقتی یه دانش آموز بخاطر تکون خوردن سر صف صبحگاه تنبیه میشد همه بافته هاش پنبه میشد - تا اونجایی که تقریبا داشت مریض میشد و قوانین عجیبی وضع میکرد .
مثلا بچه ها حق ندارن غیر از داخل کلاس با معلم ها حرف بزنن یا مسابقات معلم ها و بچه ها رو تو فوتبال و والیبال و پینگ پنگ کنسل میکرد و یا اگه زنگ تفریح کسی داخل حیاط میدوید از نمره انضباطش کم میکرد و رفته رفته به معلم ها هم گیر میداد که با بچه ها غیر داخل از کلاس صحبت نکنند .و خارج از کلاس معلامها تو دفتر باشند
خلاصه فرجی شد و من از اون مدرسه منتقل شدم و در روز خدا حافظی جشنی گرفته بودند و بقول معروف گودبای پارتی و من هم که مدتها منتظر چنین لحظه ای بودم به شعر آماده کردم .و شعر زیر رو تقدیم ایشون نمودم که البته با تشویق بچه ها و معلم ها و قهر ایشون روبرو شدم که خوب بعدا از دلش در آوردم .
راستی تا یادم نرفته بگم بچه های مدرسه نام فامیلیشو بخاطر رنگ موی طلای ریش و سیبیلش گذاشته بودن زر پشم
(هجو)
الا ای مردک بیمار وحشی
که گفته تو به عالم زر ببخشی
همان به نام تو زرپشم باشد
که القای جمود و خشم باشد
*********
چرا نام تو را احمد نهادند
بجای (قاف) در بن ( دال ) دادند
که احمد نام ختم مرسلین است
محبت منشا و دستور دین است
تو ایمان خودت از دست دادی؟
که روی مهر و الفت پا نهادی
***************
معلم در مرامش بهترین است
بگو آیا تو راهم این چنین است؟
تو از پرچانگی آفاق شهری
خودت گویی که علامه به دهری
به هرساعت تو خوانی خطبه ای را
عجیب و چندش آور , زشت و زیبا
*******************
بدان طرحی که از فکر تو خیزد
حماقت از سر و روی تو ریزد
تو از بین ترین ها ( تر ترینی )
کسی را از خودت بهتر نبینی
**************
به تلمیذی تو چندان پیله کردی
نباید گرد مغضوبین بگردی(من ودبیرانی که بچه ها دور ما حلقه میزدن)
چرا رویت سفید و چشم زاغ است
چرا در زیر ابرویت دماغ است
چرا انگشت دستان تو ریز است
لباس تو چرا خیلی تمیز است
چرا ورزش گرفتی نمره بیست
مگر جز تو در این وادی کسی نیست
چرا تو با معلمها رفیقی
به ما که میرسی مانند میغی
****************
زبس ایراد از او بیجا گرفتی
که در اندیشه ما جا گرفتی
به مانند بهود و قوم موسی
همه ایراد های بی مسمی
مثالش جمله آوردم بدانی
و نفرین نامه ما را بخوانی
*************
الهی جمله موهایت بریزد
ندامت از سرو روی تو ریزد
الهی که سبیلت دود گردد
حساب بانکی ات مسدود گردد .
شهریور 1376
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۱۱۵۹ در تاریخ سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۴۰۰ ۰۸:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
درودتان استاد . البته این داستان تقریبا مربوط به ایام جوانی بود و خوب شاید اگر الان در این وضعیت قرار میگرفتم به نوع دیگه ای رفتار میکردم . اتفاقا همونطور که گفتم آدم بدی نبود و خیلی مخلصانه کار میکرد و من هم شعر را بعنوان طنز در جشن خداحافظی خوندم ولی اون لحظه احساس کردم عقده هام خالی شد | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.