عفیف باختری
عفیف باختری شاعر افغانستانی برنده یازدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر ایران بود.
اسدالله عفیف باختری، در سال ۱۳۴۱ خورشیدی در مزار شریف به دنیا آمد. پدر او نیز شاعر بود اما مثل خودش اهل انجمن و اشتهار نبود. در دانشگاه کابل، در رشتهی زراعت فارغ التحصیل شد.
در همان دانشکدهای که "قهار عاصی" شاعر دیگر افغانستان نیز درس میخواند. اما او برخلاف آقای عاصی و دیگران اهل رفت و آمد و محافل ادبی نبود. به همین دلیل، نشر نخستین مجموعه شعر او سالها طول کشید. نخستین کتاب او بعد از سال ۲۰۰۱ میلادی منتشر شد که با استقبال نسل جدید مواجه شد.
عفیف، تنها شاعری بود که در اوج انزوایی شعر، اقبال شگفت را با خود به همراه داشت، بیاینکه برای جذب مخاطب مجبور به شعار دادن شود. عصبانیت او بر خلاف معمول جریان روشنفکری امروز افغانستان، آغشته به فحاشی و جهتگیریهای صریح و خشم شعار زده، هیچ وقت نشد. شاید همین ویژگی بود که جایگاه ادبی او را هر روز گسترش میداد و احترام و ستایش نسلهای مختلف و گروههای مخالف را جلب میکرد.
در اوج بحران نزاعهای داخلی هم رئیس جمهوری افغانستان به او مدال افتخار اهدا کرد، هم والی مشهور بلخ، به طور ویژه از یک عمر فعالیت ادبی با ارزش او تجلیلی در خور کرد و هم معاون اول رئیس جمهوری او را تقدیر کرد، و او تقریبا هیچ وقت دلبستگی سیاسی به هیچ جناحی نشان نداد و در سایه ساری از آزادگی و بینیازی روشنفکرانه، پیشنهاد حمایت هر مقامی را رد کرد. این بینیازی واضح بود که برای او نوعی فقر درویشانه و انزوای خودخواسته را به ارمغان داشت.
امتیاز عفیف بر شاعران دیگر، علاوه بر متفاوت و عمیق بودن شعرهایش، آشنایی او با دیگر انواع هنر مدرن مثل نقاشی مدرن، سینما، تئاتر و رمان نو بود. عفیف جهان مدرن را بسیار خوب میشناخت، با انقلابیهای کتاب خوان چپ، رفاقت داشت و تاملات خاص خود را نسبت به ادبیات، جامعه، انسان و تاریخ داشت. شعرهای او پر از کنایههای بدبینانه به وضع موجود و در عین حال سرشار از امید روشنفکران برای تغییرست.
ماه من ای به جهان تاج شهنشاهی من
روزگاریست که شهزاده تان دلتنگ است.
...
عمری خلاف مردم خوش پوش خوش خیال
در دل غم زمانه گرفتم گریستم
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین
خود نعش خود به شانه گرفتم گریستم
ناگهان قطع شود با تو اگر پیوندم
گور خود چیست به گور پدرم میخندم
از چه خود را پدر شعر جهان پندارم
من که زن دارم و بابای دو سه فرزندم.
سرانجام او در تاریخ ۸ ثور/اردیبهشت ۱۳۹۶ در بیمارستان ابوعلی سینا در شهر مزار شریف به علت بیماری چشم از جهان فروبست.
او در بلخ در آغاز به عنوان آموزگار در اداره سواد آموزی، انجمن نویسندگان و اداره کل امور فرهنگی مشغول به کار شد. پس از آن در سال ۱۳۷۷ به عنوان سردبیر نشریه جهان نو آغاز به کار نمود و در ماهنامه «الف تا یا» به عنوان مدیر مسئول فعالیت کرد. در دهه ۷۰ خورشیدی او به جمع شاعران ولایت بلخ پیوست و آرام آرام در برنامههای رادیو و تلویزیون نیز حضور یافت.
او در طول حیات، پنج مجموعه شعر به نشر رسانید.
- سنگ و ستاره
- آوازهای خاکستری
- من با زبان دریا
- با یک پیاله چای چطوری عزیز من؟
- صد غزل
- نمونه اشعار:
(۱)
ناقوس مرگ
ناقوس مرگ را به صدا آورد غروب
پاییز را به خاطر ما آورد غروب
ای کاش جای غصه ـ هر اندازهای که است ـ
یک تکه خاطرات تو را آورد غروب
ای سایه نهانشده در پردههای شام
در مِه، تو را چگونه بهجا آورد غروب؟
گرگ از قفا و در جلو آغوش پرتگاه
جز سوی مرگ، رو به کجا آورد غروب؟
تا خواهد از جدایی تو نغمه سر کند
صد گونه پرده را به نوا آورد غروب
ای خسته از نمایش نیرنگ سرنوشت
این پرده را به روی تو، تا آورد غروب
(۲)
پشت تنهایی
پشت تنهایی من کیست که پنهان شده است
دلم از سایهی خود نیز گریزان شده است
تازه از آمدن سال دو روزی نشده
که سفر کرده پرستو و زمستان شده است
باد، خوابیده ولی راوی بر بادیهاست
برگ زردی که رها روی خیابان شده است
پاره پاره دل توفان زدهی غمگینم
گل سرخیست که زیر لگدتان شده است
بی تو، بی صبح تن تو، چه حزین میسوزد
بر سر طاقچه شمعی که فروزان شده است
ردی از سایهی یک سار در آن پیدا نیست
چقدر پنجره لبریز کلاغان شده است
نیشخندی ـ چه گزنده ـ به سیهکاری ماست
پشت لبخندم اگر گریه نمایان شده است.
(۳)
قدم میزنم ترا
با خون خود دوباره رقم میزنم ترا
ای زندهگی ساده به هم میزنم ترا
امروز اگر به کام دل خسته نگذری
فردا مگر به فرق سرم میزنم ترا
گیرم به گوش هر که صدای تو خوش نخورد
گیتار من! برای خودم میزنم ترا
تو خوشترین فروغ حیاتی به چشم من
کی پیش آب و آینه کم میزنم ترا؟
در جذر و مد، سرود من از تو لبالب است
در ساز زیر و نغمه بم میزنم ترا
آهسته، اشپلاق زنان، درد دل کنان
در جاده صبح زود قدم میزنم ترا.
(۴)
گل سوری
بسیار شد جدایی و دوری عزیز من
احساس تلخ زنده به گوری عزیز من
قلب مرا که مرده در او هر چه اشتیاق
دعوت چه میکنی به صبوری عزیز من
رفتی و خط فگنده جدایی میان ما
صد ساله ره مسافت نوری عزیز من
از خوان دهر، غیر من از کس شنیدهای
آشی خورد به این همه شوری عزیز من
پاییز هست و هر که در اندیشهی سفر
از جمله هم یکی گل سوری عزیز من
تا گرد راه شوید از احساس خستهات
با یک پیاله چای چطوری عزیز من؟
جمعآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)