چند وقت پیش قلبم خیلی درد می کرد
طوری که وقتی نفس میکشیدم
قلبم تیر میکشید گفتم خودش خوب میشه
ولی گذشت و خوب نشد
رفتم دکتر ،برام نوار قلب نوشت
صدای قلبم و می شنیدم چنان تند میزد
که حس میکردم هرآن امکان دارد بایستد
نوار قلبم را به دکتر نشان دادم
دکتر عینکش را بر چشمانش گذاشت و دقیق نگاه کرد
به همراهم گفت برود بیرون و میخواهد تنها با من حرف بزند
ترسیدم گفتم نکند چیز خطرناکی باشد مرگ را با چشمان خودم دیدم تا لب باز کرد و شروع کرد به حرف زدن
ازم پرسید عاشقی؟؟
ناگهان اسم تو اومد تو ذهنم و طبق معمول لبخند بر لبم
گفتم نه مرا چه به عاشقی با لبخند معنا داری گفت
از برق چشمانت و لبخند لبانت معلوم است عاشق نیستی
دیدی دکتر قلب هم فهمید عاشقم ولی تو نفهمیدی
گفتم دکتر عاشقی را ول کن چرا قلبم درد میکند
دوباره نگاهی به کاغذ در دستش کرد و گفت :
چیز زیاد مهمی نیست زیاد بهش فکر نکن تا انقد تند نزند
عشق زیاد باعث ناراحت قلبی میشه
نوار قلبم را در پاکتی گذاشت و داد دستم و گفت بیمار بعدی
گفتم دکتر پس من چه ؟؟دارویی ؟؟قرصی چیزی برایم نمینویسی؟؟
نسخه را گرفت و با خط خوانایی نوشت
(نگاه به چشمان یار هر 20ثانیه یکبار
گرفتن دست یار هر چندساعت یکبار
آغوش یار برای همیشه
بهش بگو دوستش داری به هر قیمت)
برو از یار این دارو ها را بگیر
تا قلبت آروم بشه
نتونستم ،نتونستم بگم دوست دارم
نتونستم و ارومم نشدم حالا چند سال از اون دکتر رفتنم میگذره و قلبم هنوز آروم نشده هنوز درد میکنه هنوز به یاد تو به دور صد میزنه لعنتی دکتر از لبخند و برق چشمانم فهمید
در قلبم چه میگذره ولی تو نفهمیدی
دوباره رفتم پیش همان دکتر مرا دید یادش آمد خواست نسخه ام را بپیچاند وقتی خودکار گرفت در دستش گفتم دکتر نسخه قبلی ات را نتوانستم از داروخانه یار بگیرم اینبار یه چیز دیگ بنویس اینبار لبخند غمگینی زد و نوشت
(فراموشش کن)
گاهی فراموشی بهترین دارو برای قلب ناآرام است .
شاید در ذهنم فراموشت کنم ولی در قلبم هرگز.
✏♥